جمعه, ۰۹ مُحرم ۱۴۴۷هـ| ۲۰۲۵/۰۷/۰۴م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية
  • نشر شده در فقهی

پرسش

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

 برادر دینی شما، بهاء از فلسطین هستم، از الله سبحانه و تعالی مسئلت داریم که شما صحت و عافیت باشید.

سوال من در خصوص شادباش‌گفتن اعیاد نصاری و مشارکت در اعیادشان است؛ چیزی‌که مرا وادار به این سوال ساخته جواب شیح تقی الدین رحمه الله است که این مسئله را جواز داده است؛ از شما می‌خواهم تا این موضوع را توضیح دهید؛ ضمیمه جواب سوال شیخ تقی الدین.

پاسخ

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

 قبلاً به این ارتباط جواب داده بودیم که آن جواب را برای شما نقل می‌کنم:

برادر محترم، نسبت به سوال شما در مورد شادباش‌گفتن اعیاد اهل کتاب؛ قبل از این‌که در این خصوص برایت جواب دهم، بعضی از جوابات سابق مرتبط به این مسئله را برایت بیان می‌‌نمایم:

۱- به تاریخ ۳۰ جنوری ۱۹۷۰ چنین جوابی صادر شده بود: «حکم ملاقات نصاری و مشارکت در خوشی‌ها و اعیادشان و ملاقات از مریض‌ها و رفتن به جنازه‌ شان چی است؟ مسلمان وقتی آن‌ها را می‌بییند، باید چی کند؟ ارتباط این موضوع به حدیث شریف "لا تبادئوا اليهود والنصارى السلام ...الحديث"؛ یعنی شما سلام را با یهودیان و نصارای شروع نکنید، چیست؟

پاسخ: از رسول الله صلی الله علیه و سلم ثابت است که ایشان یهودی را که مریض بود ملاقات کردند و هم‌چنان ثابت است که ایشان در برابر جنازۀ یهودی ایستاد شده و هم‌چنان ثابت است که او علیه الصلاة و السلام مردم را به رعایت حقوق ذمی‌ها و حسن رفتار با آن‌ها سفارش کردند؛ پس همه این‌ مثال‌ها و امثال این دلایل، دلیل بر جواز ملاقات نصاری در خوشی‌ها و اعیادشان و دلیل بر عیادت مریض‌ها و رفتن به جنازۀ و عزاداری‌شان و آن‌چه به این اعمال مشابهت دارد، می‌باشد؛ اما حدیث (لاتبادئوهم باالسلام) خاص به سلام و حالتی دارد که در راه با یهودیان و نصاری مقابل می‌شویم و این حدیث صراحت در سلام دارد؛ پس این حدیث غیر از این حالت را شامل نمی‌شود. ۲۳ ذوالقعدۀ ۱۳۸۹ – ۳۰ جنوری ۱۹۷۰.»

۲- سپس به تاریخ ۱۷ جولای ۲۰۱۰م جوابی تحت این عنوان «دید و باز دید یهود و نصارای در خوشی‌های شان جایز است؟

پاسخ: دید و باز دید نصارای جایز است؛ زیرا این یک نوع نیکی بوده و نیکی در حق شان جایز است. ۱۷ جولای ۱۹۷۶.»

هم‌چنان به تاریخ ۱۶ جنوری ۲۰۱۰م جواب صادر شده بود: « شادباش ‌گفتن اعیاد اهل کتاب جائز است؛ اما این‌که بگوییم (و هم‌چنان برای شما) در حقیقت این یک نوع مقایسه به حالتی است که در حدیث وارد شده که درجواب‌شان گفته شده است "وعليكم" وقتی‌که آن‌ها می‌گویند السام علیکم... اما این غیر از آن مسئله است، زیرا آن‌چه که در حدیث وارد شده جواب این قول ایشان است "السلام عليكم" یعنی مرگ بر شما، پس نص حدیث بخاری و مسلم از طریق ام المومنین عائشه رضی الله عنها که گفته است:

