یکشنبه, ۱۱ مُحرم ۱۴۴۷هـ| ۲۰۲۵/۰۷/۰۶م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية
  • نشر شده در فقهی

 (ترجمه)

به جواب ولید علمی

پرسش

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

 در مورد قاعدۀ "أخف الضررين" یا "أهون الشرين" نزدم سوالی است، دو قاعده‌ای که شماری از دعوت‌گران و حرکات اسلامی برای اثبات مشارکت در انتخابات پارلمانی و یا ریاستی به این قاعده استناد می‌کنند؛ آیا این دو قاعده از قواعد شرعی هستند؟ آیا بعضی فقهاء قائِل به این دو قاعده من‌حیث قاعدۀ شرعی هستند؟ دلائل این علماء و جواب‌شان چیست؟ الله‌سبحانه وتعالی در عمر شما برکت دهد.

پاسخ

وعلیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

نسبت به این قاعده ما قبلاً به تاریخ ۲۹اگست ۲۰۱۰ م جواب داده بودیم و اینک‌ آنچه در آن جواب ذکره شده بود را برایت نقل می‌کنم: «قاعدۀ "أهون الشرَّين"  یا " أخف الضررين". این قاعده در نزد تعدادی از فقهاء به عنوان قاعدۀ شرعی محسوب می‌گردد، اما این قاعده در نزد علمایی‌که این قاعده را به عنوان قاعده شرعی اعتبار می‌دهند، آن‌را به یک معنی می‌گیرند و او این‌که برای شخص جواز دارد تا به یکی از دو عمل حرام اقدام کند که حرمت آن کم‌تر و شخص مکلف راهی برای ترک هر دو عمل ندارد و ترک هردو عمل حرام برایش ممکن نمی‌باشد؛ زیرا این عمل از توانش به تمام معنی خارج است. الله سبحانه وتعالی فرموده است:

﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ ]بقره:286[

ترجمه: اللَّهَ (سبحانه وتعالی) هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمی‌کند.

و هم‌چنان او سبحانه و تعالی فرموده است:

﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ ]تغابن: 16[

ترجمه: از اللَّهَ (سبحانه وتعالی) پرواکنید هر قدر که می‌توانید.

 یعنی این قاعده در نزد آن عده از علمایی‌که بر صحت آن باورمند هستند، زمانی این قاعده را اعتبار می‌دهند که شخص، مجبور بر انجام یکی از دو حرام بوده و راهی برای ترک هردو حرام نداشته باشد؛ به گونه‌ای که هیچ راهی جز این‌که یکی از این دو حرام را باید انجام دهد، نزد آن موجود نباشد؛ پس در این‌صورت است که قاعده "اخف الضررین" اعتبار داده می‌شود و این دسته از علماء قاعدۀ " اخف الضررین" را مطابق بر هوای نفس‌شان تعیین نمی‌کنند؛ بلکه مطابق به احکام شرعی تعیین می‌کنند. مثلاً حفظ جان دو شخص مهم‌تر از حفظ جان یک شخص و حفظ جان دو شخص مهم‌تر از حفظ جان یک شخص و حفظ جان یک شخص مهم‌تر از حفظ مال است. به همین ترتیب حفظ دار‌اسلام که در داخل حفظ دین بوده مقدم‌تر از حفظ جان و مال است و هم‌چنان جهاد و امامت‌کبراء در حفظ دین داخل بوده و مقدم‌ترین ضرورت‌ها می‌باشند. شاطبی در موافقات گفته است: "جان‌ها محترم و محفوظ بوده، لازم است که زنده بمانند، طوری‌که اگر انتخات بین زنده ماندن شخص و اتلاف مال قرار به میان آمد و انتخاب بین اتلاف مال و زنده نگهداشتن نفس قرار گرفت؛ زنده نگهداشتن جان مقدم‌ است."

از جمله مثال‌های که این دسته از علماء در خصوص تطبیق این قاعده ذکر کرده اند این است: وقتی ولادت برای مادر دشوار شد چنان‌که نجات مادر و جنین هردو ممکن نبود و مسئله نیاز داشت که باید اقدام سریع گرفته شود و در این‌صورت یا نجات جان مادر که مرگ‌جنین را در پی داشت و یا نجات جنین که مرگ مادر را در پی داشت، متصور بود و طوری به نظر می‌رسید که اگر به همان حالت باقی گذاشته شود، به مرگ هردو منجر می‌شود، در چنین حالتی به قاعدۀ " اهون الشرین"  و یا " اخف المفسدتین" رجوع شود؛ یعنی‌ در این حالت است که نجات جان مادر انتخاب می‌گردد؛ گرچه در این‌عمل، قتل نفس دیگری -که همانا جنین است- نهفته می‌باشد.

مثال دیگر این‌است که شخصی در حضور شخص دیگری مورد تعرض شخص سومی قرار گرفت و چنان به نظر می‌رسید که شاید شخص تهدید کننده آن را غرق کند، به قتل برساند و یا جرح بزرگی در بدنش وارد کند و یا بر زنی تجاوز کند؛ در حالی‌که شخص حاضر توان نهی و جلوگیری این منکر را داشت، اما با این تفاوت که اگر مشغول نهی و بازداشتن این کارگردد، نماز فرض‌اش فوت می‌شود؛ یعنی اگر مشغول جلوگیری از این عمل منکر شود، نمازش فوت می‌شود و یا این‌که اگر مشغول نماز شود، این حرام انجام می‌شود؛ اما وقت گنجایش این را نداشت که هردو واجب را اداء کند، در چنین‌حالتی این قاعده تطبیق شده، ولی موازنه و معیار سنجی از طرف شریعت می‌شود و شریعت مشخص می‌کند که کدام یک از این دو حرام بزرگ‌تر است؛ اگر امکان انجام هردو واجب بود باید هردو واجب انجام شود.

مثال‌های دیگری نیز وجود دارد که امام غزالی و عزالدین بن عبدالسلام رحمت‌الله علیه ذکر کرده اند که از این مثال‌ها به خوبی چگونگی اعمال وانجام دادن قاعدۀ "اهون الشرین" مشخص و هم‌چنان از این مثال‌ها موازنه‌ی احکام ظاهر می‌گردد. عزالدین در کتاب‌اش تحت نام "قواعد الاحکام فی مصالح الانام" گفته است: "وقتی مفاسد مطلق جمع شدند تا جای‌که ممکن باشد، باید دفع شوند؛ اگر دفع همه‌ی مفاسد متعذر بود، فاسدتر را دفع می‌کنیم و سپس فاسدتر و به ترتیب." هم‌چنان مثال‌هایی در این زمینه ذکر نموده و گفته است: (اگر شخص تحت اکراه قرار گرفت تا مسلمانی را به قتل برساند چنان‌که اگر شخص از قتل آن مسلمان خودداری کند، خودش به قتل می‌رسد؛ پس لازم است که بر قتل خودش صبر کند؛ زیرا مفسده قتل خودش کم‌تر از قتل دیگری است). این مثال واضحی است بر این‌که اختیار "اخف مفسدتین" و حرامین چی معنی دارد؟ زیرا در این‌جا هیچ راهی برایش جز انتخاب یک گزینه وجود ندارد؛ اگر منع هردو مفسده برایش ممکن باشد، باید هردو را انجام دهد.

هم‌چنان در مثال دیگری گفته است: (اگر شخص تهدید به مرگ شد و بالایش اکراه صورت گرفت تا شهادت زور و دروغ بگوید و یا حکم باطلی صادر کند؛ اگر در پی شهادت شخص مکره و یا حکم آن، قتل، قطع یکی از اعضاء و یا تجاوز بر ملک بضعۀ حرامی متصور بود، شهادت و حکم آن شخص جائِز نمی‌باشد؛ زیرا تسلیم شدن بر قتل بهتر از آن است که سبب قتل مسلمان بی‌گناهی دیگری و یا باعث قطع عضو بدن شخص دیگری گردد و یا این‌که بعض حرام را مرتکب شود، یعنی وقتی شخص مکره قرار گرفت تا شخص دیگری را به قتل برساند و یا شهادت بدهد که باعث قتل آن و یا قطع عضو آن گردد و یا مکره قرار گرفت تا بر ناموسی کسی تجاوز کند؛ پس در این حالات جائِز نیست که شخص مکره شهادت دهد؛ بلکه بر قتل خودش صبر کند؛ زیرا تسلیم شدن و تن‌دادن به قتل خودش بهتر از آن‌است که دیگری را به قتل برساند.

یعنی واقعیت و حالتی‌که شخص به قاعدۀ "اخف الحرامین"  و یا "اخف المفسدتین" رجوع کند، واقعیت و حالتی است که شخص از پرهیز کردن یکی از دو حرام و یا تمام حرام‌ها عاجز باشد.

این‌ها مثال‌هایی بر تطبیق قاعدۀ "اخف الضررین" مطابق به آنچه علماء ذکر کرده اند، بود. علمای‌که این قاعده را من‌حیث قاعده‌ی شرعی می‌گیرند؛ اما موارد تطبیق این قاعده مثال‌های نیستند که شیوخ درباری می‌آورند، شیوخ درباری‌که می‌خواهند مسلمانان را از احکام شرعی به انحراف کشیده و به گمراهی و باطل سوق دهند. آن‌های‌که این قاعده را برای انجام این حرام و ترک‌آن ‌حرام استعمال می‌کنند و استدلال می‌نمایند ‌که اگر چنین نکنند یا به زندان می‌افتند و یا طرد از وظیفه می‌شوند، این قاعده در چنین مواردی مصداق ندارد.

هم‌چنان آنانی‌که می‌گویند با وصف این‌که شرکت کردن در حکومت کفری حرام است، شرکت می‌کنیم تا تمامی منصب‌ها به دست فاسقان نیفتد، یقیناً که ترک حکم شرعی برای‌شان حرام بزرگ‌تر بوده و این استدلال در این زمینه مصداق تطبیق این قاعده را نداشته؛ بلکه مانند این است که شخص بگوید من می‌فروشی و یا ساقی‌خانه‌ای باز می‌کنم تا منافع مادی به دست آورم؛ چون اگر این کار را نکنم، کافری این ساقی‌خانه را باز نموده و منافع مادی را به دست می‌آورد.

هم‌چنان از جمله‌ی موارد مصداق این قاعده این نیست که بر شخص دو امر حرام پیشنهاد شده و او یکی از آن دو، یعنی به خفیف‌تر آن مراجعه کند در حالی‌که قادر به خود داری از هردو می‌باشد مثلاً شخصی‌که می‌گوید فلانی را انتخاب کنید گرچه سکولر کافر و فاسقی است و یا بگوید فلانی را تائید کنید نه آن یکی دیگر را؛ زیرا شخص اولی ما را هم‌کاری می‌کند؛ ولی دومی هم‌کاری نمی‌کند. یا مانند این مثال‌ها؛ بلکه چیزی‌که گفته شود در این خصوص این‌است که در برابر دو امر حرام قرار گرفتیم؛ پس انتخاب سکولر، وکیل ساختن آن و هم‌چنان نائِب قرار دادن‌اش برای تطبیق و نمایند‌گی کردن از نظر مسلمانان جائِز نیست؛ زیرا آن شخص به اسلام التزام نداشته و دیگر این‌که آن‌شخص به اعمالی حرامی مبادرت می‌ورزد که انجام آن برای موکل آن جائِز نمی‌باشد، مانند قانون‌گذاری، تصدیق قوانین حرام و مانند خواست حرام و قبول کردن حرام و به صورت کل، او نهی از معروف و امر به منکر می‌کند، بناءً انتخاب هیچ کدامی از این‌ها جائِز نبوده زیرا انتخاب این و یا آن حرام بوده و ترک انتخاب هردو در وسع و توان شخص می‌باشد.

هم‌چنان از جمله موارد تطبیق قاعدۀ "اخف الضررین" این‌نیست که مسلمان بر دو عمل حرام مواجه گردیده، در حالی‌که قادر به امتناع از هردو مورد است؛ ولی شخص به خاطر بر آورده کردن هوای نفس خود به اخف یکی از دو امر حرام روی می‌آورد و طوری خود را قناعت می‌دهد که خود داری‌اش از یکی از دو امر دشوار می‌باشد، در حالی‌که خود داری از تمام محرمات تا زمانی‌که برای انسان مقدور باشد مطابق به احکام شرعی واجب است. این مختصری از موضوع "اخف الضررین" و "اهون الشرین" بود که بیان شد.» پایان

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

 (ترجمه)

پاسخ به احمد الخطیب

پرسش

 السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

بنام الله و حمد و ستایش برای او سبحانه وتعالی و سلام و درود بر رسول‌الله‌صلی‌الله‌ علیه وسلم و اصحاب‌اش اجمعین! در بعضی‌ مراکز تجارتی دیدم که لباس، گردن‌بند و دست‌بند می‌فروشند که این‌اجناس را از استخوان حیوانات می‌سازند؛ سوالم اینست که آیا استفاده از اعضاء و اجزای حیوانات جائِز است؟ رسول‌الله‌صلی‌الله علیه وسلم فرموده است:

«من يرد الله به خيراً يفقهه في الدين»

ترجمه: کسی‌که الله به آن خیری اراده کند، آن‌را در دین فقیه می‌گرداند.

الله سبحانه وتعالی شما را جزای خیر داده و ما را در راه حق و کار کردن برای برپایی دولت اسلامی ثابت قدم نگهدارد.

پاسخ

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

مسئله‌ی استفاده از اجزاء و اعضای حیوانات مسئله‌ای است که دارای جزئیات زیادی بوده و در خصوص این مسئله در مذاهب فقهی و اجتهادات علماء اختلاف است که خلاصه‌ای آن‌را ذیلاً بیان می‌کنم:

اولاً: استفاده استخوان، که شامل شاخ، دندان، سم و ناخن می‌شود.

1- استخوان حیواناتی‌‌که گوشت‌شان خورده شده و با ذبح شرعی‌حلال می‌شوند: استفاده از استخوان حیوانات حلال گوشت جائِز است و این در زمانی‌است که حیوان با ذبح شرعی ذبح شود؛ زیرا حیوان حلال گوشت با ذبح شرعی پاک شده و استفاده با گوشت، استخوان و تمام اعضای آن جائِز است. این موضوعی‌است که در بین مسلمانان هیچ اختلافی نبوده و از سابق مسلمانان گوشت حیوانات ذبح شده را با استخوان‌های‌ شان یک‌جا پخته کرده و می‌خوردند. در صورتی‌که استخوان حیوان نجس می‌بود، این عمل را نمی‌کردند؛ پس این موضوع دلالت به این دارد که استخوان این نوع حیوانات پاک و استفاده‌آن جائِز است. بخاری از ابن عباس رضی‌الله عنهما روایت نموده است:

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ﷺ أَكَلَ كَتِفَ شَاةٍ ثُمَّ صَلَّى وَلَمْ يَتَوَضَّأْ»

ترجمه: رسول الله صلی الله علی وسلم شانه گوسفندی را خورد؛ سپس نماز خواند و وضوء نگرفت.

واضح است که در شانه استخوان است.
2-  استخوان‌های حیوان خودمرده‌ای‌که گوشت آن خورده می‌شود: حیواناتی‌که حلال گوشت اند، بعضی اوقات خود می‌میرند و گاهی با ذبح غیر شرعی ذبح می‌شوند؛ مثل این‌که آن‌را یک غیرکتابی ذبح ‌کند که در هردو حالت این حیوان خودمرده گفته می‌شود و در هردو حالت احکام خود مرده بر آن تطبیق می‌شود. در خصوص استفاده از این نوع حیوان خودمرده در بین علماء اختلاف واقع شده است. آن‌عده علمائی‌که به این نظر اند که استخوان این حیوان نجس است، به حرمت استفاده از استخوان این حیوان نیز نظر دادند که این‌ها جمهور علماء، مالکی، شافعی، حنبلی وغیره هستند. کسی‌که به این نظر است که استخوان این حیوان پاک است، به جواز استفاده از استخوان این حیوان نیز نظر داده که از جلمه‌ی این علماء حنفی‌ها، ابن سیرین و ابن جریح است.

آن‌چه من آن‌را ترجیح می‌دهم، همان نظری است که قائِل به اینست که استخوان‌های حیوان‌حلال گوشت خودمرده نجس بوده و صفت خود مرده بر آن مصداق پیدا می‌کند؛ به دلیل این قول الله سبحانه وتعالی:

﴿قَالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ [یس: 78]

ترجمه: گفت چی کسی می‌تواند استخوان‌ها را زنده کند؛ در حالی‌که این استخوان‌ها پوسیده است.

 پس دلالت لفظ "يُحْيِ" با عظام این است که استخوان‌های خودمرده نیز جزء از خود مرده بوده، پس استفاده از آن جائِز نمی‌باشد؛ زیرا این استخوان‌ها نجس و خودمرده است. و به دلیل این قول رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم در حدیثی‌که بخاری در تاریخ و ابن حبان در صحیحین خود و غیر از آن‌ها از عبدالله بن حکیم روایت کرده است که گفت؛ مشیخه از جهینه برای ما گفت که رسول الله صلی الله علیه وسلم برای‌شان نوشته بود:

«لا تنتَفِعُوا من الميْتةِ بشيءٍ»

ترجمه: از هیچ قسمتی از خود مرده استفاده نکنید.

البانی این حدیث را در صفحه ۳۶۶ جلد ۷ سلسله احادیث صحیح و فقه و فوایدشان بیان کرده و گفته است که اسناد این حدیث صحیح و رجال آن ثقه است. روایت ابن حبان این است:

«لَا تَسْتَمْتِعُوا مِنَ الْمَيْتَةِ بشيء»

ترجمه: از هیچ جزئی از اجزای خود مرده استفاده نکنید.