«دَخَلَ رَهْطٌ مِنْ الْيَهُودِ عَلَى رَسُولِ اللَّه ، فَقَالُوا: السَّامُ عَلَيْكُمْ. قَالَتْ عَائِشَةُ: فَفَهِمْتُهَا فَقُلْتُ وَعَلَيْكُمْ السَّامُ وَاللَّعْنَةُ، قَالَتْ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: «مَهْلاً يَا عَائِشَةُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الرِّفْقَ فِي الْأَمْرِ كُلِّهِ»، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوَلَمْ تَسْمَعْ مَا قَالُوا؟ قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ: «قَدْ قُلْتُ وَعَلَيْكُمْ»

ترجمه: گروهی از یهود بر رسول الله صلی الله علیه و سلم وارد شدند و گفتند السام علیکم، عائشه رضی الله عنها گفت: من این جملۀ شان را فهمیدم و گفتم و علیکم السام و اللعنة، عائشه گفت: رسول الله صلی الله علیه  و سلم فرمودند: ای عائشه فرصت بده، الله (سبحانه و تعالی) نرمی را در هرکاری دوست می‌دارد، پس من گفتم یا رسول الله شما نشنیدید که این‌ها چی گفتند؟ رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: من برای شان گفتم و علیکم.

و در روایت دیگری از مسلم از طریق ابن عمر رضی الله عنهما روایت است که گفت رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند:

«إِنَّ الْيَهُودَ إِذَا سَلَّمُوا عَلَيْكُمْ يَقُولُ أَحَدُهُمْ السَّامُ عَلَيْكُمْ فَقُلْ عَلَيْكَ»

ترجمه: وقتی یهود بر شما سلام کنند، یکی از ایشان می‌گوید؛ السام علیکم پس شما هم برای شان بگوئید علیک.

به این ترتیب، می‌بینید که چنین بوده؛ زیرا آن‌ها می‌گفتند؛ "السام عليكم". اما وقتی آن‌ها کلمۀ خوبی به شادباش گویی ما گفتند، ما هم از آن‌ها می‌پذیریم؛ اگر آن‌ها گفتند، عید شما مبارک، برای شان جواب نیکو و صحیحی می‌دهیم؛ مثل این‌که برای شان بگوییم، تشکر از شادباشگویی شما و یا خوش آمدید و یا مانند این جواب‌‌ و الفاظ جواب‌هایی‌که به شریعت مخالفت نداشته باشد. ۱۶جنوری ۲۰۱۰م» ختم.

از مسایل فوق موارد زیر واضح می‌شود:

شادباش‌گفتن عید اهل ذمه به الفاظ خوبی‌که مخالف شریعت نباشد، جایز است؛ لذا ما عید یهودیان و نصاری و کفار را ستایش نمی‌کنیم؛ یعنی برای‌شان نمی‌گوئیم عید شما مبارک و یا مانند این الفاظ. اما این تنها برای کسانی است که شرایط زیر را داشته باشند:

ا- آن‌که از اهل ذمه بوده؛ کسانی‌که در بین مسلمانان و سرزمین مسلمانان زنده‌گی و عقد ذمه برای‌شان مصداق داشته باشد و به مسلمانان خیانت نکند.

ب- آنانی‌که علیه دین ما جنگ نکرده و کسی را بر اخراج از سرزمین‌های مان کمک نکرده باشند... چنان‌چه در آیۀ کریمه آمده است...

اما این‌که اهل ذمه بودن یهود و نصاری برای شادباش‌گفتن اعیاد و محافل شرط جواز است، دلیل آن در جواب اول یعنی جواب تاریخی ۳۰ جنوری ۱۹۷۰ ذکر شده و این جواب بر این مسئله صراحت دارد: «از رسول الله صلی الله علیه و سلم ثابت شده که او یهودی را که مریض بود ملاقات کردند و هم‌چنان ثابت است که ایشان در برابر جنازۀ یهودی ایستاده شدند و هم‌چنان ثابت است که او علیه الصلاة و السلام مردم را به رعایت حقوق ذمی‌ها و حسن رفتار با آن‌ها سفارش کردند. پس همه این‌ها و امثال این دلایل، دلیل بر جواز ملاقات نصاری در خوشی‌ها و اعیادشان و هم‌چنان دلیل بر عیادت مریضی و رفتن به جنازه و عزا داری شان و آن‌چه به این اعمال مشابهت دارد می‌باشد...»

 ترجیح داده می‌شود که مقصد از این یهودیان و نصارای اهل ذمه بودند؛ چنان‌چه ایشان در بین مسلمانان و در ذمۀ مسلمانان زنده‌گی می‌کردند و رسول الله صلی الله علیه و سلم در مورد ذمی‌ها سفارش نمودند و هم‌چنان وقتی جنازۀ یهودی از وسط‌شان می‌گذشت، سپس یهودی‌که رسول الله صلی الله علیه وسلم آن‌را در مرض‌اش ملاقات کرد، این یهودی رسول الله صلی الله علیه و سلم را خدمت می‌نمود؛ چنانچه در حدیث بخاری شمارۀ ۱۳۵۶ آمده است؛ از انس رضی الله عنه روایت شده است:

«أَنَّ غُلَاماً مِنَ اليَهُودِ كَانَ يَخدُمُ النَّبِيَّ ﷺ فَمَرِضَ، فَأَتَاهُ النَّبِيُّ ﷺ يَعُودُهُ، فَقَعَدَ عِندَ رَأسِهِ، فَقَالَ: أَسلِم. فَنَظَرَ إِلَى أَبِيهِ وَهُوَ عِندَ رَأسِهِ، فَقَالَ لَه: أَطِع أَبَا القَاسِمِ ﷺ. فَأَسلَمَ، فَخَرَجَ النَّبِيُّ ﷺ وَهُوَ يَقُولُ: الحَمدُ لِلَّهِ الذِي أَنقَذَهُ مِنَ النَّار»

ترجمه: جوانی از یهود رسول الله صلی الله علیه و سلم را خدمت می‌نمود و این جوان مریض شد، سپس رسول الله صلی الله علیه و سلم به عیادت این جوان آمده و بالای سر آن نشستند، سپس رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: اسلام بیاور، آن جوان در حالی‌که پدرش نیز بالای سر او نشسته بود به سوی پدرش نگاه کرد، و پدرش نیز برای آن جوان گفت: از ابوالقاسم اطاعت کن، پس آن جوان اسلام آورد؛ سپس رسول الله صلی الله علیه وسلم در حالی از خانه بیرون شد که می‌فرمودند: حمد و سپاس الله را که آن را از آتش دوز نجات داد.

تمام این دلایل دال بر این است که آن‌چه در جواب اول ذکر شده، خاص به اهل ذمه است.

اما دلیل این‌که علیه دین ما جنگ نکرده و بر اخراج ما دیگران را کمک نکرده باشند، الی اخر؛ دلیل آن آیۀ کریمه است:

﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (8) إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ [ممتحنه: 8-9]

ترجمه: الله (سبحانه و تعالی) شما را از نیکی سرشار و رعایت عدالت در حق کسانی‌که در امر دین با شما نجنگیده و شما را از دیار تان آواره نساخته اند نهی نمی‌کند؛ مسلماً الله (سبحانه و تعالی) عدالت‌گران را دوست دارد، الله (سبحانه و تعالی) شما را تنها از دوستی کردن با کسانی‌که در دین با شما جنگیدند و از اخراج‌تان پشتیبانی کردند، نهی می‌کند و هرکس آن‌ها را به ولایت بگیرد چنین کسانی آنان اند ستم‌گران.

ابن کثیر در سبب نزول این آیۀ کریمه می‌گوید: «و این قول او تعالی ﴿لايَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ﴾ مفهوم آن این است که الله سبحانه و تعالی شما را از نیکی به کفاری‌که به خاطر دین شما علیه تان نجنگیده اند، منع نکرده است؛ مانند زنان و ضعفاء و جملۀ ﴿أَنْ تَبَرُّوهُمْ﴾ که گفته شده به معنی این است که با ایشان نیکی کنید و منظور از جملۀ ﴿وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾ یعنی با ایشان عدل کنید؛ چون الله سبحانه و تعالی عدالت کننده‌گان را دوست دارد.