از این حدیث به صورت واضح معلوم است که استفاده از خودمرده به صورت کل وجوه جائِز نبوده و حرمت خودمرده تنها در گوشت آن نیست؛ مگر این‌که نصی وارد شود و چیزی را تخصیص کند؛ اما کدام دلیلی تخصیص دهنده در خصوص استخوان نیامده است.
3- استخوان قطع شده از حیوان حلال گوشت: هدف از استخوان قطع شده همان استخوانی است که از حیوان در حالت زنده‌گی قطع می‌شود؛ پس این استخوان حکم خودمرده را گرفته نجس و استفاده از آن جائِز نیست؛ چنان‌چه حاکم در مستدرک و دیگران از ابو واقد لیثی روایت کرده است که گفت: «مردم در جاهلیت قبل از اسلام کوهان شتر و دنبه گوسفند را قطع کرده و می‌خوردند و چربی‌های آن را بر می‌داشتند.» وقتی رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد، مردم از این عمل از رسول الله صلی الله علیه وسلم پرسان کردند، ایشان فرمودند:

«مَا قُطِعَ مِنَ الْبَهِيمَةِ وَهِيَ حَيَّةٌ فَهُوَ مَيِّتٌ»

ترجمه: آن‌چه از چهارپایان در حال زنده گی قطع می‌شود، پس او خودمرده است.

حاکم گفته است که این حدیث صحیح الاسناد است؛ گرچه تخریج نکرده است. ذهبی گفته است این حدیث صحیح است. دک، چربی گوشت و روغنی است که از گوشت بیرون می‌شود. طبعاً که استخوان قطع شده از حیوان خودمرده، خودمرده به حساب می‌آید؛ زیرا این قسمتی از خودمرده به حساب آمده، پس استفاده از آن صحیح نمی‌شود.

4- استخوان‌ حیوانات حرام گوشت: استخوان حیوانات غیر حلال گوشت، استخوان‌هایی است که الله سبحانه وتعالی خوردن‌شان را حرام کرده، مانند گرگ، فیل، کرگس و مانند این‌ها. اختلاف در مورد حکم استفاده استخوان این حیوانات است که در حال زنده بودن و یا بعد از مردن از وجودشان بیرون می‌شود. بعضی از علماء بین این حالت که حیوان خودش بمیرد و ذبح شود، تفاوت قائِل شدند. در تفصیلات و جزئیات بسیاری‌که در بین علماء واقع شده است، اما آنچه من در این خصوص ترجیح می‌دهم، حرمت استفاده از استخوان‌های حیوانات غیرحلال گوشت است:

أ- اگر استخوانی‌که از این حیوان قطع می‌شود، در حالی‌باشد که حیوان زنده است؛ پس در این صورت این استخوان مانند حیوان خودمرده بوده و استفاده از آن جائِز نیست؛ به دلیل این قول رسول الله صلی الله علیه وسلم:

«مَا قُطِعَ مِنَ الْبَهِيمَةِ وَهِيَ حَيَّةٌ فَهُوَ مَيِّتٌ»

ترجمه: آنچه از چهارپا قطع می‌شود، در حالی‌که آن حیوان زنده است؛ پس در این صورت خودمرده است.

ب- اگر حیوان خودمرده بود، آن‌هم مانند حیوان حلال گوشت خودمرده است؛ بلکه حرمت آن بیشتر از حیوان حلال گوشت است و این مسئله بر این قول رسول الله صلی الله علیه وسلم مصداق پیدا می‌کند:

« لا تنتَفِعُوا من الميْتةِ بشيءٍ»

ترجمه: از هیچ قسمتی از خودمرده استفاده نکنید.

ج- اگر حیوان غیر حلال گوشت به صورت ذبح کشته شده بود، بازهم خودمرده به حساب می‌آید، زیرا ذبح این حیوان در خصوص حیوان غیر حلال گوشت ذبح شرعی نمی‌باشد و برای حیوان غیر حلال گوشت زکات و ذبح شرعی ندارد؛ پس با ذبح آن هیچ اثری از ذبح شرعی مرتب نمی‌شود؛ لذا این حیوان در این صورت خودمرده به حساب آمده و استفاده از استخوان آن جائِز نبوده و قول رسول الله صلی الله علیه وسلم بر آن منطبق می‌شود:

«لا تنتَفِعُوا من الميْتةِ بشيءٍ»

ترجمه: از هیچ قسمتی از اعضای خودمرده استفاده نکنید.

۵- استخوان ماهی و خود مردۀ دریا: بدون شک که ماهی و خود مردۀ دریا حلال است؛ چنانچه در احادیث ذکر شده تصریح گردیده است؛ ابن ماجه از بن عمر رضی‌الله عنها روایت نموده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«أُحِلَّتْ لَنَا مَيْتَتَانِ الْحُوتُ وَالْجَرَادُ»

ترجمه: دو خودمرده بر ما حلال شده است، ماهی و ملخ.

ترمذی  در سنن خود از مغیره ابن‌ابی برده روایت نموده است که او شنیده است که ابوهریره می‌گفت: مردی سوال کرد و گفت یا رسول الله صلی الله علیه وسلم! ما در دریا سفر می‌کنیم و مقداری کمی از آب را با خود بر می‌داریم؛ اگر به این آب وضوء سازیم تشنه می‌شویم، آیا از آب دریا وضوء سازیم؟ رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود:

«هُوَ الطَّهُورُ مَاؤُهُ الْحِلُّ مَيْتَتُهُ»

ترجمه: آب دریا پاک و پاک کننده و خودمردۀ آن حلال است.

ابو عیسی این حدیث را حسن صحیح دانسته است. بخاری در صحیح خود از جابر رضی‌الله عنه روایت کرده است که گفت: ما با لشکر خبط به غزوه رفتیم و ابوعبیده برای ما امیر تعیین شده بود، در این وقت ما بسیار گرسنه شده بودیم؛ در این وقت دریا ماهی خودمرده کنار زده بود که مثل آن‌را تا اکنون ندیده بودیم که این ماهی عنبر گفته می‌شد، مدت نیمی از ماه را از همین ماهی خوردیم و ابوعبیده استخوانی را از این ماهی گرفت که راکب می‌توانست از زیر آن بگذرد. ابوزبیر برای ما خبر داد که او از جابر شنیده است که می‌گفت ابوعبیده گفت: بخورید، وقتی به مدینه آمدیم این قصه را برای رسول الله صلی الله علیه و سلم نمودیم. رسول الله صلی الله علیه گفت:

«كُلُوا رِزْقاً أَخْرَجَهُ اللَّهُ، أَطْعِمُونَا إِنْ كَانَ مَعَكُمْ فَأَتَاهُ بَعْضُهُمْ فَأَكَلَهُ»

ترجمه: روزی را بخورید که الله (سبحانه وتعالی) بیرون کرده است، اگر از آن ماهی در نزد شما چیزی باقی مانده است؛ برای ما هم بیاورید، پس از این ماهی در نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آوردند و آنحضرت صلی الله علیه و سلم آن‌را خوردند.

دوم: استفاده از پوست:

1- پوست حیوان حلال گوشت که به طریق ذبح شرعی ذبح می‌گردد: استفاده از پوست حیوان حلال گوشت که به اساس ذبح شرعی ذبح می‌گردد، جائِز است به دلیل پاکی که به آن حاصل شده و به دلیل روایتی‌که نسائی در سنن خود روایت نموده و البانی آن‌را صحیح دانسته است. طوری روایت شده است که از سلمه بن محقب روایت شده است که رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم در غزوۀ تبوک آب‌را از زنی خواست که گفت: آبی در نزدم نیست، به جز مشکی‌که از پوست خودمرده است، رسول‌الله صلی علیه وسلم فرمود: «أَلَيْسَ قَدْ دَبَغْتِهَا؛ آیا آن را دباغی نکردی؟» زن گفت: چرا نه، دباغی کردم، رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم گفت: «فَإِنَّ دِبَاغَهَا ذَكَاتُهَا؛ بدون شک که دباغی آن ذبح آن حساب می‌شود." بناءً رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم دباغی پوست خودمرده را در جایگاه ذبح شرعی حیوان حلال گوشت قرار داده است؛ زیرا ذبح شرعی جز بالای حیوان حلال گوشت صورت نمی‌گیرد؛ پس این مسئله دلالت بر استفاده از پوست حیوان حلال گوشت ذبح شده به ذبح شرعی دارد و ما در این مسئله اختلافی نداریم.
2- پوست خود مرده حیوان حلال گوشت: اختلاف در بین علماء در خصوص حکم استفاده پوست خود مرده حلال گوشت است آنچه من آن‌را ترجیح می‌دهم این است که استفاده از پوست حیوان حلال گوشت جائِز است، خواه حیوان خودش مرده باشد و یا به ذبح غیر شرعی ذبح شود؛ مثل این‌که مشرکی آن‌را ذبح کرده باشد؛ ولی این در صورتی است که دباغی آن صورت گرفته باشد؛ زیرا پوست خود مرده نجس بوده و دباغی آن‌را پاک می‌کند؛ در صورتی‌که حیوان خودمرده حلال گوشت باشد و این به اساس دلائِل شرعی ذیل است:

أ- نسائی در سنن خود روایت کرده و البانی آن‌را صحیح دانسته است که از سلمه بن محقب روایت شده است که رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم در غزوه تبوک از یک زنی آب خواست که او زن گفت: "در نزدم آبی جز در مشک خود مرده وجود ندارد". رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود«فَإِنَّ دِبَاغَهَا ذَكَاتُهَا؛ دباغی پوست خود مرده ذبح آن به حساب می‌آید.» که از این حدیث واضحاً معلوم می‌شود که دباغی پوست خودمرده حیوان غیر حلال گوشت را پاک می‌کند و استفاده از آن‌را جائِز می‌گرداند؛ چنان‌چه این مسئله در خصوص مشک دباغی شده در حدیث ذکر شده است.

ب- ابن حبان در صحیحین خود از عالیه بنت سبیع روایت نموده است که وی گفت: «در احد من گوسفند دارم که در آن‌ها مرگ افتاده است؛ سپس نزد میمونه رفتم و موضوع را به میمونه گفتم، وی برایم گفت آیا می‌خواهی که پوست شان را بگیری و از آن‌ها استفاده کنی؟ عالیه گفت: من گفتم آیان این حلال است؟ میمونه گفت: بلی.»

رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم بر مردانی از قریش می‌گذشت که گوسفندی را مانند خری به دنبال خود کش می‌کردند رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم برای شان گفت:  «لَوْ أَخَذْتُمْ إِهَابَهَا؛ آیا می‌خواهید که پوست آنرا بگیرید؟» گفتند: یا رسول‌الله این حیوان خودمرده است، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «يُطَهِّرُهَا الماء والقَرَظُ؛ آب و دباغت آن را پاک می‌گرداند.» قرظ همان دباغی پوست به وسیله برگ درخت است؛ هم‌چنان حدیث گوسفند کنیز میمونه رضی‌الله عنها است که مسلم در صحیح خود از ابن عباس روایت نموده است که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از کنار گوسفند می‌گذشتند که برای کنیز میمونه رضی‌الله عنها از زکات‌ها داده شده بود، رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: «أَلَّا أَخَذُوا إِهَابَهَا فَدَبَغُوهُ فَانْتَفَعُوا بِهِ؛ پوست آن را بگیرید و دباغی کنید سپس از آن استفاده کنید

ج- ترمذی در سنن خود از ابن عباس روایت کرده است که گفت: رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم گفته است: «أَيُّمَا إِهَابٍ دُبِغَ فَقَدْ طَهُرَ؛ هر پوستی‌که دباغی شود پاک شده است.» ابوعیسی گفته است: "حدیث ابن عباس حسن صحیح است."

این دلائِل واضح می‌سازد که دباغی، پوست خودمرده حیوان حلال گوشت را پاک گردانیده و استفاده را از آن جائِز می‌گرداند؛ پس استفاده از پوست خودمرده حیوان حلال گوشت از خودمرده که رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم در مورد آن گفته است: «لا تنتَفِعُوا من الميْتةِ بشيءٍ» مستثنی می‌باشد.

3- پوست‌ حیوان غیر حلال گوشت: علماء در خصوص حکم استفاده پوست حیوانی‌که گوشت آن حلال نمی‌باشد، اختلاف زیادی دارند که نظریات شان گوناگون و از هم دور هست... آن‌چه من در این خصوص ترجیح می‌دهم حرمت استفاده از پوست تمام حیوانات غیر حلال گوشت است، به دلیل نهی کردن رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم از استفاده خودمرده: «لا تنتَفِعُوا من الميْتةِ بشيءٍ؛ از هیچ قسمتی از خود مرده استفاده نکنید.» استفاده از پوست حیوانات غیر حلال گوشت عادتاً بعد از مرگ آن است و خودمرده نجس بوده و پوست آن نیز نجس است؛ به دلیل حدیث رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم که در خصوص خودمرده حلال گوشت آمده است: «لَوْ أَخَذْتُمْ إِهَابَهَا» گفتند این خود مرده است، رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم گفته است: «يُطَهِّرُهَا الماء والقَرَظُ؛ آن‌را آب و دباغی پاک می‌کند.» پس این حدیث دلالت به نجاست جلد خودمرده دارد. گفته نشود که پوست خودمرده غیر حلال گوشت به وسیله دباغی پاک می‌شود. به خاطر این قول او صلی‌الله علیه وسلم که گفته است: «أَيُّمَا إِهَابٍ دُبِغَ فَقَدْ طَهُرَ؛ هر پوستی‌که دباغی شود پاک شده است.» و به دلیل این حدیث رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم از گوسفند خودمرده «لَوْ أَخَذْتُمْ إِهَابَهَا» برای شان گفتند که آیا می‌خواهید پوست‌اش را بگیرید؟ گفتند: این خود مرده است؛ سپس رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم گفت: «يُطَهِّرُهَا الماء والقَرَظُ؛ آنرا آب و دباغی پاک می‌کند.» و حدیث گوسفند کنیز میمونه رضی‌الله عنها که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از کنار گوسفند گذشتند که برای کنیز میمونه از صدقه داده شده بود، رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم گفت: «أَلَّا أَخَذُوا إِهَابَهَا فَدَبَغُوهُ فَانْتَفَعُوا بِهِ»... این طور گفته نشود؛ زیرا این احادیث اگرچه ممکن است که درپاکی پوست هر خودمرده که دباغی شود، عمومیت پیداکند.

ولی این احادیث پوست خودمرده حیوان حلال گوشت تخصیص داده می‌شود؛ زیرا این احادیث به پوست گوسفند تعلق می‌گیرد. در حدیث رسول‌الله صلی‌الله علیه و لم آمده است:«فَإِنَّ دِبَاغَهَا ذَكَاتُهَا؛ یعنی دباغی آن ذبح آن است.» و این از حدیث شریف به صورت اشاره‌ای می‌رساند که دباغت پاک می‌کند؛ مانند ذبح که پاک می‌کند و چنان‌که ذبح در غیر از حیوان حلال گوشت نبوده به همین ترتیب دباغت غیر از پوست خودمردۀ حلال گوشت نمی‌شود؛ پس عمومیت در نفس موضوع باقی می‌ماند که همانا پاکی پوست خودمرده حلال گوشت باشد، نه پاک کردن چیز دیگری؛ پس این حدیث پوست دیگر حیوانات را شامل نمی‌شود. بناءً پوست خودمرده غیر حلال گوشت نجس بوده؛ نه دباغت و نه هم به شکل دیگری پاک می‌شود و استفاده از آن حرام می‌باشد.

2- پوست ماهی، نهنگ‌های دریائی و دیگر حیوانات بحری: استفاده از پوست ماهی، نهنگ‌ها و سایر خود مرده‌های دریایی جائِز است، به دلیل موجودیت دلایلی‌که قبلاً در خصوص حکم استفاده از استخوان‌های حیوانات دریائی ذکر کردیم:

«أُحِلَّتْ لَنَا مَيْتَتَانِ الْحُوتُ وَالْجَرَادُ»

ترجمه: برای ما دو خودمرده حلال شده است، ماهی و ملخ.

هم‌چنان ذکر شده است:

«هُوَ الطَّهُورُ مَاؤُهُ الْحِلُّ مَيْتَتُهُ»

ترجمه: آب آن پاک کننده و خودمردۀ آن حلال است.

 هم‌چنان ذکر شده است:

«كُلُوا رِزْقاً أَخْرَجَهُ اللَّهُ، أَطْعِمُونَا إِنْ كَانَ مَعَكُمْ فَأَتَاهُ بَعْضُهُمْ فَأَكَلَهُ»

ترجمه: رزقی‌ را بخورید که الله (سبحانه وتعالی) آن را بیرون کرده است، اگر با شما است از آن برای ما هم بدهید، پس قسمتی را از آن برای شان دادند و آنحضرت از آن خوردند.

پس این دلایل حیوان دریایی را با گوشت، استخوان، پوست وغیره شامل می‌شود و این دلایل دلالت بر پاکی این حیوانات و جواز استفاده شان دارد.

سوم: حکم استفادۀ اعضای حیوانات در صنعت گردن‌بند، دست‌بند، لباس، ظروف و غیره: بناءً به جزئیاتی‌که فوقاً ذکر نمودیم، پاسخ پرسش شما در خصوص استفاده اعضای حیوانات و اعضای صنعت گردن‌بند، بنددستی و لباس وغیره چنین است: اگر استفاده به عضوی از اعضای حیوانات مطابق به دلایل ذکر شده باشد، استعمال آن در آن کالا نیز جائِز و اگر استفاده از عضو حیوان جائِز نباشد، پس استفاده آن در کالا نیز ناجائِز می‌باشد و آن کالا وقتی از عضو آن حیوان نجس ساخته شد، استفاده آن نیز حرام می‌باشد.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

بعضی از جوانان و شهروندان در تونس نماز جمعه را در مقابل مساجدی برپا داشتند که این مساجد از سوی حکام آن مناطق مسدود گردیده بود، اما تعدادی از امامان مساجد این عمل‌شان را رد کرده و نمازشان را باطل خواندند. این امامان گفتند: نماز جمعه تنها می‌تواند در داخل مساجد اقامه گردد. از شما می‌خواهم که در خصوص حکم شرعی این مسئله، ما را رهنمائی فرمائید و هم‌چنان واضح سازید که با مسدود شدن مساجد باید مردم آن شهر چی کنند؟ الله سبحانه وتعالی در عمر شما برکت نهاده و تلاش‌های شما را بپذیرد.