امام احمد گفته است؛ عارم برای ما گفت که عبدالله ابن مبارک برای ما گفت، مصعب ابن ثابت گفت، عامر ابن عبدالله بن زبیر گفت از پدرش شنیده که گفته است: قتیله بر دخترش اسماء بنت ابوبکر هدایای از قبیل غذای از خردل و کشمش، پنیر و مسکه داد؛ در حالی‌که قتیله زن مشرکۀ بود؛ پس اسماء از پذیرش آن هدیه و وارد شدن قتیله در خانه‌اش ابا ورزید، سپس من از عایشه رضی‌الله در این خصوص سوال کردم؛ سپس الله سبحانه و تعالی این آیه را نازل کرد: ﴿لا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ....﴾ سپس رسول الله صلی الله علیه و سلم عائشه رضی الله عنها را امر کرد تا هدیه‌های قتیله را قبول و آن‌را در خانۀ خود اجازه دهد.

و این قول الله سبحانه و تعالی: ﴿إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ﴾ [ممتحنه:9] ترجمه: الله (سبحانه و تعالی) شما را تنها از دوستی کردن با کسانی‌که در دین با شما جنگیدند و از اخراج‌تان پشتیبانی کردند نهی می‌کند و هرکس آن‌ها را به ولایت بگیرد چنین کسانی آنان اند ستم‌گران.

یعنی شما را از دوستی آنانی‌که با شما موقف دشمنانۀ گرفتند و با شما جنگیده و شما را بیرون و بر دشمنان شما بر اخراج شما کمک کردند، شما را از دوستی با آنان نهی نموده و شما را به دشمنی شان امر می‌کند؛ سپس بر دوستی شان سخت هشدار داده است:

﴿وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ [ممتحنه:9]

ترجمه: و هرکسی آن‌ها را به ولایت بگیرد چنین کسانی آنان اند ستم‌گران.

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ [مائدة: ۵۱]

ترجمه: ای کسانی‌که ایمان آورده اید، یهودیان و مسیحیان را دوست نگیرید، بعضی از آن‌ها دوست بعضی دیگرند و هرکس از شما که آنان را به دوستی بگیر،د از آن‌ها محسوب می‌شود، مسلماً الله (سبحانه و تعالی) ستم‌گر را به سر انجام نمی‌رساند.

بنا به دلایل فوق، شادباش‌گفتن اعیاد اهل ذمه به سخنی‌که خلاف شریعت نباشد، جایز بوده و هم‌چنان شادباش‌گفتن غیر اهل ذمه از کفار به کلامی‌که خلاف شریعت نباشد، جایز است؛ پس شادباش‌گویی از جمله نیکوکاری بوده اما مشروط به این‌که آیۀ کریمه بر آن مطابقت پیدا کند؛ یعنی شرط شادباش‌گفتن اهل کتاب و کفار در اعیادشان این است که علیه دین ما نجگنیده و از سرزمین مان اخراج مان نکرده و دیگران را بر اخراج ما کمک نکرده باشند:

﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾  [ممتحنه: 8]

ترجمه: الله (سبحانه و تعالی) شما را از نیکی سرشار و رعایت عدالت در حق کسانی‌که در امر دین با شما نجنگیده و شما را از دیار تان آواره نساخته اند نهی نمی‌کند.

اما شکی نیست که این حالت در این زمان کم است.

امیدوارم جواب سوال شما به همین حد کفایت کند و الله سبحانه و تعالی از همه عالم‌تر و با حکمت‌تر است.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

یا شیخ ،الله سبحانه و تعالی شما را جزای خیر دهد! در نزدم در خصوص این جواب سوالی است؛ شما گفته بودید که حمل دعوت برای اقامه خلافت فرض کفایی است، آیا این به معنی این است که اگر شخصی به دلیل این‌که یک تعداد اشخاص هستند که دعوت را حمل می‌کنند، اگر او دعوت نکند، گناهی متوجه آن نمی‌شود؟

وقتی یک امارت ایجاد ‌شود، مانند خواست بعضی از گروه‌های اسلامی، آیا در این صورت فرض کفایی از امت و بعض گروه‌های اسلامی‌ که برای ازسرگیری زندگی اسلامی کار می‌کنند، ساقط می‌شود یا این‌که تا وقتی‌ دولت خلافت برپا نشود، ساقط نمی‌شود؟ ابوهیثم شقیرات.