پاسخ

وعلیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

شکی نیست که اقامه نماز جمعه در مسجد و فضای باز صحیح است. وقتی هردو فراهم بود؛ یعنی وقتی مسجد باز بود و جای برای تمام نمازگذاران وجود داشت، پس نماز در آن جائز و اگر در مسجد جای برای تمام نمازگذاران نبود، در این صورت در فضاءیباز نیز جائز است که نماز بخوانند؛ مهم این است که مکان ادای نماز مکان خاص نبوده؛ یعنی اقامه نماز جمعه در خانه‌ها جائز نبوده و لازم است که در مساجد و در فضای باز و جایی باشد که هیچ‌کسی از داخل شدن در آن‌جا منع نشود.
1- اگر مساجد مسدود بود، پس نماز جمعه در فضای باز صحیح بوده، هیچ مشکلی ندارد؛ اما کسی‌که مانع نماز شود، گنهکار است. قبلاً به تاریخ ۱۸ شعبان ۱۴۴۱هـ.ق مطابق ۱۱ اپریل ۲۰۲۰م در این خصوص پاسخی داده بودیم که چنین آمده بود: «... دولت با منع نمودن نماز جمعه در مساجد و یا فضای باز گنهکار می‌شود؛ زیرا نصوص شرعی این مطلب را ثابت ساخته؛ چنانچه این قول الله سبحانه وتعالی چنین می‌فرماید:

﴿يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ [جمعه: ۹]

ترجمه:‌ ای مؤمنان چون نماز جمعه ندا داده شود، بشتابید به سوی یاد الله (سبحانه وتعالی) و داد و ستد را رها کنید، این به نفع شما است اگر می‌دانستید.

پس این آیه مبارکه می‌رساند که باید مسلمان تلاش به نماز کند و هیچ کسی آن را مانع نماز نشود: ﴿فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ﴾؛ بشتابید به سوی یاد الله و داد و ستد را رها کنید!

پس سعی برای نماز فرض است، زیرا امر به سعی در این‌جا مقترن به ترک مباح ذکر شده است... به این ترتیب دولتی‌که مساجد را مسدود کند، گناه بزرگی را مرتکب شده؛ چنانچه این مسئله را در جای آن ذکر کردیم.

2- جزئیات این مسأله در کتاب حزب التحریر تحت نام احکام نماز چنین ذکر شده است: «اولین جمعه‌ای که بعد از  نماز جمعه در مسجد رسول الله خوانده شد، نماز جمعه‌ای بود که در مسجد جواثی عبد قیس در بحرین اداء گردید؛ جواثی قریه‌ای از قریه‌های بحرین است. ابوهریره رضی الله عنه روایت نموده است:

«أنه كتب إلى عمر يسأله عن الجمعة بالبحرين وكان عامله عليها فكتب إليه عمر جمعوا حيث كنتم»

ترجمه: وی نامه‌ای نوشت در حالی‌که او موظف جمع آوری زکات در بحرین بود؛ از عمر رضی الله عنه در خصوص نماز جمعه در  بحرین سوال کرد؛ عمر رضی الله عنه در جواب اش نامه‌ای نوشت و گفت: هرجا که هستید نماز جمعه بخوانید.

اما روایتی‌که از رسول الله صلی الله علیه وسلم شده که او فرموده است:

«لا جمعة ولا تشريق إلا في مصر جامع»

ترجمه: نماز جمعه و تشریقی جز در شهر جامع نیست.

این حدیث صحیح نیست و احمد گفته است که این حدیثی نیست.
- اما جواز نماز جمعه در فضای باز به این دلیل است که کدام نصی در خصوص ادای نماز جمعه در این زمینه وارد نشده و کدام شرطی گذاشته نشده است؛ پس اگر خواسته باشیم غیر از شرائط عمومی نماز جمعه شرط دیگری بگذاریم، نیاز است که نصی وارد شود.
- جائز است که در یک شهر چند جماعت برپا و  وقتی شهر بزرگی بود، جائز است که در چندین مسجد در این شهر بزرگ نماز جمعه برپا گردد؛ قطع نظر از این‌که نیاز باشد و یا نباشد؛ زیرا در این خصوص کدام نصی بر منع این مسئله وارد نشده است. پس نص بر همان مطلق بودن خود باقی می‌ماند؛ اما این‌که رسول الله صلی الله علیه و سلم تنها در یک مسجد نماز جمعه خواندند، این عملکردشان دلالت بر عدم جواز برپا کردن نماز جمعه در بیشتر از یک مسجد ندارد؛ زیرا عدم فعل رسول الله صلی الله علیه وسلم بر یک چیز دلالت بر منع فعل آن‌حضرت صلی الله علیه وسلم ندارد، بلکه برای رسول الله صلی الله علیه وسلم یک مسجد بود که در آن نماز می‌خواند و این‌ عملکردشان به این معنی نیست که رسول الله صلی الله علیه وسلم نمی‌خواست که در بیشتر از یک مسجد نماز جمعه اقامه گردد.» پایان.

3- در کتاب الفقه على المذاهب الأربعة تألیف عبد الرحمن الجزيري متوفی سال ۱۳۶۰ هـ چنین ذکر شده است: «آیا نماز جمعه در فضای باز صحیح است؟ سه نفر از علماء بر جواز صحت نماز در فضاء باز اتفاق کردند؛ اما علمای مالکی گفتند صحیح نیست.
 

- علمای مالکی گفتند: نماز جمعه در خانه‌ها و فضاء باز جائز نیست، بلکه لازم است که در مسجد جامع اداء گردد.
- علماء حنبلی گفتند: نماز جمعه زمانی در فضای باز جائز است که نزدیک به آبادانی باشد. نزدیکی به اساس عرف سنجیده می‌شود. اگر فضاء باز نزدیک آبادانی نبود نماز جمعه صحیح نیست و وقتی امام نماز جمعه را در صحراء برپا می‌داشت، باید برای اشخاص ناتوان در آبادانی نائبی تعیین کند.

- علمای شافعی گفتند: نماز جمعه زمانی در فضای باز جائز است که نزدیک آبادانی باشد و نزدیکی در نزد شوافع همان مسافت سفر است که به اساس آن نماز قصر و هرگاه مسافر در آن نقطه برسد، قصر نمازها برای مسافر جائز نباشد.

- علماب حنفی گفتند: در مسجد خواندن نماز جمعه شرط صحت این نماز نیست، بلکه لازم است که نماز جمعه در فضای باز بر پا گردیده، به شرط این‌که بیشتر از یک فرسخ از شهر دور نبوده و امام به اقامه نماز جمعه در آن‌جا اجازه داده باشد؛ چنانچه در بحث شروط این مسئله گذشت.»

خلاصه
 أ- طوری‌که می‌بینید، امام مالک نماز جمعه را در مسجد واجب کرده؛ بناءً مسدود شدن مسجد توسط حاکم باعث تعطیل فرض جمعه گردیده و هرگاه حاکم امت را از اقامه نماز جمعه منع نمود، بر امت لازم است که در مقابل آن استاده شود.

ب- اما سائر فقهاء مخصوصاً اصحاب مذاهب اقامه نماز جمعه را در مسجد و فضای عام جواز می‌دهند.

ج- آنچه ما آن را در این مسئله ترجیح می‌دهیم، چیزی است که در فوق بیان و گفتیم (که نماز جمعه در مسجد و فضای عام جائز بوده و وقتی هردو بخش آمده بود، یعنی هم مسجد باز و گنجایش ادای نماز را بر نمازگذاران داشت، پس نماز در مسجد شده و اگر گنجایش نماز بر نمازگذاران در مسجد نبود، نماز در فضای باز جائز است؛ مهم این است که مکان خاص نباشد. یعنی نماز جمعه در خانه‌ها جائز نبوده، بلکه لازم است که در مسجد و فضای باز و جای باشد که هیچ‌کسی از داخل شدن در آن مکان منع نشود؛ ولی در صورتی‌که مساجد قفل باشد، نماز جمعه در فضای باز جائز بوده، هیچ اشکالی در ادای آن وجود ندارد. اما کسی‌که ادای نماز را در مساجد منع می‌کند، گنهکار است.) بناءً نماز شما صحیح بوده، اما دولت دو گناه را مرتکب شده است: اول این‌که چرا مسجد را قفل نموده؟ و ثانیاً این‌که دولت تلاش کرده نماز را در ساحه مسجد منع کند. ما عاجزانه از الله سبحانه وتعالی می‌خواهیم که خلافت را به زدوترین فرصت برپا کرده تا مسلمانان نماز را به همان صورت و شکل اصلی‌اش اداء کنند:

﴿وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ﴾ [بینه: ۵]

ترجمه: در حالی‌که جز این مأمور نبودند که الله یکتا را به شیوه‌ای که دین را حق گرایانه برای او خالص کرده باشند، بنده‌گی کنند و نماز را برپا دارند و زکات را بپردازند و این است دین برپا دارنده.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

 (ترجمه)

به جواب زاهد طالب نعیم

سوال

 السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

شیخ بزرگوارما! الله سبحانه وتعالی در تلاش‌های شما برکت نهاده و شما را ثابت قدم نگهدارد؛ هم‌چنان از او سبحانه وتعالی می‌طلبم تا مزد بزرگی بر شما داده و سختی‌ها را بر شما آسان و ما را به نصرت دین‌اش عزت بخشد؛ بدون شک او ذات شنونده‌ و اجابت کننده‌ای دعاها است.

موضوع: سوالاتی در قیاس! در ابتداء مرا معاف فرمائید که موضوع طولانی شده، الله سبحانه وتعالی شما را در طاعت‌اش یاری فرموده و صبر شما را در پله‌ی حسنات شما قرار دهد.

اول: در جواب سوال تاریخی ۷ فبروی ۲۰۱۴م چنین ذکر شده است: (اما ملاحظۀ شما در مورد متن کتاب): «ثابت شده که قیاس به اساس دلیل قطعی و دلایل ظنی دلیل شرعی است. در این خصوص قول شما وجه صحیح دارد؛ گرچه در اصول و فقه بر دلیل، دلیل اطلاق می‌شود؛ ولی مدلول و دلیل از لحاظ قطعیت و ظنیت متفاوت است. از جانب دیگر، موضوع در این‌جا در خصوص دلایل اصولی است؛ پس بهتر است تنها بر دلیل قطعی اکتفاء شده و دلیل ظنی ذکر نشود؛ بناءً بهتر این است که این متن تصحیح شود که انشاء الله به زودی تصحیح خواهیم نمود.» متن کتاب ختم شد.

سپس به تاریخ ۱۶ جون ۲۰۱۹م در صفحه‌ی ۳۲۲ تصحیح متن در نسخۀ جدید وارد شده است؛ اما با وجود آن‌هم من نتوانستم موضوعی‌که از نظر من در تعارض بوده، درست و موافقت این جملات را پیدا کنم؛ چنان‌چه این متن از نسخۀ جدید چنین ذکر شده است: صفحه‌ای ۳۲۳ «فهذه الأحاديث كلها دليل على أن القياس حجة، ووجه الاحتجاج بها أن الرسول ألحق ديْن الله بديْن الآدمي في وجوب القضاء ونفعِه، وهو عين القياس» یعنی همه‌ی این احادیث دلیل بر حجت بودن قیاس است و وجه دلیل این است که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم دین الله سبحانه وتعالی را بر دین آدمی از لحاظ قضاء آوردن یکی دانسته که این خود عین قیاس است.

در صفحۀ ۳۲۵ چنین آمده است: «فهذه الحوادث لم يُعلم أن هناك منكِراً لها وكانت مشهورة بين الصحابة مع أنها مما يُنكَر، فكان سكوتهم عليها وهي مما لا يسكتون عليه، إجماعاً منهم على كون القياس حجة شرعية» یعنی این حوادث در حالی‌که از جمله چیزهای بود که باید رد می‌شد؛ ولی باز هم صحابه رضی الله عنهم رد نکردند؛ بلکه در بین شان مشهور بود؛ بناءً سکوت صحابه بر این حوادث به معنی اجماع شان بر این است که قیاس حجت شرعی می‌باشد. در صحفه‌ای ۳۲۶ چنین آمده است: «من ذلك يتبين أن الحديث وإجماع الصحابة وتعليل الرسول لكثير من الأحكام دليل على أن القياس دليل شرعي من الأدلة التي تكون حجة على أن الحكم المستنبَط به حكم شرعي... ولهذا لا تكون هذه الأدلة حجة على مطلق القياس، بل هي حجة على القياس الذي تكون العلّة فيه قد دل عليها دليل من الشرع، وهذا هو القياس المعتبَر شرعاً» یعنی از این مطلب واضح می‌شود که حدیث، اجماع صحابه و علت آوردن رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم به خیلی از احکام دلیل بر این است که قیاس دلیل شرعی و از دلایلی است که حکم استنباط شده به اساس قیاس حکم شرعی می‌باشد؛ بناءً این دلایل حجتی بر مطلق بودن قیاس نبوده بلکه حجتی بر این است که هرگاه در قیاس علت باشد بر آن دلیل شرعی دلالت کرده و این قیاس معتبر شرعی می‌باشد.

به نظر من از متون فوق طوری به نظر می‌رسد که این سه متن و یا سه مطلب در تعارض قرار دارند. امیدوارم که با مهربانی خود مسئله‌ای را که بر من مبهم مانده توضیح دهید.

دوم: در باب سوم کتاب بحرالمحیط زرکشی در بخش کتاب القیاس که در خصوص وجوب عمل به قیاس تحریر یافته چنین آمده است: «دوم این است که آیا دلالت سمعی بر قیاس قطعی است یا ظنی؟ در خصوص تائید نظر اول بسیاری نظر دادند؛ اما در خصوص نظر دوم ابوالحسین و آمدی نظر دادند.» (ختم متن کتاب زرکشی) هم‌چنان در جای‌دیگری گفته است: «اجماع صحابه است؛ زیرا ایشان بر عمل کردن بر قیاس اتفاق کردند که این اتفاق شان قولاً و عملاً نقل شده است. ابن عقیل حنبلی گفته است؛ عمل به قیاس از سوی صحابه از لحاظ معنوی به حد تواتر رسیده که این خودش قطعی است.» ختم متن زرکشی.

پس آیا ممکن است دلائل سمعی ظنی‌که به حد تواتر رسیده دلیل قطعی بر حجت بودن قیاس باشد؟

سوم: در صحفه‌ای ۳۲۳ جزء سوم کتاب شخصیه چنین وارد شده است: «فهذه الأحاديث كلها دليل على أن القياس حجة، ووجه الاحتجاج بها أن الرسول ألحق ديْن الله بديْن الآدمي في وجوب القضاء ونفعِه، وهو عين القياس» یعنی همه‌ی این احادیث دلیل بر حجت بودن قیاس است و وجه دلیل این است که رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم دین الله سبحانه وتعالی را از لحاظ قضاء آوردن بر دین آدمی قیاس نموده که این خود عین قیاس است.

سوال این است که آیا در این متن قیاسی‌که رسول الله صلی الله علیه وسلم به کار برده، به معنی لغوی به خاطر آسانی فهم ذکر شده و یا به معنی اصطلاحی است که در صفحه‌ی ۳۲۱ جزء سوم کتاب شخصیه چنین ذکر شده است؟ «فقد عُرّف القياس بأنه إثبات مثل حكم معلوم في معلوم آخر لاشتراكهما في علّة الحكم عند المثبِت؟» یعنی قیاس تعریف شده که او ثابت ساختن حکم معلومی بر حکم معلوم دیگری است، به دلیل مشترک بودن علت‌شان.

آیا علت قضاء دین است که از نصوص گرفته شده و بر اساس آن قیاس می‌شود؟ مثل این‌که شخص از جانب پدرش که فوت نموده تمام نمازهای مفروضه را قضاء بیاورد و این مورد را بر قضاء حج قیاس کند، به خاطری‌که علت آن یعنی هردوی شان دین است با وجودی‌که واضح است که عبادات تعلیل نمی‌شوند؟ چرا حج پسر از جای پدر ناتوان قضائی گفته شده و حج دین الله سبحانه وتعالی پنداشته می‌شود، با وصف این‌که فرض مشروط به استطاعت است؟

چهارم: در صفحۀ ۳۳۶ جزء سوم کتاب شخصیه در مورد شروط فرع وارد شده است: «چهارم: آن‌که در خصوص فرع نص وارد نشده باشد، در غیر آن قیاس منصوص است که در این صورت قیاس یکی بر دیگری بهتر نبوده، انگار که حکم به اساس کتاب، سنت و اجماع صحابه ثابت شده است، اما قیاس چیزی است که در آن علت وجود دارد و همان علت از حکم اصل به حکم فرع سرایت می‌کند؛ اما زمانی‌که فرع خودش منصوص باشد، حکم به اساس نص ثابت شده؛ نه به اساس علت و در این صورت محل و جای برای قیاس باقی نمی‌ماند.» ختم.

سوال این است که چگونه قیاس از رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم ثابت می‌شود؟ در حالی‌که معلوم است هر آن‌چیزی‌که از رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم صادر شده قیاس نه، بلکه قیاس را نفی می‌کند؟ چنا‌ن‌چه امام شوکانی در کتاب‌اش ارشاد الفحول در جواب به کسانی‌که احادیث را دلیلی بر حجیت قیاس می‌دانند گفته است: «جواب داده می‌شود که این قیاس‌ها صادر شده از شارع معصوم است که الله سبحانه وتعالی در مورد آن گفته است که این از محل نزاع خارج می‌باشد، زیرا قیاسی‌که موضوع بحث ما است، قیاسی است که از شخص غیر معصوم صادر شده و از شخصی است که متابعت آن واجب نبوده و کلام آن وحی نمی‌باشد، بلکه از نزد خودش و از عقلی است که محکوم به خطاء است و بدون شک در ثبوت حجت بودن قیاس رسول الله صلی الله علیه وسلم اتفاق صورت گرفته است.» ختم متن ارشاد الفحول.دون شک ثبوت حجت بودن قیاس رسول الله صلی الله علیه و سلم اتفاق صورت گرفته است.)است  معصوم صادر شده نه به اساس علت و در این صورت  

پنجم: در صحفه ۳۳۵ جزء سوم کتاب شخصیه آمده است: «استعمال قیاس نیاز به فهم دقیق دارد. بناءً قیاس برای استنباط حکم، غیر از مجتهد برای کسی دیگری جائز نبوده؛ هرچند که اجتهاد فی المسئله باشد.» پس چگونه قیاس را به رسول الله صلی الله علیه و سلم نسبت می‌دهیم؛ در حالی‌که جائز نیست که رسول الله صلی الله علیه و سلم مجتهد باشد؟

ای بار الها! ما را چیزی بیاموزان که ما را نفع رسانده و ما را نفع برسان از آن‌چه برای ما آموختی، بدون شک تو دانای مطلق و ذات با حکمت هستی. آخرین دعای ما حمد و ستایش برای الله سبحانه وتعالی و رب عالمیان است.