پاسخ

و علیکم السلام و رحمة الله و برکاته!

هردو سوال در مورد یک مسئله است که جواب آن‌را بیان می‌دارم:

حمل دعوت به سوی اقامه خلافت فرض کفائی است؛ به این معنی که بر هر شخص قادر تا وقت اقامه خلافت کار بالایش لازم و فرض است و وقتی خلافت برپاشد، وجوب ساقط می‌گردد؛ اما از آن‌جایی‌که تاکنون خلافت اقامه نشده، بر هر شخص قادر فرض است... به این ترتیب، تا وقتی خلافت اقامه گردد، کار برای اقامه خلافت فرض کفایی است؛ پس هرشخصی‌که برای اقامه خلافت کار نکند، گنهکار می‌شود.

در جزء سوم شخصیه اسلامی آمده است: «از لحاظ انجام فرض به دو قسم است؛ فرض عین و فرض کفایی و هیچ فرقی در لزوم این دو فرض نیست؛ زیرا لزوم و وجوب یک چیز است و هرکدام از این دو به معنی طلب جازم است. فرقی‌که در بین این دو است، این است که فرض عین طلب عمل از هر فرد و فرض کفایی طلب جازم از تمام مسلمانان است؛ اگر فرض کفایی اقامه شد، پس از جانب سایر مسلمانان نیز کفایت می‌کند، خواه کل مسلمانان این فرض را اقامه نموده باشد و یا بعضی از مسلمانان و اگر اقامه آن فرض کفایی صورت نگرفت، بر هر فرد مسلمان تا زمان اقامه آن کار بالای شان واجب می‌گردد.»

در فکر اسلامی آمده است: «فرض کفایی بر هر مسلمان فرض است؛ فرض عبارت از خطاب شارع متعلق به طلب فعل به صورت جازم می‌باشد؛ مانند این قول الله سبحانه و تعالی: ﴿وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ﴾(سوره بقره:43) ترجمه: نماز را بر پا دارید.

﴿انْفِرُواْ خِفَافًا وَثِقَالاً وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾(سوره توبه:41) ترجمه: سبک‌بار و گران بار عازم شوید و با اموال و جان‌های خویش در راه الله (سبحانه و تعالی) جهاد کنید.

مانند این قول رسول الله صلی الله علیه و سلم:

«إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِيُؤْتَمَّ بِهِ» ترجمه: امام سپری قرار داده شده تا به آن اقتداء گردد.

«وَمَنْ مَاتَ وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» ترجمه: وکسی‌که مرد در حالی‌که در گردنش بیعت نبود، به تحقیق به مرگ جاهلیت مرده است.

تمام این نصوص خطاب شارع متعلق به فعل جازم است و چیزی‌که طلب را جازم قرار داده قرینه‌ای است که به طلب فعل تعلق می‌گیرد و طلب را جازم ساخته است؛ پس به این دلیل انجام این عمل جازم می‌باشد و فرض به هیچ حالتی از حالات تا زمان قیام آن ساقط نمی‌شود و کسی‌که این فرض را ترک کند، گنهکار بوده و در بین فرض عین و فرض کفایی از این لحاظ هیچ تفاوتی نمی‌باشد و تمام این فرایض بر تمام مسلمانان فرض است. پس این قول الله سبحانه و تعالی: ﴿وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ﴾ فرض عین است و این قول الله سبحانه وتعالی ﴿انْفِرُواْ خِفَافًا وَثِقَالاً وَجَاهِدُواْ﴾ فرض کفایه است و این قول رسول الله صلی الله علیه و سلم «إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِيُؤْتَمَّ بِهِ» فرض عین است و این قول رسول الله صلی الله علیه و سلم«وَمَنْ مَاتَ وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ... الحديث» فرض عین است و تمام این فرایض به اساس خطاب شارع متعلق به فعل جازم ثابت شده است. پس تلاش برای جداسازی و تفکیک فرض عین و فرض کفایی از لحاظ لزوم نزد الله گناه و روی‌گردانی از راه الله سبحانه و تعالی است و این یک مغالطه‌ای است برای سهل‌انگاری انجام فرایض الله سبحانه و تعالی.