پاسخ

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

در ابتداء الله سبحانه وتعالی از بابت این دعای خوبی‌که در حق ما کردی، در عمرت برکت دهد، ما هم‌ برای تو دعای خیر می‌کنیم. برادر محترم من، سوالات زیادی را به یک مرتبه نمودی، بهتر این بود که به یک سوال اکتفاء می‌کردی! وقتی یک سوال را برای شما جواب می‌دادم، بعداً به تعقیب آن سوال دیگری می‌فرستادی؛ نه این‌که هفت سوال را به یک مرتبه روان کنی! با آن‌هم بر آنیم که هفت سوال شما را جواب دهیم؛ زیرا این سوالات مرتبط به کتب و ثقافت ما است؛ اما در آینده چند سوال را به یک مرتبه ارسال نکنید، یک کمی بر ما آسان بگیر! الله سبحانه وتعالی بر تو رحم کند.

1- در خصوص سوال اول تو در مورد متن‌های سه گانه‌ای که در جزء سوم کتاب شخصیه ذکر شده است باید گفت: درست است که ما در بحث قیاس جزء سوم کتاب شخصیه تعدیل آوردیم؛ چنان‌چه در جواب تاریخی ۷ ربیع الثانی ۱۴۳۵ این تعدیل را وعده داده بودیم؛ اما در تعدیل تلاش کردیم که بحث را به دو قسمت تقسیم کنیم:

قسمت اول به دلایل اثبات قیاس ارتباط می‌گیرد که ما موضوع را در این قسمت بر دلیل قطعی محدود ساخته و دلایل ظنی را به این مسئله ملحق نساختیم.

قسمت دوم مسئله و مطلبی است که به رهنمائی و بیان واقعیت قیاس ارتباط می‌گیرد که در بیان این قسمت بحث، به دلایلی از سنت و اجماع استدلال و مطلب را تنها به دلایل قطعی محصور نساختیم؛ زیرا این‌جا سیاق اثبات قیاس من‌حیث دلیل شرعی نبوده، چنانچه در قسمت اول آن را گفتیم.

شکی نیست، دلایلی‌که از سنت و اجماع در قسمت دوم به آن استناد کردیم، دلایل ظنی هستند که واقعیت قیاس را واضح می‌سازد، اما این دلایل قطعی برای ثبوت حجت بودن قیاس نبوده تا این استدلال در بحث ما کدام خللی وارد نماید، زیرا ما این دلایل را در خصوص اثبات قیاس نیاوردیم؛ بلکه در سیاق دیگری‌که همانا رهنمائی و بیان واقعیت قیاس بوده ذکر کردیم. برای وضاحت بیشتر مطلب مورد لازم را از متن سابق کتاب شخصیه سوم و سپس موضوعی‌که از متن جدید بعد از تعدیل در مقابل آن قرار دارد ذکر می‌کنیم:

أ- نص قبل از تعدیل: «والقياس دليل شرعي على الأحكام الشرعية، فهو حجة لإثبات أن الحكم حكم شرعي. وقد ثبت كون القياس دليلاً شرعياً بدليل قطعي وأدلة ظنية. أمّا الدليل القطعي فهو أن محل اعتبار القياس دليلاً شرعياً إنّما هو في الحالة التي يُرجع فيها القياس إلى نفس النص،... وأمّا الأدلة الظنية فإنها أدلة على القياس وأدلة كذلك على نوع القياس الذي يعتبر دليلاً شرعياً. وقد ثبت كون القياس حجة بالسنّة وإجماع الصحابة، فقد ثبت أن الرسول صلی الله علیه وسلمﷺ أرشد إلى القياس وأقر القياس، فعن ابن عباس...؛ یعنی قیاس دلیل شرعی است بر احکام شرعی؛ پس قیاس دلیلی است بر این‌که حکم استنباط شده به اساس قیاس، حکم شرعی می‌باشد. ثابت شده که قیاس به اساس دلیل قطعی و دلیل ظنی دلیل شرعی است، اما دلیل قطعی این است که قیاس محل اعتبار دلیل شرعی است؛ در حالی‌که در این قیاس به نفس نص مراجعه می‌شود. اما دلایل ظنی دلایلی بر قیاس و نوع قیاس هستند که به عنوان دلیل شرعی اعتبار داده می‌شود و بدون شک ثابت شده که قیاس به اساس سنت و اجماع صحابه حجت شرعی بوده و هم‌چنان ثابت شده که رسول الله صلی الله علیه وسلم به سوی قیاس رهنمائی نموده و خودشان قیاس را تائید نموده اند، از ابن عباس روایت شده است...» (ختم متن شخصیه قبل از تعدیل)

ب- متن بعد از تعدیل: «والقياس دليل شرعي على الأحكام الشرعية، فهو حجة لإثبات أن الحكم حكم شرعي. وقد ثبت كون القياس دليلاً شرعياً بالدليل القطعي وهو أن محل اعتبار القياس دليلاً شرعياً إنما هو في الحالة التي يرجع فيها القياس إلى نفس النص؛ یعنی قیاس دلیلی است بر احکام شرعی؛ پس قیاس حجت است بر این‌که هرگاه حکم به اساس قیاس استنباط گردد، حکم شرعی می‌باشد. این‌که قیاس دلیل شرعی است، به دلیل قطعی ثابت شده و او این‌که محل اعتبار قیاس دلیل شرعی بوده و آن در صورتی است که در پروسه‌هی قیاس به نص رجوع شود.. رسول الله صلی الله علیه وسلم به سوی قیاس رهنمائی کرده و قیاس را تائید نموده است؛ از ابن عباس رضی الله عنهام روایت است ...» (ختم متن بعد از تعدیل شخصیه)

طوری‌که از تعدیل معلوم است، در پاراگرف اول که بحث در مورد اثبات قیاس به عنوان حجتی از دلایل اصولی است، ما تنها بر دلیل قطعی اکتفاء کرده و به دلیل ظنی روی نیاوردیم؛ اما در ابتداء پاراگراف دوم قبل از تعدیل، که دلایل ظنی نیز در ردیف دلایل اثبات کننده‌ی قیاس ذکر شده، آن را تعدیل نمودیم و طوری ذکر کردیم که دلایل ظنی در بیان رهنمائی و بیان واقعیت قیاس ذکر شده که بدون شک در خصوص رهنمائی و بیان واقعیت قیاس دلایل ظنی نیز کفایت می‌کند؛ چنان‌چه ما این دلایل ظنی را از سنت و اجماع آوردیم. بناءً نیاز به تعدیل این موارد سه‌گانه که شما به آن اشاره کردید، نمی‌باشد؛ زیرا ذکر دلایل ظنی در سیاق اثبات قیاس به عنوان یکی از دلایل اصولی نبوده، بلکه در سیاق ارشاد و رهنمائی و بیان واقعیت قیاس است. شاید استفاده این جمله که گفتیم این احادیث حجتی بر قیاس است به شما ابهام ایجاد کرده باشد؛ چنان‌چه ما گفتیم: «فهذه الأحاديث كلها دليل على أن القياس حجة، ووجه الاحتجاج بها أن الرسول ألحق دين الله بدين الآدمي في وجوب القضاء ونفعه، وهو عين القياس؛ یعنی تمامی این احادیث دلیلی بر این است که قیاس حجت است، اما تا زمانی‌که دلیل قطعی بر اثبات قیاس ذکر نمائیم، در ذکر نمودن دیگر دلایل که در آنها ظنی موجود باشد کدام مانع وجود ندارد) وقتی ما این تعدیل را آوردیم این مسئله از بابت تمرکز نمودن بالای دلایل قطعی بوده نه به معنی این‌که دلایل ظنی را انکار کنیم.

 2- اما به ارتباط سوال دوم در خصوص دلایل سمعی که از لحاظ معنوی به تواتر رسیده است: این مسئله را نمی‌توان انکار کرد که دلایل بر اثبات قیاس به عنوان حجت شرعی از سنت و اجماع صحابه وجود دارد؛ چون این نوع دلایل در این خصوص بسیار بوده و از لحاظ معنوی به حد تواتر رسیده اند؛ چنان‌چه امام زرکشی در بحرالمحیط طبق نقل قول خودت در سوال تان واضح بیان کرده است؛ اما ما برای اثبات قیاس به عنوان یکی از دلائل اصولی شرعی به این استدلال روی نیاوردیم، زیرا با ذکر این استدلال نظر مخالف وجود دارد، اما با ذکر دلیل قطعی‌ برای اثبات قیاس دلیلی قوی است که به تنهائی خود کفایت می‌‌‌کند و برای مخالف دشوار است که در مقابل این دلیل قطعی مخالفت کند.

3- اما در خصوص سوالات سوم، ششم و هفتم که هرسه سوال به یک مسئله بر می‌گردند، باید گفت: بدون شک رسول‌الله صلی‌الله‌علیه و سلم به سوی قیاس رهنمائی کرده، اما خودشان قیاس را انجام نداده اند، زیرا رسول‌الله‌صلی‌الله علیه و سلم حکم شرعی را به اساس وحی می‌شناختند؛ نه به اساس اجتهاد. پس درست نیست که بگوئیم رسول‌الله‌صلی‌الله علیه وسلم مجتهد بوده؛ چنان‌چه این مسئله در جایش واضح شده است؛ اما مثال‌هایی‌که ما از سنت بیان کردیم، ارشاد و رهنمائی به سوی قیاس و کیفیت استعمال قیاس بوده که این از باب تعلیم مسلمانان بر قیاس است، نه به معنی این‌‌که رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه وسلم برای شناخت حکم شرعی به قیاس متوسل شده اند؛ زیرا ثمره‌ی قیاس دست یافتن به حکم شرعی از طریق اجتهادی است که مجتهد قبلاً آن‌را نمی‌شناخته؛ اما رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم حکم شرعی را از وحی می‌شناختند که نیازی به اجتهاد ندارد این مسئله در کتاب "تيسير الوصول إلى الأصول" در بحث حجت بودن قیاس به صورت کامل واضح شده است:

«رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم به استعمال قیاس ارشاد نموده چنان‌چه وقتی از رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم در خصوص قضاء حج و بوسه زدن شخص روزه دار، سوال شد، جواب سائِل را فوراً نداده، بلکه با بیان علت قضاء دین آدمی و مضمضه، جواب را دادند که این خود رهنمائی و ارشاد مسلمانان به سوی قیاس است. از رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم روایت شده است که مردی از قوم خثعم از ایشان سوال کرده و گفت: پدرم در حالی در اسلام داخل شده که پیر و مسن است و نمی‌تواند که چیزی را سوار شود، این در حالی است که حج بالای آن فرض می‌باشد؛ آیا می‌توانم در عوض آن حج کنم؟ رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرمود: «أَنْتَ أَكْبَرُ وَلَدِهِ؟» آیا تو اولاد بزرگ آن هستی؟ شخص گفت: بلی، رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرمود:

«أَرَأَيْتَ لَوْ كَانَ عَلَى أَبِيكَ دَيْنٌ فَقَضَيْتَهُ عَنْهُ، أَكَانَ ذَلِكَ يُجْزِئُ عَنْهُ؟»

ترجمه: یعنی اگر دیدی که بر ذمه‌ای پدرت دینی باشد قضاء آوردی آیا آن جائز است؟ شخص گفت: بلی، رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرمود (فَاحْجُجْ عَنْهُ.) یعنی پس به جای پدر خود حج کن.

از عمر رضی‌الله عنه روایت شده است که گفت: "روزی متمایل شدم و در حالی‌که روزه دار بودم بوسه زدم، سپس نزد رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم آمدم و گفتم: امروز امر مهمی را انجام دادم، بوسه زدم در حالی‌که روزه دار بودم، رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم گفت: (أَرَأَيْتَ لَوْ تَمَضْمَضْتَ بِمَاءٍ وَأَنْتَ صائِمٌ؟) ترجمه: اگر در حالت روزه داشتن به آب مضمضه کنی چی می‌شود؟ عمر رضی الله گفت: مشکلی نیست، رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم گفت: پس چی مشکلی دارد؟  

مگر این مسئله به معنی این نیست که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم قیاس کرده؛ بلکه به معنی این است که حکم به اساس وحی برای رسول‌الله صلی‌الله علیه واضح گردیده؛ اما بیان حکم به صیغۀ صورت گرفته که رهنمائی و ارشادی به سوی قیاس دارد؛ زیرا هر قول، فعل و تقریری‌که از رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم صادر شده وحی از جانب الله سبحانه وتعالی می‌باشد؛ چنان‌چه قبلاً این مطلب را در بحث سنت واضح نمودیم.» (ختم اقتباس از کتاب تیسیر)

اما نسبت به سوال چهارم که در خصوص قیاس دین به نماز است: شکی نیست احادیثی‌که در خصوص حج وارد شده و ارشاد و رهنمائی به حج دارد در آن دو مسئَله است:

أ- قیاس دین الله سبحانه و تعالی بر دین آدمی در وجوب قضاء و نفی آن؛ یعنی عبادتی‌که شخص به اداء آن نپرداخته، دینی بر گردن شخص بوده که باید قضاء آورده شده و همین قضاء دین، دین را از ذمۀ شخص ساقط می‌سازد؛ چنان‌چه واجب است که دین آدمی نیز اداء گردد که همین قضاء دین، دین را از ذمۀ آدمی ساقط می‌سازد.

ب- دین الله سبحانه وتعالی با قضاء آوردن آن توسط خود شخص از ذمه‌اش ساقط می‌شود؛ هم‌چنان قضاء آوردن دین الله سبحانه وتعالی توسط شخص دیگری از گردن شخص ساقط می‌گردد؛ با وجودی‌که خود شخص به قضاء آن اقدام نکرده و این به اساس قیاسی است که بر دین آدمی شده و با قضاء آوردن شخص دیگری از گردن آن ساقط می‌شود.

با تطبیق این قاعده با موضوع نماز مطالب ذیل واضح می‌گردد: نمازی‌که بر ذمۀ شخص باقی مانده و به اساس عذر شرعی آن را ترک کرده است، باید قضاء اش بیاورد، وقتی شخص خودش این نماز متروکه را قضاء بیاورد، از ذمۀ آن ساقط می‌گردد، و این به اساس قیاس دین آدمی است که وقتی آن را اداء می‌‌کند، از ذمه‌اش ساقط می‌‌گردد که این قیاس درست و خالی از تعارض است؛ اما این مسئله نیز باید روشن باشد که با قضاء آوردن نماز طبیعتاً به معنی این نیست که گناه تأخیری نماز و اداء نکردن آن در وقت مشخص‌اش ساقط شده؛ بلکه تنها به معنی این است که شخص در قسمت اداء نماز مدیون نبوده، زیرا با قضاء آرودن نماز، نمازی‌که بر ذمۀ آن بوده آن را اداء نموده، اما موضوع گناه تأخیری نماز از وقت معینه‌اش بحث دیگری است. دلایلی وارد شده است که باید خود شخص نماز را اداء نماید و با اداء نمودن شخص دیگری از گردن وی ساقط نمی‌شود، هم‌چنان در خصوص مسئله‌ی نماز مانند دیگر واجبات نیابت و وکالت قابل قبول نبوده، الله سبحانه وتعالی فرموده است:

﴿وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى﴾ [نجم: 39]

ترجمه: و اینکه برای انسان بهره‌ای جز سعی و کوشش او نیست.

هم‌چنان شریعت نماز را در صورت ناتوانی استادن به صورت نشسته واجب نموده و در صورت ناتوانی به نشستن، ادای آن را به صورت اشاره واجب نموده و برای هیچ کسی اجازه نداده است تا در عوض آن شخص نماز را اداء کند. بناءً مفهوم اداء نمودن نماز به این حالات مریضی و این حالات سخت به معنی عدم جواز اداء نماز در عوض شخص دیگری است، بناءً قیاس نماز بر دین آدمی از ناحیه سقوط نماز با اداء شخص دیگری، قیاس غیر صحیح بوده که جور در نمی‌آید، زیرا دلایل شرعی در تعارض به این قیاس وجود داشته که اداء نماز را تنها بر خود شخص محصور ساخته است. بناءً به دلایل تعارضی قوی عمل شده و مقتضی قیاس ترک می‌گردد؛ چنان‌چه این یک قاعدۀ پذیرفته شده در علم اصول فقه است.