اما از لحاظ سقوط فرض بر کسی‌که مکلف است، باید گفت؛ هیچ فرقی بین فرض عین و فرض کفایی نیست؛ پس تا زمانی‌‌که شخص عملی را ‌که شارع آن‌را طلب نموده، انجام ندهد، ساقط نمی‌شود؛ برابر است که بر هر مسلمان انجام آن دستور داده شده باشد؛ مانند نمازهای فرایض و یا از همه مسلمانان انجام آن طلب شده باشد؛ مانند بیعت خلیفه؛ زیرا هریکی از این اعمال ساقط نمی‌شود؛ مگر این‌که به آن‌ها عمل شود؛ یعنی تا زمانی‌که نماز خوانده شود و به خلیفه بیعت صورت گیرد. پس فرض کفایی از هیچ مسلمان ساقط نمی‌شود؛ هرچند بعضی از مسلمانان آن‌را انجام دهد؛ تا زمانی‌که آن عمل کامل شود. پس تا وقتی آن عمل کامل نشود، هر مسلمان گنهکار می‌شود.

بنابر این، اشتباه خواهد بود که گفته شود فرض کفایی فرضی است که اگر بعضی به آن پرداخت از ذمه دیگران نیز ساقط می‌شود؛ بلکه فرض کفایی حکمی است که هرگاه بعضی آن‌را انجام داد، از گردن دیگران نیز ساقط می‌گردد و سقوط آن در این‌صورت یک امر واقعی است؛ زیرا عمل مطلوبه انجام شده و پیدا شده است و مجالی برای بقای آن باقی نمانده است. این فرض کفایی است و این فرض بدون تفاوت مانند فرض عین است. بنابر این، اقامه دولت اسلامی فرضی است برگردن همه مسلمانان؛ یعنی این حکم بر هر مسلمان فرض است و تا زمانی دولت اسلامی اقامه نشود، این فرض از گردن هیچ مسلمانی ساقط نمی‌شود و وقتی بعضی برای اقامه دولت اسلامی کار کند، تا زمانی‌که دولت اسلامی اقامه نگردد، از ذمه هیچ مسلمان ساقط نشده و این فرض بر هر مسلمان باقی می‌ماند و گناه این فرض تا برپایی دولت اسلامی باقی می‌ماند و گناه آن از هیچ مسلمان ساقط نمی‌شود؛ مگر این‌که به صورت مستمر به انجام اعمالی بپردازند که برای اقامه دولت اسلامی باشد. تمام فرایض کفایی به همین شکل است که بر هرمسلمان باقی می‌ماند و تا زمان انجام آن عمل مطلوب تکمیل نشود، از گردن دیگران نیز ساقط نمی‌شود.

در جواب سوال ۲۸ می ۲۰۰۹ م آمده است: «ب- اما کار برای ازسرگیری زندگی اسلامی فرض کفایی است و دیگر این‌که عمل مطلوب از تمام مسلمانان تا هنوز تحقق پیدا نکرده، پس همه ایشان گنهکار می‌شوند؛ به استثنای کسانی‌که به این عمل مبادرت می‌ورزند.»

امیدوارم که جواب واضح باشد و الله سبحانه و تعالی از همه عالم‌تر و با حکمت‌تر است.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

به پاسخ ام سلمی

پرسش

السلام علیکم رحمت الله وبرکاته!

شیخ و امیر عالم بزرگوار ما، الله سبحانه و تعالی شما را حفظ فرموده و صحت و عافیت داشته باشد و هم‌چنان بر دستان شما نصرت و تمکین را نصیب گرداند!