 گفته نشود که دین الله سبحانه و تعالی مثل حج، روزه، زکات و مانند این احکام با اداء نمودن آن توسط غیر، قیاس بر دین آدمی ساقط می‌شود بناءً قضاء نماز توسط غیر به اساس قیاس بر دین آدمی ساقط می‌شود این‌چنین استدلال نشود؛ زیرا ساقط شدن حج، روزه، زکات و مانند آن با قضاء آوردن غیر به اساس قیاس ثابت نشده بلکه به اساس احادیث نبوی شریفه ثابت شده است، احادیثی‌که ارشاد و رهنمائی بر قیاس دارند، بناء بر آن‌چه در نصوص وارد شده اکتفاء می‌گردد؛ اما قضاء نماز توسط غیر در سنت رسول‌الله صلی ‌الله علیه و سلم وارد نشده بناءً موضوع اداء و قضاء نماز بر اصل خود باقی مانده که تنها با اداء نمودن خود شخص اداء می‌شود، نیابت و وکالت در آن جائِز نمی‌باشد؛ پس نصوص وارده در قضاء نماز مرتبط به خود شخصی است که نماز را قضاء بیاورد نه غیر آن  از جمله‌ی این نصوص در ذیل ذکر می‌شود:

مسلم در صحیح اش از ابوهریره رضی الله عنه روایت کرده که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرموده است:

«مَنْ نَسِيَ الصَّلَاةَ فَلْيُصَلِّهَا إِذَا ذَكَرَهَا فَإِنَّ اللَّهَ قَالَ: ﴿أَقِمْ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي

ترجمه: کسی‌که نماز را فراموش کرد وقتی یادش آمد باید آن را اداء نماید، الله (سبحانه وتعالی) فرموده: نماز را به یاد من بر پادار.

ابن ابی شیبه در مصنف خود از انس رضی‌الله عنه روایت کرده که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرموده است:

«مَنْ نَسِيَ صَلَاةً أَوْ نَامَ عَنْهَا فَكَفَّارَتُهُ أَنْ يُصَلِّيَهَا إذَا ذَكَرَهَا»

ترجمه: کسی‌که نمازی را ترک کرد یا به خواب ماند کفارۀ آن این است که وقتی به یاد آورد آن نماز را اداء نماید.

دار قطنی در سنن خود از بلال روایت کرده که گفت: ما در سفری همرای رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم بودیم:

«فَنَامَ حَتَّى طَلَعَتِ الشَّمْسُ فَأَمَرَ بِلاَلاً فَأَذَّنَ ثُمَّ تَوَضَّأَ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ صَلَّوُا الْغَدَاةَ»

ترجمه: رسول الله صلی الله علیه و سلم را خواب برد تا آفتاب طلوع کرد، آنگاه بلال رضی الله عنه را دستور به آذان دادند و بلال رضی الله آذان داده سپس وضوء کردند و دو رکعت نماز را خواندند؛ سپس نماز صبح را خواندند.

از این نصوص واضح می‌شود که این نصوص مرتبط به خود شخصی است که  نماز را فوت نموده، اما کدام نصی وارد نشده که شخص دیگری می‌تواند نماز را از جای دیگری قضاء آورد؛ مثل این‌که پسر نماز را از جای پدر قضاء آورد. بناءً قضاء نماز تنها به خود شخصی حصر می‌گردد که نماز از نزدش فوت شده است. اما سوالت این‌که چرا حج پسر از جای پدر ناتوان قضاء گفته شده و حج دین الله سبحانه وتعالی دانسته می‌شود؟ در حالی‌که فرضیت حج منوط و مرتبط به استطاعت است. جواب این سوال را ما در باب "عموم اللفظ در خصوص سبب" در کتاب شخصیۀ سوم بیان و واضح کردیم که عموم در خصوص همان موضوع و سوال مشخص است؛ نه در تمام اشیاء و به این عبارت گفته بودیم: «عموم خطاب در یک حادثه و جواب سوال مشخص ارتباط گرفته و به همان موضوع مشخص بر می‌گردد؛ نه به تمام اشیاء یعنی جواب سوال و چیزی‌که در خصوص یک حادثه و سوال آمده تنها تعلق به همان سوال وحادثه گرفته، شامل دیگر موضوعات نمی‌‌شود؛ پس این قاعده در تحت قاعده‌ی "عبرت برای عموم لفظ است؛ نه به خصوص سبب" نیامده؛ زیرا این مسئله غیر از آن حادثه و غیر از آن سوال است، دیگر این‌که سخن و کلام بر همان سوال و حادثه وارد شده؛ نه بر غیر آن؛ پس عموم لفظ مخصوص همان سوال بوده؛ زیرا لفظ رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم مرتبط به موضوع سوال و حادثه بوده و حکم هم متعلق به همان سوال است؛ پس نصی‌که در حادثه و یا جواب سوال مشخصی وارد شود، خاص ساختن آن تنها در همان مورد خاص لازم است، و درست نیست که آن موضوع بر تمام اشیاء عام باشد؛ زیرا سوال به جواب بر می‌گردد و دیگر این‌‌که کلام و سخن موضوع مشخص دارد؛ پس لازم است که حکم نیز بر حکم مشخص حصر گردد؛ زیرا لفظ رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم حکم سوال و حادثه متعلق به سوال بیان شده است؛ نه غیر آن. پس به غیر آن بر نگشته و عموم لفظ در خصوص سبب عام در هر شیء نیست بلکه عموم لفظ برهمان موضوع و یا سوالی است ‌که وارد شده و عام می‌باشد.»

اما در این‌ مسئله موضوعی‌که از آن سوال شده حج پسر از جای پدر ناتوان است؛ نه غیر از آن. بناءً عموم در خصوص مسئله حج باقی مانده یعنی تنها در خصوص این باقی می‌ماند که پسر می‌تواند حج را از جای پدر ناتوان خود اداء نموده گرچه حج بالای پدر واجب نباشد، اما غیر از حج نیاز به دلیل دیگری دارد. قبلاً به تاریخ ۴ رجب ۱۴۳۴هـ.ق برابر با ۱۴ می ۲۰۱۳م به همین شکل جواب داده بودیم که در این جواب چنین ذکر شده بود: «نسبت به حدیثی‌که ذکر کردی از یوسف ابن زبیر، از عبدالله بن زبیر روایت شده که گفت:

«جَاءَ رَجُلٌ مِنْ خَثْعَمَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ﷺ فَقَالَ: إِنَّ أَبِي شَيْخٌ كَبِيرٌ، لَا يَسْتَطِيعُ الرُّكُوبَ، وَأَدْرَكَتْهُ فَرِيضَةُ اللَّهِ فِي الْحَجِّ، فَهَلْ يُجْزِئُ أَنْ أَحُجَّ عَنْهُ؟ قَالَ: ‹آنْتَ أَكْبَرُ وَلَدِهِ؟‹قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «أَرَأَيْتَ لَوْ كَانَ عَلَيْهِ دَيْنٌ أَكُنْتَ تَقْضِيهِ؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: ‹فَحُجَّ عَنْهُ»

ترجمه: مردی از خثعم نزد رسول الله صلی الله وسلم آمد و گفت پدرم شیخ فانی است که توانائی سواری را ندارد و حج او را فرض می‌باشد آیا جائز است که در عوض آن حج کنم؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: آیا تو اولاد بزرگ آن هستی؟ شخص گفت: بلی، رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: اگر دیدی که بر ذمه‌ای پدرت دینی باشد، قضاء می‌آوری. آیا این جاِئز است؟ شخص گفت: بلی، رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود؛ پس از جای پدر خود حج کن.

نسائی این حدیث را روایت کرده، اما یوسف ابن زبیر تنها کلمه "أنت أكبر ولده" را ذکر کرده است؛ به همین دلیل بعضی محققین گفتند که در این خصوص جای بحث است؛ اما باقی حدیث در نزد جمهور محققین صحیح بوده و کسانی هم هستند که این حدیث را به شمول لفظ "أكبر ولده"؛ صحیح دانسته با وجود آن این حدیث بدون این لفظ نیز روایت شده چنانچه از ابن عباس روایت شده: ابن حبان در صحیح خود از سلیمان بن یسار تخریج نموده که گفته است: عبدالله ابن عباس برایم، گفت مردی از رسول‌الله صلی‌الله و سلم سوال کرد و گفت پدرم مسلمان شده، در حالی‌که شیخ فانی بوده و حج بالای وی فرض می‌باشد، اگر من آن‌را بر سواری بسته کنم و به حج ببرم بیم مرگ آن‌را دارم و اگر آن را بسته نکنم، نمی‌تواند که خود را بالای سواری بگیرد، آیا جائِز است که در عوض آن حج کنم؟ رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم فرمود:

«أَرَأَيْتَ لَوْ كَانَ عَلَى أَبِيكَ دَيْنٌ فَقَضَيْتَهُ عَنْهُ، أَكَانَ ذَلِكَ يُجْزِئُ عَنْهُ؟» یعنی اگر دیدی که بر ذمه‌ای پدرت دینی باشد، قضاء آوری آیا جائز است؟ شخص گفت: بلی، رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود «فَاحْجُجْ عَنْ ابیک». پس از جای پدرت حج کن. فقهاء این حدیث را در محراق توجه قرار داده و در خصوص این‌که الله سبحانه وتعالی حج را منوط به استطاعت نموده

﴿وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً﴾ [آل عمران: 97]

ترجمه: و برای الله بر مردم است که آهنگ خانه (او) کنند، آن‌ها که توانایی رفتن به سوی آن دارند.

بعضی از فقهاء حدیث شیح فانی را مخصوص سائل قرار داده؛ نه غیر آن تا نشود حدیث فوق الذکر با آیۀ مبارکۀ ذکر شده تعارض پیدا کند؛ اما غیر از این حالت بر پسر و یا اولاد واجب نبوده، حج را از عوض پدرش به جای آرود؛ مگر از باب نیکی به والدین به اعتبار این‌که در حدیث حکم مخصوص سوال کننده بوده، مثل حکم خاصی‌که در مورد ابوبرده در بحث قربانی در خصوص بزغاله آمده است؛ حدیثی‌که بخاری از براء بن عازب رضی الله عنهما روایت کرده و گفته است، ابوبرده بن نیار مامای براء گفته وی گفت: یا رسول الله در نزد ما بزغاله‌ای است که از دو گوسفند هم برای ما دوست محبوب‌تر است، آیا درست است که آن را قربانی کنم؟ رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «نَعَمْ وَلَنْ تَجْزِيَ عَنْ أَحَدٍ بَعْدَكَ»؛ ترجمه: بلی، جائز است، ولی بعد از تو برای هیچ کسی جائز نیست.

آن‌چه من در این باب ترجیح می‌دهم، قبل از این‌که به طرف خاص ساختن حدیث برویم، جمع بین حدیث و آیه است؛ زیرا اصل در احکام مخاطب بودن تمام مردم است و از این اصل به طرف خصوصی سازی بدون وارد شدن نص صریح نمی‌رویم؛ مثلی‌که در مورد ابو برده نص وارد شده و رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرمود: «نَعَمْ وَلَنْ تَجْزِيَ عَنْ أَحَدٍ بَعْدَكَ» ترجمه: بلی جائز است، ولی بعد از تو برای هیچ کسی جائز نیست. در چنین مواردی جمع کردن متعذر بوده، اما در این‌ موضوع نصی مبنی بر خاص ساختن حدیث وجود نداشته و هم‌چنان جمع کردن بین حدیث و آیه متعذر نمی‌باشد؛ پس ممکن است بین آیه و حدیث طوری جمع و گفته شود که حج واجب نبوده مگر در وقت موجودیت استطاعت مالی و بدنی، اما حالت پسر با پدرش از این حالت مستثنی می‌باشد. پس اگر پسر توان داشت، اما پدر ناتوان بود، بالای پسر واجب است که در عوض پدرش حج را اداء کند؛ زیرا رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم حج را در چنین حالتی مانند دینی دانسته که بر پدر بوده و قضاء آن بر پسر واجب است. این نظری است که در این خصوص من آن‌را ترجیح می‌دهم، الله سبحانه وتعالی از همه عالم‌تر و با حکمت‌تر است.

امیدوارم جواباتی را ‌که در فوق ذکر نمودیم، ابهام در فهم را برطرف نموده باشد.

برادر شما عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پاسخ به سوال ابویوسف

پرسش
السلام علیكم ورحمة الله وبركاته!

شیخ صاحب بزرگوار! الله‌ سبحانه وتعالی به شما خیروبرکت دهد! بخاطر حاکمیت اسلام، شما را بالای ما مسلمانان کمک کند و عمر طولانی نصیب تان فرماید تا با چشمان خویش تأسیس دولت خلافت را مشاهده کنید!

 برادر عزیز، در کتاب شخصیه در مورد دوستی با کافر ذکر شده است که  دوستی با کافر حرام و ناجائز است، مگر در یک حالت استثنائی که موضوع تقیه مطرح شده و از طرف شریعت در این مورد اجازه داده شده است. بنابراین، پرسش اینست که آیا پیمان دوستی با شخص کافر یا یا با نظام کفری جواز دارد؟ دوستی که مخصوص حال ما باشد تا کدام سرحد نهائی اجازه داده شده است؟ آن‌هم در وقتی‌که ما در کشور آنان قرار داشته و تابع نظام‌شان باشیم و کفار بالای ما مسلط باشند؟ اگرپیمان دوستی با شخص کافر و یا با نظام کفری جواز داشته باشد، آیا این مسئله با حکام سرزمین‌های اسلامی و نظام کفری‌شان قیاس کرده می‌شود یاخیر؟ و دستگاه‌های نظامی که تجهیزات امنیتی کفار را استفاده و بالای ما تسلط دارند، با وجودی‌که آنان مسلمان نیز هستند، آیا این حکم بالای‌شان قابل تطبیق است یاخیر؟  الله سبحانه وتعالی به شما و به فراخی سینه‌تان برای ما برکت دهد! ابویوسف، برادر و فرزند شما از امریکا.

پاسخ

وعلیكم السلام ورحمة الله وبركاته!

قال الله تعالى: ﴿لَا یتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِكَ فَلَیسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ﴾ (آل عمران: ۲۸)

ترجمه: مؤمنان نباید مؤمنان را رها كنند و كافران را به جای ایشان به دوستی گیرند و هركه چنین كند (رابطه او با الله گسسته است و بهره‌ای) وی را در چیزی از (رحمت) الله نیست؛ مگر آن‌كه (ناچار شوید و) خویشتن را از (اذیت و آزار) ایشان مصون دارید و (به خاطر حفظ جان خود تقیه كنید) و الله شما را از (نافرمانی) خود برحذر می‌دارد و بازگشت (همگان) به سوی او است.

معنی آیه ممنوعیت قاطع برای مؤمنینی است که کافران را برای خود دوست می‌گیرند و در اجرای امورشان از آن‌ها کمک می‌گیرند و به آن‌ها متوسل می‌شوند، و آن‌ها را دوست خود انتخاب می‌کنند. در نتیجه آن، بین آن‌ها و بین کفار محبت و دوستی به وجود می‌آید. به همین خاطر الله سبحانه وتعالی بر مؤمنین دوستی با کفار را غیر از مؤمنین حرام قرارداده است؛ باز از آن جمله فقط یک حالت را استثناء نمود که آن حالت عبارت از وجود ترس از کفار است که تحت سلطه کفار قرار داشته باشد؛ زیرا در این حالت اظهار دوستی و مصادقت با کفار بخاطر دفع شر و دفع آزار و اذیت آنان جائِز می‌باشد؛ یعنی جائِز است برای مسلمان این‌که کفار را دوست خود بگیرد، آن‌هم در صورتی‌که امکان ترس از تعذیب و آزار و اذیت‌شان موجود باشد و تحت سلطه و قدرت آنان قرار داشته باشد. در غیرآن بصورت عموم و مطلقاً‌ دوستی با کفار به هیچ وجه جائِز نمی‌باشد. این مسئله تنها با کفار نسبت با مؤمنین می‌باشد؛ زیرا این آیه مبارکه درباره مؤمنین که نمازشان را نزد مشرکین مکه اداء می‌نمودند نازل شده است. این آیه مبارکه مؤمنین را که در مدینه بودند، دوستی نمودن با مشرکینی‌که در مکه قرار داشتند، منع می‌کند. در واقع همه‌ی مؤمنین را از دوستی با کفار نهی می‌کند؛ مگر مؤمنینی را که در مکه قرار داشته و تحت امر کفار مغلوب بودند، استثنی می‌کند؛ چون ترس وقوع آزار و اذیت مؤمنین در مکه از طرف کفار هر لحظه ممکن بود و به همین خاطر الله سبحانه وتعالی آنان را مستثنی ساخت.

این فشرده مفهوم و معنی آیه مبارکه فوق است و این حکم شرعی می‌باشد که از آیه فوق الذکر استنباط گردیده است که دوستی مؤمنان با کفار با تمام انواع آن از قبیل: حمایت و همکاری، کمک و دوستی و... حرام و ممنوع می‌باشد؛ زیرا کلمه اولیاء که در آیه آمده است عام و کلی می‌باشد، تمام معانی دوستی را شامل می‌شود؛ مگر دوستی با کفار صرف در یک حالت خاص است که حالت تسلط و غلبه کفار بالای مسلمانان و ترس از سخت‌گیری، آزار و اذیت‌شان بالای مسلمانان وجود داشته باشد و مسلمانان در امور خود زیر اداره‌ی کفار قرار داشته و کدام صلاحیتی از خود نداشته باشند. مثلاً: مسلمانانی‌که در مکه با مشرکین داشتند، عین حالت را داشته باشند و در آیه کدام معنی غیر از این وجود ندارد و هیچ حکم دیگری غیر این حکم استنباط کرده نمی‌شود؛ اما آن‌چه برخی از کسان در مورد تقیه چنین ابراز نظرنموده اند که: تقیه عبارت از آشکار و وانمود کردن یک مسلمان در برابر هر انسانی می‌باشد ‌که امکان رسیدن بعضی از ضررها از او موجود باشد، خلاف آن‌چه که او را در باطن خود پنهان می‌دارد، یا از این می‌ترسد که هویت و واقعیت او را و یا آن‌چه که در ضمیر خود دارد را می‌شناسد، برابرا ست که این انسان کافر باشد و یا مسلمان. به همین اساس این گفته کاملاً اشتباه و غلط می‌باشد و آیهء مبارکه اصلاً به چیزی از این گفته‌ها دلالت نمی‌کند، زیرا استثنای که در قول الله سبحانه وتعالی ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ آمده است در مورد مسلمانانی‌که در مکه  تحت حاکمیت کفار قریش قرار داشته و به مدینه هجرت نکرده بودند، نازل شده است. بنابراین اگر مسلمانان  دشمنی خود را با کفار قریش مکه اظهار می‌کردند حتماً‌ مسلمانان را یا می‌کشتند و یا سخت شکنجه می‌دادند و حکم فوق مخصوص در یک موضوع معین می‌باشد که مسئله قابل تطبیق آن صرف در همان مورد خاص باقی مانده است؛ یعنی جواز پیمان دوستی مؤمنین با کفار آن‌هم در صورتی‌که کفار بالای مسلمین تسلط و حاکمیت داشته و امکان هرنوع آزار و اذیت و شکنجه وجود داشته باشد.

محمد بن جریر الطبری در تفسیر خود در مورد تأویل این آیه مبارکه از﴿لَا یتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِینَ أَوْلِیاءَ﴾ تا به این قول باری تعالی ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ به نقل قول ابوجعفر گفته است: «درحقیقت این آیت نهی است از طرف الله عزوجل برای مؤمنین که از کفار کمک و همکاری بگیرند و به آنان افتخار کنند.» به هم‌ین خاطرذال کلمه یتخذِ کسره داده شد، زیرا کلمه یتخذ در جای قرار دارد که توسط نهی مجزوم شده است؛ لیکن حرف ذال کلمه یتخذ کسره داده شد از جهت التقاء ساکنَیْن. معنی آیه چنین است که شما ای مؤمنان! کافران را تکیه‌گاه و کمک گرخود نگیرید و این‌که تابع دین و قوانین ساختگی آنان شوید، و یا بر کافران بر ضرر مسلمانان به غیر از مؤمنین همکاری  نمائید و یا آن‌ها را به اسرار و به رازهای پنهان مؤمنین آگاه و رهنمائی کنید؛ پس کسی‌که چنین کاری را انجام می‌دهد، مطمئن باشد که از طرف الله سبحانه وتعالی برای چنین شخصی کدام رحمتی وجود ندارد؛ یعنی او شخص از الله سبحانه وتعالی بیزار و بری بوده و الله عزوجل نیز از چنین شخصی بخاطر ارتکاب عمل ارتداد و داخل شدن او به کفر، بری و بیزار می‌باشد...  ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ مگر این‌که شما مسلمانان تحت سلطه و قدرت کفار قرار داشته باشید، از کفار خوف تعرض نسبت به جان، ایمان و نوامیس خود داشته باشید. در این صورت فقط با زبان خود می‌توانید با آنان اظهار دوستی نمائید و دشمنی خود را در باطن خود پنهان دارید و در بین کفار مسئله کفر ظاهری خویش را شایعه و یا پخش و نشر نکنید، و هیچ کافری را بالای مسلمان نسبت به انجام عملی کمک و همکاری نکنید...

چنین گفته نشود كه وقتی پیمان دوستی با كافر در حالت ترس از شکنجه و تعذیب اوجائِز باشد؛ پس مدارا با حاکم ظالم و فاسق که از قدرت نظامی برخوردار است نیز به طریق اولی جائِز باشد؟ این طور گفته نشود؛ زیرا چیزی‌که ازباب اولی ذکرشد در واقع او مفهوم شده از خطاب است، و باب اولی از جمله باب تقیه نیست و هیچ نوع پیوندی با آن ندارد، و حاکم فاسق و یا ظالم از جمله این کسان هم نیست که قوله تعالی: ﴿ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لَا یؤَدِّهِ إِلَیكَ﴾ و در میان اهل كتاب كسانی هستند كه اگر دارائی فراوانی به رسم امانت بدیشان بسپاری، آن را به تو بازپس می‌دهند. از جمله این کسان هم نیست که قول الله سبحانه وتعالی: ﴿وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یؤَدِّهِ إِلَیكَ﴾ و در میان آنان كسانی هستند كه اگر دیناری به رسم امانت بدیشان بسپاری، آن را به تو بازپس نمی‌دهند؛ زیرا حاکم فاسق و ظالم مسلمان، نه از جمله کافر و نه هم در جمله انواع کافر شامل است؛ زیرا پیمان دوستی ممنوعه که در آیه فوق ذکر گردید فقط دوستی با کفار به جای مؤمنین می‌باشد، به همین خاطر باب اولی را برباب تقیه قیاس کرده نمی‌شود تا با این آیه استناد کرده شود.

بدین اساس، کسانی‌که چیزی را باسم تقیه می‌نامند، رد می‌شود؛ زیرا تقیه آنان این است كه: "یک مؤمن در جلو یک حاکم ظالم و فاسق صاحب سلطه، خلاف آن چیزی را که در باطن خود دارد اظهار نماید یا در قبال حاکم كه نظر او مخالف نظر مؤمن باشد، یا اظهار چنین نظر برای مؤمن نزد چنین حاکم مشکل باشد." انجام چنین تقیه حرام و نا جائِز است؛ زیرا این یک عمل منافقانه است و فعل نفاق با تمام معنی حرام می‌باشد. علاوه بر آن، محاسبه ظلم حاکم جابر برای هرفرد مؤمن فرض است که ترک آن از جهت ترس از مال، از اذیت و آزار او و از دست دادن موقف و منافع شخصی به هیچ وجه حلال نمی‌باشد، و تقیه این چنینی درست و حلال نمی‌باشد، زیرا چنین تقیه با احادیث صحیحه‌ای که درمورد رد پیشوایان، امراء و حکام ظالم و فاسق واردشده سخت در تناقض قرار دارد. احادیث نیز در مورد و جوب محاسبه‌ی اعمال حکام ظالم و فاسق به کثرت وارد شده است. هم‌چنان اجرای چنین مدارا و تقیه در راه کسب رضایت الله سبحانه وتعالی، مخالف وجوب ایراد سخن به کلمه حق نزد سلطان جابر می‌باشد؛ اگرچه زیر بار انبوه از ملامت مردم واقع شود؛ بنابراین، تقیه نمودن در برابر حاکم مستبد، فاسق و فاجر که دارای قدرت بوده و بالای مردم تسلط داشته باشد یا کسی در اظهار نظر خود مخالف نظر تو رأی دهد که رأی او با نصوص صریح آیات و احادیث در تضاد باشد و هم‌چنین عمل نمودن برعکس موضوع تشویق می‌گردیده باشد، بدون شک این‌ها مواردی اند که علاوه بر ایجاد نفاق، برحرام بودن آن از طرف شریعت تأکید صورت گرفته است. بناءً‌ برای هیچ مسلمانی حلال نیست که چنین عمل را مرتکب شود.

                                                                         برادرتان عطا بن خلیل ابو الرشته

مترجم: مشتاق حنیف

لینک پاسخ به صفحه دفتر مطبوعاتی مرکزی
لینک پاسخ به صفحه فیس بوک امیرحزب
لینک پاسخ به صفحه امیر در گوگل پلاس
لینک پاسخ به صفحه توییتر امیرحزب

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پاسخ به پرسش ام احمد

پرسش
السلام عليكم ورحمة الله وبرکاته!

الله سبحانه وتعالی شما را حفظ نموده واز خطا های شما درگذرد. درمورد حدیثی واقفم سازید که در کتاب شخصیه، جزء دوم، درس سیاست جنگی، ص ۱۹۲ آمده که: «درمورد چیزی قسم می‌خورم که اگر الله سبحانه وتعالی من را بالای کفارکامیاب و غالب بگرداند، من یقیناً هفتاد تن از آنان را مُثله خواهم کرد.» هنگامی‌که سند حدیث را جستجو کردم، متوجه شدم که آن حدیثی ضعیف است و هیچ‌کس آن را صحیح نگفته است و هیچ‌کس آن‌را دلیل هم نگرفته است. آن‌چه من می‌دانم این است که ما حدیث ضعیف را دلیل نمی‌گیریم، سبب استدلال دراین حدیث ضعیف چیست؟ یا کدام مفهوم دیگری را افاده می‌کند که دراینجا بکار گرفته شده است؟ برداشت من از این حدیث این است که این حکم از حدیث گرفته نشده بلکه از آیه شریفه گرفته شده است: (وإن عاقبتم فعاقبوا....) إلى آخر الآية (و اگر کفار شما را مجازات نمودند، شماهم آنان را طوریکه مجازات نمودند، مجازات کنید... .)، مگر با آن حدیث چرا استناد و استشهاد صورت گرفته است؟ آیا شما ما را در زمینه رهنمای و توصیه نمودید؟ الله سبحانه وتعالی به شما پاداش نیک را عنایت فرماید!

و سوال دیگری نیز در همین کتاب در مورد برده‌داری و حکم آن وجود دارد؛ مگر سوال از عورت کنیز است که آیا شما می‌توانید موضوع را بیشتر برای ما توضیح دهید که در کتاب ذکر نشده است؛ مگر جریان بحث بیشتر به طرف جدل و مناقشه رفته و نظر علماء در زمینه مختلف می‌باشد؛ بنابراین آیا شما صحیح ترین نظر را برای ما توصیه می‌کنید؟ الله سبحانه وتعالی برای شما پاداش نیک  نصیب فرماید!

پاسخ
وعليكم السلام ورحمة الله وبركاته!

دربخش نخست: شما در پرسش اول تان مورد حدیث طبرانی گفتید که «در کتاب شخصیه، جزء دوم، درس سیاست جنگی، ص ۱۹۲ آمده: که درمورد چیزی قسم می‌خورم که، اگر الله سبحانه وتعالی مرا بالای کفارکامیاب و غالب بگرداند، یقیناً هفتاد تن از آنان را مُثله خواهم کرد... .»

پاسخ سوال مذکور متصلاً در جزء دوم کتاب شخصیه، ص ۱۹۲، به شرح زیر ذکر شده است: «سبب نزول این آیه مبارکه چنین روایت شده است که: مشرکین در جنگ احد، مسلمانان را مثله(اعضای بدن شان قطع، شکم‌های شان را پاره، بینی وآلهء تناسلی شان را بریدند، هیچ کس را بدون مثله نگذاشته بودند؛ مگر فقط حنظله بن راهب را. رسول الله صلی الله علیه وسلم بالای سر حضرت حمزه رضی الله عنه وقتی استاد شد که از طرف مشرکین مثله شده بود و این صحنه‌ی وحشتناک را مشاهده نمودند که شکم حضرت حمزه رضی الله عنه پاره شده و بینی شان از بیخ بریده شده بود، در این هنگام فرمودند: «درمورد چیزی قسم می‌خورم که اگر الله سبحانه وتعالی مرا بالای کفارکامیاب و غالب بگرداند، یقیناً هفتاد تن از آنان را مُثله خواهم کرد.» این حدیث را طبرانی درسیرالکبیر روایت نموده که آیه مبارکه فوق درهمین باره نازل شده است...» و بس.

بلی، در آنجا این حدیث ضعیف آورده شده که دقیقاً که ضعیف است؛ زیرا در سلسله انتقال و سند آن، صالح المری وجود دارد که حافظ بن کثیردر ۲/۵۹۲ چنین گفته است: «و درسند این حدیث ضعیفی وجود دارد؛ زیرا صالح ابن بشیر المری شخصی است که در نزد ائمه محدثین ضعیف شناخته شده است. مگراز طرف دیگر، می‌توان موارد زیر را در نظر گرفت:

۱-  روایت صالح المری، را حاکم در مستدرک خود به استناد صحیحین در سیرالکبیر، برای طبرانی نسبت داده است و تصریح فوق در واقع روایت حاکم است(۱۱/۲۲۵ شماره ذیل مکتبه الشامله است).

۴۸۸۲ - ابوبکر بن اسحق، از محمد بن احمد بن النضر، او از خالد بن خداش، او ازصالح المری، او از سلیمان التیمی، او از ابو عثمان النهدی و او از ابوهریره رضی الله عنه روایت نموده که رسول الله صلی الله علیه وسلم رو به طرف حمزه رضی‌الله عنه نموده دیدند که حضرت حمزه شهید ساخته شده و مُثله گردیده است و منظره‌ای را مشاهده نمودند که پیش از این هرگز چنین صحنه را که قلب را بیازارد و به وحشت بیاندازد، ندیده بودند، به همین خاطر فرمودند: «الله تعالی رحمت خویش را شامل حال تو گرداند! تو صله‌رحمی می‌نمودی، اعمال نیک را انجام می‌دادی و اگر وفات تو هیچ نوع غم و اندوهی را به همراه نمی‌داشت، حتماً دعاهایی‌که توسط دهن‌های مختلف صورت می‌گرفت، خوشحال می شدم.» سپس در حالی قسم یاد نمودند که جابجا ایستاد بودند: «قسم به الله که هفتاد تن از کفار را  در عوض تو مُثله نمایم" فلهذا رسول الله صلی الله علیه وسلم هنوز از جای شان حرکت نکرده و آنجا را ترک نگفته و بالای حضرت حمزه رضی الله عنه ایستاد بود که این آیه ی از قرآن کریم نازل شد: ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ ... تاختم سوره﴾(اي مسلمانان!) هرگاه خواستيد مجازات كنيد(كساني را كه به حقوق شما تعدّي و تجاوز كرده اند)، تنها بدان اندازه مجازات كنيد و كيفر دهيد كه درباره شما روا شده است (و از حدّ آن فراتر نرويد و برمگذريد) و اگر شكيبائي پيشه ساختيد (و به خاطر الله مجازات نكرديد و كيفر نداديد) حتماً شكيبائي براي شكيبايان (حق پرستي چون شما كه از دل فرمان نمي‌بريد و به راهنمائي الله سبحانه وتعالی گوش فرا مي‌داريد، در دنيا و آخرت ) بهترخواهد بود. رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم از قسم‌شان کفاره دادند و از آن‌چه نسبت به کفار تصمیم گرفته بودند، باز ایستادند.

حاکم درمورد این حدیث ساكت بوده؛ نه او را ضعیف دانسته و نه هم موثق... با وجود آن، در مستدرک خود با استناد از صحیحین تخریج نموده است.

۲-  حدیث را که برخی از فقها در کتب خود مورد اعتماد قرار داده اند:

الف) ابوبکر الشافعی آن را در "الفوائد، معروف به غیلانیات" ذکر کرده است؛ زیرا او آن را به شاگرد خود ابوطالب محمد بن غیلان تلقین می‌نمود... ذهبی در این باره در العبر "27" فرمود: «و ابن غیلان شخصی دیگری است که درباره ی اجزاء این حدیث گفته است که بلندی این حدیث مثل آسمان است» و الکتانی در این باره در الرسالة المستطرفة  "ص 93" گفت: «این حدیث از جمله عالی‌ترین و بهترین حدیث است.»

این همان چیزی است که در کتاب الفوائد آمده است:

۲۳۲-  ابوبکر الشافعی در اظها رات خود در روز جمعه، سوم محرم سال ۳۵۴هـ ق گفت: حامد بن محمد، او از بشربن الولید، او از صالح المری، او از سلیمان التیمی، از ابو عثمان النهدی و او از حضرت ابی هریره رضی الله عنه روایت نموده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم در جریان بازدید از شهدای اُحد بالای جسد حضرت حمزه بن عبدالمطلب رضی الله عنه که در جمله شهداء بود، توقف نمودند و چشم‌شان به چیزی سرخورد که قبلاً هرگز به چنین چیزی سرنخورده بود، و قلب شان بدرد آمد و دیدند که تمام بدن حمزه رضی الله عنه مُثله شده بود، در این هنگام فرمودند: «الله تعالی تو را رحمت کند! زیرا من جز از اعمال نیک و صله رحم چیزی دیگری از تو به یاد نمی‌آرم؛ اگر بعد از من، غمگینی نسبت به تو نمی‌بود، دعاهایی‌که از دهن‌های مختلف جمع می‌شد، من را خوشحال می‌نمود؛ مگربا وجود آن‌هم به الله سوگند می‌خورم که هفتاد تن از کفار را حتماً مُثله خواهم نمود.» راوی می‌گوید حضرت جبریل علیه السلام فرود آمد؛ درحالی‌که رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم بالای جسد حضرت حمزه رضی الله عنه از:﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ ...﴾ تا ختم سوره ای نحل ایستاد بود" بعد از نزول این آیه مبارکه رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم صبرنموده و از حانث شدن قسم شان کفاره دادند و از آن‌چه نسبت به کفار تصمیم گرفته بودند باز ایستادند.

ب) عین حدیث را ابومحمد حنفی بدرالدین عینی متوفی (۸۵۵هـ.ق) در کتاب البنایه شرح الهدایه بروایت دیگر از حضرت ابی هریره رضی الله عنه روایت نموده است: «مگردرمورد این قول باری تعالی فعاقبوا ...  : امام طحاوی - رحمه الله علیه - از مقسم، او از ابن عباس و از ابوهریره – رضی الله تعالی عنهم – روایت نموده است که: هنگامی‌که حضرت حمزه رضی الله تعالی عنه به شهادت رسانیده شده و اعضای بدن شان قطع کرده شده بود، رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم فرمودند: "اگر بالای کفار کامیاب و غالب شوم هفتاد نفر تن از آنان را حتماً مُثله خواهم کرد." و در روایت دیگر: " قسم به الله، هفتاد تن از کفار را حتماً مُثله خواهم کرد." بعداز آن الله تعالی این آیه کریمه را نازل فرمود: ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ﴾ [النحل: 126]" و رسول الله صلی الله علیه وسلم صبرنمودند و از سوگندشان کفاره دادند." بناءً دانسته شد که این آیه مبارکه درهمین مورد نازل شده است...»

از تمامی مباحث فوق تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که: استدلال به حدیث مثل سبب نزول آیه مبارکه درباب سیاست جنگی جزء دوم کتاب شخصیه آمده است،  درست می‌باشد.