پرسشم این است: ما در کتاب نظام اسلام در موضوع طریق ایمان گفتیم «ذات الله سبحانه و تعالی در ما ورای کائنات، انسان و حیات است» معنی این سخن چیست؟ آیا برای الله سبحانه و تعالی ذاتی است؟ معنی کلمۀ ذات چیست؟ حکم کسی‌که از وجود ذات الله انکار نموده و تنها بگوید که ایمان به الله و صفات او تعالی دارم، بدون این‌که اعتقاد به ذات الله سبحانه و تعالی داشته باشد چیست؟ ام سلمی العامری از یمن.

پاسخ

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

در ابتداء الله سبحانه وتعالی از بابت این دعای نیکی‌که در حق ما نمودید، برای شما برکت دهد! ما هم خیر را برای شما می‌خواهیم و جوابت را ذیلاً بیان می‌کنیم:

متنی‌را که شما جملۀ مسئول عنها را از آن متن از کتاب نظام اسلام گرفتید، تکرار می‌کنم و او از این قرار است: «با وجودی‌که بر انسان واجب است تا عقل خود را در راه رسیدن به ایمان نسبت به الله سبحانه و تعالی به کار برد؛ اما ممکن نیست که اشیای مافوق آن‌را حس و درک نماید؛ زیرا عقل انسان محدود بوده و قوت آن نیز گرچه هرقدر افزایش یابد، بازهم محدود می‌باشد. بدین اساس، ادراک انسان محدود بوده و از درک ذات الله سبحانه  وتعالی کوتاهی می‌کند، و ناگزیر ازدرک دریافت ذات الله سبحانه و تعالی عاجز بماند؛ زیرا الله سبحانه و تعالی در ماورای کائنات، انسان و حیات بوده و عقل انسان حقیقت ماورای طبیعت، انسان و حیات را درک کرده نمی‌تواند؛ به‌همین دلیل، از درک ذات الله سبحانه و تعالی عاجز می‌باشد. گفته نشود که چگونه انسان از طریق عقل به الله سبحانه و تعالی ایمان آورده می تواند، در حالی‌که عقل‌اش عقلش از درک ذات الله سبحانه و تعالی عاجز است؛ زیرا ایمان به وجود الله سبحانه و تعالی لازم است و ایمان به وجود الله سبحانه وتعالی از طریق وجود مخلوقات او یعنی از وجود کائنات، حیات و انسان مدرک بوده و عقل آن‌ها را درک کرده می‌تواند و از طریق درک وجود این مخلوقات و جود خالق را عقل درک می‌کند. بنابر آن، ایمان به وجود الله سبحانه و تعالی که بدون‌شک درک آن مستحیل و ناممکن است، عقلی بوده و در حدود عقل است؛ برخلاف درک ذات الله سبحانه و تعالی؛ زیرا درک ذات الله سبحانه و تعالی در ماورای طبیعت، حیات و انسان مستحیل و ناممکن است؛ زیرا عقل از درک ما ورای این اشیاء قاصر است. اما لازم است که همین عجز و قصور، تقویت کنندۀ ایمان باشد.»

قبل از جواب در خصوص معنی ذات الله سبحانه و تعالی واضح می‌سازم که مدلول لفظ چگونه فهمیده می‌شود:

اول: در وقت معرفت مدلول لفظ به معنی لغوی؛ یعنی معنی حقیقی لفظ رجوع می‌شود؛ یعنی اول معنی لغوی لفظ گرفته می‌شود؛ سپس به معنی عرفی آن رجوع می‌گردد، خواه آن عرف عام عرب باشد و یا عرف خاص. یعنی اصطلاح در صورتی‌که رجوع به معنی حقیقی متعذر شد، رجوع به معنی مجازی می‌شود... با دنبال کردن این معانی نسبت به معنی (ذات) مسایل زیر به دست می‌آید:

معنی لغوی:

ا- در مختارالصحاح صفحه ۱۰۹ تألیف محمد بن ابوبکر ابن عبدالقادر رازی