در بخش دوم: سوال دوم مربوط به عورت کنیز چنین است:

در ابتداء باید گفت که: من نمی‌دانم چرا این سوال را می‌پرسید! در کل اگرآدم ببیند امروزه هیچ زن برده‌ای وجود ندارد! به هر صورت، فقهای کرام در مورد عورت کنیز در نزد مردان اجنبی اختلاف نظر دارند. برخی از فقهاء عورت کنیز را مثل عورت زنان حره قرارداده اند و برخی از آنان مثل عورت مرد قرار داده اند و برخی دیگری‌شان مثل عورت زنان که در پیش روی محارم‌شان باشد قرار داده اند و این رأی احناف است. اجتهاد هرکدام دلیل برای خودشان می‌باشد. من نسبت به رأی که تمایل دارم همانا رای احناف است که عورت کنیز در پیش روی مرد اجنبی مثل عورت زن در پیش روی محارم خود می‌باشد و ما این مسئله را به تفصیل در کتاب نظام اجتماعی بیان نموده ایم که: «اعضای بدن که عادةً زینت داده نمی‌شود، که از طرف پیش رو: از زانو تا انتهای گردن از گردن بند و از طرف عقب از زانو تا قسمت بالای پشت زن، عورت می‌باشد.» تمام این‌ها برای کنیز عورت می‌باشد. یعنی از جمله این اعضاء بدن، نشان دادن پاچه، گردن، مو و بازوها جائِز است و درست نیست این‌که بالاتر از زانو تا قسمت پایانی گردن از طرف پیش رو و بالاتر از زانو تا زیر گردن از طرف پشت سر دیده شود. تمام بدن کنیز عورت است؛ مگر به استثنائی موی، گردن، پاچه و هردو بازوی کنیز که عورت نیست از این بیشتر نیاز برای تفصیل دلائِل وجود ندارد، زیرا خلیفه حکم شرعی را تبنی می‌کند که قول راجیح را داشته باشد، هروقتی این را تبنی کرد که عورت کنیز مثل عورت زن حره است؛ پس آن قابل اجراء می‌باشد و اگراین را تبنی کرد که عورت کنیز مثل عورت زن در پیش روی محارم خود می‌باشد و این چیزی است که من نسبت به این مسئله تمائِل دارم؛ پس این قابل اجراء است. الله سبحانه وتعالی داناتر وباحکمت تراست.

برادر تان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: مشتاق حنیف

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

من مقلد مذهب امام ابوحنیفه رحمه الله می‌باشم، در حالی‌که احکام شرعی در مذهب امام ابوحنیفه هفت نوع بوده، نه پنج نوع قسمی‌که در حزب التحریر تبنی شده است و این در ارکان نماز و در غیر نماز تأثیر خود را می‌داشته باشد. پس در مقابل تبنی حزب چگونه با فرض و واجب عمل کنم؟ آیا در ادای نماز بر مذهب ابوحنیفه باشم؛ با وجودی‌که عدد احکام شرعی با آنچه‌که نزد حز ب التحریر تبنی شده است، مختلف است؟

پاسخ

وعلیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

شما در نماز همان قسمی‌که می‌خوانید باشید، چرا که احکام شرعی برای انجام تکلیف نزد ابوحنیفه رحمه الله هفت نوع و حسب دیدگاه حزب التحریر پنج نوع می‌باشد و این اختلاف ما با امام ابوحنیفه رحمه الله، اختلاف در جزم بودن و غیر جزم بودن یعنی اختلاف در «اقتضاء الحکم» که در تعریف احکام شرعی آمده است، نمی‌باشد. بناءً امام ابوحنیفه می‌گوید که: «فرض و واجب هردو طلب جازم اند، لیکن اولین دلیلش قطعی بوده و دومی ظنی است» پس موضوع اختلاف پیرامون دلیل است؛ نه در طلب جازم.

 فرض و واجب هردوی شان طلب جازم اند، ما با امام ابوحنیفه بر این‌که فرض و واجب هردو طلب جازم اند، اختلاف نداریم. هم‌چنان حرام و محظور هردو نهی جازم اند؛ ما و امام ابوحنیفه بر این‌که هردوی آن طلب جازم در نهی اند اتفاق نظر داریم و اختلاف در دلیل بوده؛ نه در جازم بودن آن.

برادرتان عطاء بن خلیل أبو الرشته

مترجم: احمد جبیر «نوری»

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

پرسش

آژانس فرانس‌24 به تاریخ 6 دسمبر 2020م به نقل از فدوی معاون فرمانده بسیج ایران خبر داد: «ترور محسن فخری‌زاده، دانشمند هسته‌ای ایران توسط 13 عدد گلوله‌ای صورت گرفته که از یک مسلسل پرتاب گردیده و مسلسل مذکور توسط کمرۀ پیش‌رفته‌ای به کمک هوش مصنوعی، بالای صورت فخری‌زاده متمرکز گردیده بود.» قبلاً به تاریخ 2 دسمبر 2020م شورای حفاظت از قانون اساسی، که فعالیت‌های مجلس شوری "پارلمان" ایران را زیر نظر دارد، قانون ویژۀ افزایش غنی‌سازی 20 درصدی یورانیوم را تصویب نمود؛ قانونی‌که اخیراً و در پیوند به ترور محسن فخری‌زاده دانشمند هسته‌ای ایران تبنی گردید. قانون یادشده میان حکومت حسن‌روحانی رئیس‌جمهور ایران که با آن مخالفت نمود و آن را "مضر" خواند و میان پارلمان، که تمام نه بند آن را تأیید نمود، جدال به راه انداخت. پرسش اینست که چرا مسئولین ایران به جای این‌که متفقانه اقدام به انتقام‌گیری از جهتی نمایند که در پس ترور مهم‌ترین دانشمند هسته‌ای مسلمان در ایران قرار دارد، با یک‌دیگر اختلاف می‌نمایند؛ به ویژه این‌که ایران اعلان نمود که دولت یهود در پس این قضیه قرار دارد؟ یا این‌که این اختلاف میان دولت و پارلمان به هدف بستن دوسیه/پروندۀ این دانشمند هسته‌ای بالا گرفته، درست به همان اسلوبی‌که حکومت ایران دوسیۀ/پروندۀ قاسم سلیمانی را بست؟

پاسخ

برای روشن‌شدن پاسخ، امور زیر را به بررسی می‌گیریم:

اول: محسن فخری‌زاده یکی از مسئولین وزارت دفاع و یکی از دانشمندان هسته‌ای ایران روز جمعه 27 نومبر2020م طی یک عملیات مرموز ترور شد. مکان و چگونگی انجام این ترور چالش‌های زیادی را فراروی نظام حاکم در ایران قرار داده است. ترور مذکور یک اقدام بزرگ بوده و اهمیت آن کم‌تر از ترور قاسم سلیمانی فرماندۀ لوای قدس در کانون ثانی 2020م نیست. چنان‌چه «گزارش‌ها نشان می‌دهد که دیپلومات‌ها وی را "پدر بمب هسته‌ای ایران" می‌دانستند». (منبع: بی بی سی 27 نومبر 2020م) اهمیت قضیه در این است که وی از یک طرف در برنامۀ هسته‌ای و موشکی ایران یک شخصیت بزرگ و محوری بود و از طرف دیگر عملیات ترور وی در داخل خاک ایران اتفاق افتاده، بلکه در نزدیکی شهر تهران پایتخت ایران و نه در خاک عراق چنان‌که قاسم سلیمانی در آن ترور گردید. در عین حال؛ چگونگی این ترور که در آن از یک موتر/خودرو بمب‌گزاری شده و سلاح‌های مسلسل استفاده شده نیز بر اساس تمام معیارها برای ایران یک چالش به شمار می‌رود. هرچند روند ترور دانشمندان ایران یک روند جاری است و واکنش ایران در برابر این ترورها پیوسته این بوده که رژیم یهود را متهم و آن را هشدار می‌دهد که در مکان و زمان مناسب پاسخ خواهد داد، در حالی‌که هیچ پاسخی مشاهده نمی‌شود، اما شرایط بین‌المللی در حال حاضر سخت بالای ترور اخیر سایه‌افگنده، به ویژه شرایط برخاسته از انتخابات ریاست جمهوری امریکا و تنش‌ها و دو دسته‌گی‌های ناشی از آن در داخل امریکا.

دوم:  این ترور را که ایران خیلی سریع انگشت اتهام آن را متوجه رژیم یهود نمود می‌توان در باب تلاش‌ متداوم رژیم مذکور در جهت تضعیف توانائی‌های استراتژیک هسته‌ای و موشکی ایران تلقی نمود و رژیم یهود می‌توانست مثل همیشه آن را انکار نماید تا از پس‌لرزه‌های احتمالی انتقام‌جویانه در امان بماند، اما این بار چنین نکرد، بلکه با اشاره‌ای که بیش‌تر به اعتراف شباهت داشت، اظهار نمود که این کار را انجام داده. روشن است که رژیم یهود چنین کاری را بدون چراغ سبز بزرگی از جانب ادارۀ ترامپ انجام نمی‌دهد، بلکه حتی می‌توان گفت که ادارۀ ترامپ حد اقل در مورد این تروری که رژیم یهود انجام داده راضی بوده، دلایل این رضایت قرار ذیل است:

1- دونالد ترامپ رئیس‌جمهور امریکا اخبار مربوط به این ترور را در صفحۀ تویترش بازنشر نمود. «ترامپ گزارش روزنامۀ "نیویورک تایمز" در مورد ترور فخری‌زاده را در تویتراش باز نشر نمود. ترامپ هم‌چنین تویتی مربوط به یوسی میلمان یک روزنامه‌نگار اسرائیلی را بازنشر نمود در آن گفته شده بود که این دانشمند ترور شده رئیس برنامۀ سری نظامی ایران بوده و سال‌هاست که توسط دستگاه استخباراتی اسرائیل، "موساد" تحت تعقیب قرار داشته و ترور وی ضربۀ روحی و فنی برای ایران به شمار می‌رود.» (منبع: آرتی 27 نومبر 2020م) انگار ترامپ با این کارش ایران را هشدار می‌دهد که مبادا اقدام به عکس‌العملی نماید.

2- شبکۀ تلویزیونی الجزیره و سایت انترنتی آن به تاریخ 28 نومبر 2020م به نقل از نتنیاهو نخست‌وزیر رژیم یهود گفت که وی برخلاف معمول این‌بار در اظهاراتی غیر مستقیم اشاره نمود که رژیم وی مسئول این ترور می‌باشد. «بنیامین نتنیاهو نخست‌وزیر اسرائیل با نشر یک کلیپ تصویری از قبل تهیه شده بر خلاف معمول دستاوردهای را که به گفتۀ خودش در جریان هفتۀ گذشته داشته منتشر نمود. آن‌چه در این کلیپ قابل توجه و ملاحظه بود این بود که نتنیاهو در شروع سخنان‌اش گفت که وی برخی از دستاوردهایش را به نمایش خواهد گذاشت و نه تمام آن را؛ زیرا نمی‌تواند تمام آن را منتشر نماید.» این بدان معنی است که رژیم یهود نه کاملاً این ترور را رد نمود و نه هم کاملاً تأیید، بلکه اشاره‌ای به آن نمود که بیش‌تر شباهت به پذیرفتن آن دارد. هم‌چنین به تمام سفارت‌خانه‌هایش در سراسر جهان دستور داد که در حالت آماده‌باش فوق‌العاده قرار داشته باشند.

3- اعلان امریکا مبنی به ارسال ناب هواپیمابر امریکائی موسوم به "یو اس اس نیمیتز" به تاریخ 27 نومبر 202م، یعنی درست در روزی‌که این ترور اتفاق افتاد به خلیج فارس همراه با چند کشتی جنگی دیگر را نیز می‌توان نوعی تهدید و هشدار تلقی نمود. اندکی پیش از عملیات این ترور بود که بمب‌افگن بی‌52 امریکا به جانب خلیج فرستاده شد و پس از عملیات ترامپ فوراً هشدار داد که پاسخ امریکا ویران‌گر خواهد بود: «روزنامۀ واشنتن‌پست به نقل از برخی از مسئولین امریکائی اعلان نمود که ترامپ رئیس‌جمهور امریکا هشدار داده که در صورت کشته شدن هر امریکائی در عراق انتقام فوری و "کوبنده" خواهد گرفت. این هشدار که واشنتن‌پوست از آن خبر داده همزمان با کشته شدن محسن‌فخری‌زاده دانشمند هسته‌ای ایران به روز جمعه در نزدیکی تهران مطرح گردیده است.» (منبع: الحره 28 نومبر 2020م)

سوم: موارد فوق همه به این معنی است که ادارۀ حکومت ترامپ و رژیم یهود می‌دانند که ایران در جریان انتقال حکومت در امریکا هرگز دست به واکنش جدی نخواهد زد، به ویژه این‌که ایران امیدوار است بایدن رئیس‌جمهور منتخب امریکا سیاست جدیدی را با خود داشته باشد. اما باید دانست که ترامپ و بایدن تنها در ابزار و اسالیب با یک‌دیگر اختلاف دارند و منافع امریکا برای هردو نسبت به تمام حکومت‌های مزدور و حکومت‌هایی‌که در مدار امریکا در گردش اند، مهم‌تر و با ارزش‌تر است و با اندکی تدبر می‌توان به وضوح به این واقعیت پی برد. هم‌چنین با دقت نمودن به موقف ایران متوجه می‌شویم که ایران قضیۀ پاسخ به ترور فخری‌زاده را در هم‌پیچیده و بالای قضایای دیگری تمرکز می‌کند تا به این ترتیب افکار عامه را سرگرم امور دیگری غیر از پاسخ نظامی نماید، پاسخی‌که جمهور مردم ایران خواستار آن می‌باشند:

1- ایران عملیات ترور مهم‌ترین دانشمند و مسئول برنامۀ هسته‌ای و موشکی خویش را فقط یک دام تعبیر نموده که به هدف کشانیدن ایران به جانب "هرج و مرج" گذاشته شده. این در حالی است که مسئول عملیات را می‌شناسد و از زبان روحانی رئیس‌جمهور خویش اعلان نمود که مسئول ترور مذکور و ادارۀ ترامپ که حامی آن می‌باشند، قصد دارند هرج و مرج به راه اندازند، اما آنان بدانند که ما به بازی‌های آنان پی برده‌ایم و هرگز به اهداف پلیدشان نخواهند رسید. پس ایران می‌داند توسط کی ضربه زده می‌شود و قبلاً نیز توسط همان جهت با کشتن دانشمندان و نظامیانش در عراق  و سوریه ضربه زده شده، اما اینک باز مجدداً اعلان می‌کند که هرگز واکنش نشان نخواهد داد و در دام نخواهد افتاد، بلکه روز شمار منتظر رفتن بایدن به قصر سفید می‌ماند. این است همان ایرانی‌که ندای دشمنی با "شیطان بزرگ" را سر می‌دهد و با صدای بلند فریاد می‌زند: "مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل". ادارۀ حکومت ترامپ کاملاً به خوبی آشکار نمود که دشمنی ایران با امریکا دروغی بیش نیست، چنان‌چه ادارۀ مذکور علناً در یک اقدام بزرگ قاسم سلیمانی فرماندۀ لوای قدس نیروهای بسیج ایران را در شروع سال 2020م در عراق ترور نمود، سپس کاظمی را بدون هیچ‌گونه توجهی به عدم رغبت ایران به این کار و بدون هیچ‌گونه توجهی به خوش‌خدمتی‌های ایران برای امریکا در سوریه و غیر سوریه حاکم عراق قرار داد.

2- ایران برای پرت نمودن افکار عامه از پاسخ مؤثر نظامی بالای یک مسألۀ دیگر نیز تمرکز نمود و آن مسألۀ غنی‌سازی تا 20% است، فیصدی‌که قبل از توافق هسته‌ای وجود داشت؛ اما بر اساس توافق، ایران ملزم گردید آن را تا 3.67% کاهش دهد. تمرکز روی افزایش غنی‌سازی باید باشد، اما نباید نقطۀ اختلافی میان حکومت و سایر ارگان‌های دولت و به منظور پرت نمودن افکار عامه از پاسخ مناسب نظامی باشد، طوری‌که پارلمان آن را خیر و حکومت آن را مضر و شر بداند. «حسن‌روحانی رئیس‌جمهور ایران امروز چهارشنبه در نشست اعضای حکومت اعلان نمود که با طرح قانونی برای مقابله با تحریم‌های امریکا و پاسخ به ترور محسن فخری‌زاده دانشمند ایرانی مخالف است، قانونی‌که پارلمان ایران، که محافظه کاراین بالای آن تسلط ندارند، دیروز سه‌شنبه آن را تصویب نمود. به گفتۀ تلویزیون دولتی ایران؛ روحانی این تصمیم پارلمان را "مضر" خواند. مهم‌ترین نکاتی را که پارلمان "محافظه‌کار" ایران تصویب نمود، عبارت از افزایش غنی‌سازی یورانیوم تا 20% و لغو پایبندی به پروتوکول الحاقی آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای است. لازم به یادآوری است که ایران تا پیش از دست‌یابی به توافق هسته‌ای یورانیوم غنی‌شدۀ 20% را تولید می‌نمود، اما بر اساس توافق مذکور متعهد شد غنی‌سازی را تا 3.67% کاهش دهد.» (منبع: العربی جدید 2 دسمبر 2020م) هم‌چنین، «شورای حفاظت از قانون اساسی که بر فعالیت پارلمان ایران نظارت دارد، با قانون ویژه برای افزایش غنی‌سازی یورانیوم که اخیراً در پیوند به ترور محسن فخری‌زاده ساخته شد موافقت نمود. قانون مذکور جدال میان نخبه‌گان حاکم در ایران را بر انگیخت و حکومت حسن‌روحانی با آن مخالفت نشان‌داد.» (منبع: روسیۀ امروز 2 دسمبر 2020م)

چهارم: از جمله نکاتی‌که حتماً باید به آن اشاره نمود این است که مسائل فوق‌الذکر به این معنی نیست که ادارۀ حکومت ترامپ روابط‌اش را با ایران قطع نموده، بلکه به این معنی است که امریکا در حجم بدرفتار و تحقیراش نسبت به ایران افزوده، طوری‌که می‌خواهد ایران ایستاده، نشسته و خوابیده در خدمت امریکا قرار داشته باشد، یعنی کاملاً همگام با منافع و خواسته‌های امریکا درگردش باشد، چنان‌چه قبلاً قاسم سلیمانی ترور شد و ایران در واکنش هشدار داد و در نتیجه پایگاه عین‌الاسد را در عراق به گونۀ حساب‌شده طوری که انگار "دو طرف به توافق رسیده باشند" موشک‌باران نمود سپس هشدار مذکور پایان یافت. گرچه ایران قدرت خارجی کافی برای انتقام‌گردن دارد، اما خود نمی‌خواهد این کار را بکند، چنان‌چه روزنامۀ قدس عربی به تاریخ 24 نومبر 2020م به نقل از روزنامۀ "میدل ایست آی" انگلیس نوشت که ایران شبه‌نظامیان خویش در عراق را وادار می‌کند، به هیچ‌وجه منافع امریکا در عراق را هدف قرار ندهند. روزنامۀ مذکور نوشته: «ژنرال اسماعیل قانی فرماندۀ لوای قدس 24 ساعت پس از هدف قرار دادن سفارت امریکا در منطقۀ سبز بغداد با بارانی از موشک در هفتۀ گذشته به عراق رسید و به فرماندهان گروه‌های عراقی دستور داد هدف قرار دادن مراکز امریکا را متوقف نمایند.»

پنجم: با دقت نمودن به تجاوز دولت یهود و موافقت امریکا با این تجاوز و تنش‌آلمود نمودن فضا و در کل تمام جریان‌های اتفاق افتاده و جاری درخواهیم یافت که قضیه از این قرار است:

1- پس از اقدامات ترامپ در جهت نزدیکی با رژیم یهود مانند انتقال سفارت امریکا به قدس، به رسمیت شناختن الحاق منطقۀ جولان سوریه توسط رژیم اشغال‌گر یهود و راه اندازی برنامۀ "معاملۀ قرن" جهت راضی نمودن رژیم مذکور، ادارۀ ترامپ سر انجام به این قناعت رسیده که برنامۀ هسته‌ای ایران برای رژیم یهود یک تهدید است و باید برطرف گردد و یا محدود شود و به همین دلیل است که ادارۀ حکومت مذکور نسبت به هر ادارۀ دیگری در امریکا به سرعت در این زمینه اقدام نمود. یکی دیگر از واقعیت‌های موجود در این پیوند که باید به آن اشاره نمود این است که پایگاه گستردۀ مردمی امریکائیان سفیدپوست، محافظه‌کار و مسیحی، که بخشی از پایگاه مردمی حزب جمهوری‌خواه به شمار می‌روند با این سیاست امریکا موافق بوده و خواستار تأمین بیش‌ترین حد ممکن امنیت برای رژیم یهود می‌باشند، بلکه محافظت از این رژیم را یک مسألۀ فکری "دینی" و فراتر از یک مسألۀ سیاسی می‌دانند.

2- بعد از آن که روند دو دسته و چند دسته شدن در امریکا افزایش یافت و شدت گرفته، ادارۀ ترامپ قصد دارد با متشنج نمودن اوضاع با ایران موانعی را در خاورمیانه در برابر بایدن رئیس‌جمهور منتخب قرار دهد و وی را وادار کند تا پس از تسلیم شدن قدرت در امریکا با قوت تمام با کشمکش‌های موجود در منطقۀ نفتی جهان تعامل نماید و دلیل این کار ادارۀ ترامپ همانا دیدگاه استراتژیک شرکت‌های نفت و انرژی و شرکت‌های تولید سلاح امریکاست که در سیاست امریکا تأثیر نیرومندی دارند.

3- نتیجۀ انتخابات امریکا، هرچند تا کنون نتیجۀ نهائی آن توسط تمام طرف‌ها مورد تأیید قرار نگرفته، باعث شده شرکت‌های نفت و انرژی و شرکت‌های تولید سلاح امریکا که در پس تبلیغات انتخاباتی ترامپ قرار داشتند:

- در داخل امریکا در موقعیت بازنده قرار گیرند و در انتظار برگشت امریکا به توافق‌نامۀ پاریس در مورد آب و هوا به سر برند، توافقی‌که با برگشتن امریکا به آن، خسارت‌های هنگفتی را متوجه این نوع شرکت‌ها خواهد نمود و این می‌تواند در مورد قیمت نفت در شرکت‌های مذکور مؤثر باشد به ویژه در مرحلۀ "کرونا" که انتظار می‌رود تا آخر سال 2021م ادامه داشته باشد. به علاوۀ این که انتظار می‌رود بایدن رئیس‌جمهور منتخب امریکا به نحوی مجدداً به توافق هسته‌ای با ایران برگردد که این نیز تأثیر خود را بالای شرکت‌های یاد شده خواهد گذاشت.

- ترس و نگرانی‌های فوق باعث شده شرکت‌های مذکور از زمان باقی ماندۀ حکومت ادارۀ ترامپ کمال استفاده را ببرند، به ویژه با توجه به رد نمودن ادعاهای ترامپ مبنی بر تقلب در انتخابات توسط محکمه‌های امریکا که شانس وی در باطل نمودن نتیجۀ انتخابات را کاهش می‌دهد. بناءً شرکت‌های مذکور ادارۀ ترامپ را تحریک می‌کنند تا اوضاع خلیج را متشنج نماید و هدف اصلی از تمام این اقدامات، افزایش قیمت نفت و افزایش میزان معاملات سلاح است.

ششم: متشنج نمودن اوضاع در خلیج ممکن است تیرک پاسخ عملی ایران به ترور فخری‌زاده را از جهت رژیم یهود به جهت سعودی و امارات تغییر دهد. توجیه این تغییر این جهت می‌تواند کار آسانی باشد؛ زیرا این دولت‌ها در حال عادی‌سازی روابط‌شان با رژیم یهود به صورت علنی یا مخفی می‌باشند و ایران هر ازگاهی در مورد پاسخ به ترور مذکور از "منافقین" یعنی سعودی، امارات و بحرین نام می‌برد. حتی با وجود این که رژیم یهود با اشارۀ نزدیک به اعتراف مسئولیت ترور را پذیرفته، بازهم ایران می‌تواند به ساده‌گی ادعا کند که سعودی‌ها حملۀ نزدیک تهران را انجام داده اند، می‌تواند بگوید استخبارات سعودی این "اقدام یهود" در داخل ایران را هماهنگ نموده و سعودی آن را تمویل کرده است، مخصوصاً با توجه به سفر مخفی نخست‌وزیر رژیم یهود به سعودی که اخبار آن به تاریخ 23 نومبر 2020م  و دیدارش با ابن سلمان و پمپئو وزیر خارجۀ امریکا بالا گرفت. تمام این مسائل می‌تواند ارتباط دادن کار ترور فخری‌زاده را به سعودی ترجیح و تسهیل نماید. در عین حال ممکن است پاسخ ایران متوجه امارات شود، چنان‌چه الجزیره به تاریخ 1 دسمبر 2020م در صفحۀ انترنتی‌اش به نقل از سایت "میدل ایست آی" انگلیس خبر داد که ایران «هشدار داده که در پاسخ به ترور فخری‌زاده مستقیماً امارات را مورد هدف نظامی قرار می‌دهد.» سایت یادشده انگلیس به نقل از یک منبع اماراتی که نخواسته نام‌اش فاش شود گفته که «تهران مستقیماً با محمد بن زاید ولی‌عهد امارات تماس گرفته و به وی خبر داده که در پاسخ به ترور فخری‌زاده به امارات حملۀ نظامی خواهد نمود.» هم‌چنین ممکن است پاسخ ایران در قالب کمک‌ موشکی و درن‌ها به حوثی‌ها در حمله به پایگاه‌های نفتی سعودی صورت گیرد، زیرا چنین کاری را قبلاً انجام داده و افزودن به آن بار مسئولیت زیادی را بر دوش ایران نخواهد گذاشت. اگر ایران چنین اقداماتی را انجام دهد، قطعاً مردم خویش را فریب داده، مردمی‌که خواستار پاسخ دادن به دست‌های واقعی دخیل در ترور استند و نه این که پاسخ متوجه جهت‌هایی در اطراف این دست‌ها باشد.

هفتم: دانشمندان مسلمان یکی پس از دیگری به این شکل به قتل می‌رسند، به ویژه دانشمندان هسته‌ای ایران که پیوسته تکرار می‌شود، بدون این که هیچ پاسخی به آن داده شود. این روند باعث جرئت یافتن دولت مسخ‌شدۀ اشغال‌گر موجود در سرزمین مبارک فلسطین گردیده و می‌گردد. آری تکرار بی‌پاسخ ترور دانشمندان مسلمان ایرانی این رژیم را همواره جرئت می‌دهد! این واقعاً دردآور است که حکام سرزمین‌های مسلمانان ذلت را به بهای عزت خریداری نمایند، که مزدوری کفار استعمارگر و یا کسانی را نمایند که در مدار آنان در گردش اند؛ به آنان تجاوز شود اما خاموش باشند، محرمات‌شان زیر پا شود و هیچ اعتراضی از خود نشان ندهند. این است وضعیت مسلمانان پس از سقوط خلافت، الله سبحانه وتعالی مسلمانان را با حکام مزدور و خود فروخته‌ای ابتلاء می‌کند که به هیچ تجاوزی پاسخ نمی‌دهند! عزت و شکوه مسلمانان هرگز بر نخواهد گشت مگر با برگشتن مجدد خلافت و آنگاه است که خلیفۀ مسلمانان لشکری را برای کمک و یاری به یک زنی‌که یک مرد رومی به او اهانت نموده رهبری خواهد نمود و آن اهانت کننده را به سزای اعمال‌اش رسانیده و زاد‌گاهش را فتح خواهد نمود! به این ترتیب است که عزت مسلمانان  برخواهد گشت؛ با سربلند نمودن مردانی‌که دنیا و لذت‌های آن برای‌شان ناچیز بوده و در جستجوی نعمت‌هایی استند که در نزد الله قوی و عزیز موجود است؛ مردانی‌که سربلند نموده و حکام مزدور و خائن را برای همیشه از اریکه‌های قدرت پایین بکشند و به این ترتیب دوران حکومت‌های جبری نیز به پایان برسد و باز همین مردان، امت را با توفیق الله متعال، که همواره یاری دهندۀ بنده‌گان مخلص بوده و هست، به جانب دولت عزت، مجد و کرامت سوق دهند. دولت خلافت دوم، دولتی‌که رژیم یهود را نیست و نابود خواهد نمود و دست امریکا و سایر کفار استعمارگر را از منطقۀ اسلامی قطع نموده و این منطقه را تا روز رستاخیز بر آنان حرام خواهد کرد. آنگاست که از بلندگوهای مساجد بارها و بارها ندای این آیت قرآنی سرداده خواهد شد:

﴿وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا﴾ [اسراء: 81]

ترجمه: و بگو حق آمد و باطل نابود شد آرى باطل همواره نابودشدنى است

﴿وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيبًا﴾[اسراء: 51]

ترجمه: و مى‏گويندآن كى خواهد بود بگو شايد كه نزديك باشد

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

به انس زین

پرسش

السلام عليكم ورحمة الله وبركاته!

 حکم شرکت در انتخابات شهرداری چیست؟

پاسخ

وعليكم السلام ورحمة الله وبركاته!

الف- اگر منظور از انتخابات شهرداری تنها خدمت به مردم و کارهای اداری باشد، به این اعتبار، انتخابات شهرداری جائز است؛ لیکن ارگانهای دولتی که بسیاری از اعمال را تا اکنون  مخصوصاً در شهرهای ما انجام داده اند، فقط سیاست دولت را تعقیب می‌نمایند و این دستگاه دولتی علاوه بر این‌که رخصت دادن امور محرمه‌ی شرعی را به عهده می‌گیرند و مردم را نیز تنها بشکل نمایشی جهت تأئید کارهای انجام شده‌ی خویش جمع آوری می‌نمایند...

ب- انتخابات شهرداری مذکور در ذات خود مستقل نبوده که خدمات اداری را انجام دهد، بلکه او یک دستگاه اجرائی می‌باشد که همواره کارهای حکومت را متابعت می‌نماید؛ به همین جهت، حکومت علاوه بر این‌که پول‌های شهرداری‌ها را طور غیرمشروع اخذ می‌دارد... و از اجراآت آنان مراقبت جدی می‌نماید، به هر نحو سیاسی که خواسته باشد، از این‌ها نیز استفاد می‌کند. بناءً حکم شرعی نسبت به شهرداری که یکی از مؤسسه اداری و خدماتی است، مرتب نمی‌شود؛ چون این نهاد مستقل از قدرت سیاسی دولت نمی‌باشد؛ بلکه او نیز تابع ارگان‌های دولتی است، و این تابع بودن تنها به نام نیست که ما در زبان می‌آریم، بلکه از بعد عملی تابع نظام است؛ پس دولت به شکل آسان می‌تواند تصمیمات مجلس شهرداری و لو به کل اتفاق آراء تصویب نموده باشد را لغو نماید...
ج- وقتی سخن از این قرار باشد، اشتراک نمودن در این‌گونه انتخابات ناروا و ناجائز می‌باشد. اگر اصل انتخابات شهرداری بر اساس ارائه خدمات به مردم و اجرای کارهای اداری در امور مباحه استوار باشد، بدون شک اشتراک نمودن در آن جائز می‌باشد... به عبارت دیگر، ما در انتخابات شهرداری تا وقتی‌که چنین حالات جریان داشته باشد، هرگز اشتراک نمی‌کنیم؛ مگر اشتراک نمودن در انتخابات شهرداری چه وقت به مرحله جواز می‌رسد؟ در وقتی‌که شهرداری‌ها تبدیل به مؤسسات اداری گردد که هیچ‌گونه مداخله از طرف حکومت در امور مربوطۀ‌شان صورت نگیرد؛ در آن حالت اشتراک نمودن در انتخابات شهرداری‌ها باکی ندارد.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

دفترمطبوعاتی مرکزی

مترجم: مشتاق حنیف

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

به مؤمن حربی

پرسش

السلام عليكم ورحمة الله وبركاته!

شیخ صاحب بزگوارما! آیا برای زن جائز است که نماز خود را با پطلون درخانه و یا در مکان‌های عمومی اداء نماید؟

سوال دوم: آیا زن می تواند همرای کلاه مصنوعی بیرون از خانه شده و نماز بخواند و حکم هردو(خواندن نماز و بیرون از خانه شدن) از نظرشرعی برای زنان چیست؟

پاسخ

وعليكم السلام ورحمة الله وبركاته!

الف) برای زن جائز نیست این‌که جهت زندگی عمومی بیرون شود؛ مگر با لباس شرعی که سه امور ذیل در آن ثابت و رعایت گردیده باشد:

پس برای بیرون شدن از خانه صرف به پوشانیدن عورت اکتفاء نشود، بلکه واجب است تا جلباب و یا به اصطلاح، حجاب خود را بالای تمامی لباس‌های عادی خود بپوشد، و دیگر این‌که همرای تبرج بیرون نشود. تبرج زینتی است که جلب کننده توجه مردم می‌باشد. بناءً پوشیدن پطلون با وجودی‌که عورت را پنهان می‌دارد، لیکن در جمله تبرج داخل است تا وقتی‌که بالای آن جلباب نباشد. پوشیدن کلاه موی مصنوعی تنها موی سر را می‌پوشاند، لیکن این هم در جمله تبرج داخل می‌باشد؛ زیرا کلاه موی مصنوعی هم جلب کننده توجه مردم است. به همین جهت پوشیدن کلاه موی مصنوعی به شکل ظاهری در حیات عمومی و یا در میان توده از مردم جائز نمی‌باشد؛ اگرچه جلباب و یا حجاب خود راهم بپوشد؛ مگر بالای کلاه موی منصوعی، چادر/لته/ روسری -که هرسه یک معنی را فاده می‌کند- را بپوشد و تمام سر را پنهان دارد و کدام نشانه‌ای از آن در بیرون به چشم مردم باقی نماند. زیرا زینت حتی اگر در حال پنهان هم باشد، هرگاه توجه مردم را برای خود جلب کرد، از جمله تبرج به حساب می‌رود، چنانچه الله سبحانه وتعالی نسبت به حرام بودن بلندی صدای خلخال زنان که در قسمت پاچه زیر لباس خود می‌پوشند، وقتی‌که پای زن به زمین محکم بخورد، خلخال یک نوع صدای مخصوص خود را بیرون می‌کند که به وجود زن دلالت می‌کند؛ پس این تبرج است، اگرچه پوشیده هم باشد چون خلخال باصدور صدای مخصوص خود در جمله جلب کننده توجه‌ها شامل شد. قوله تعالی:

﴿وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ...﴾ [نور: ٣١]

ترجمه: و پاهای خود را (به هنگام راه رفتن به زمين) نزنند تا زينتي‌كه پنهانش مي‌دارند (جلب توجّه كند و صداي خلخال پاهاي‌شان به گوش مردم برسد و ) دانسته شود.

ب) در مورد نماز زن در خانه شرط این است که عورت خود را بپشوشاند و پوشیدن جلباب و یا حجاب شرط نیست. در مورد برامدن زن از خانه یا برای ادای نماز در عیدگاه، تنها به ستر عورت اکتفاء نشود؛ بلکه واجب است تا لباسی را بپوشد که در آن امورسه گانه ذیل متحقق شده باشد:

لباسی‌که پوشاننده عورت باشد. لباسی‌که هیچ‌گونه تبرج در آن وجود نداشته باشد و داشتن جلباب و یا حجاب که از فرق سر تا نوک پا را احتواء و در بر ‌گیرد.

بناءً نماز زن در خارج از خانه‌اش واجب است این‌که امور سه گانه فوق را در نماز خود رعایت نماید. به همین جهت نمازگذاردن برای زن در بیرون از خانه مثلاً در مسجد هم اگر باشد، وقتی‌که با پطلون و یا با کلاه موی مصنوعی بود جائز نیست، زیرا پطلون و کلاه موی مصنوعی  در تبرج شامل می‌باشد؛ یعنی هردو زینتی است که جلب کننده توجه مردم بوده و حتی اگر ماتحت خود را هم بپوشاند، نماز او در این حالت صحیح نبوده و به مجرد بر آمدن از خانه برای زندگی عمومی آن‌هم بدون لباس شرعی سه گانه که قبلاً ذکرشد، گنهگار می‌شود.

برادرشمار عطاء بن خلیل ابوالرشته.

مترجم: مشتاق حنیف

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه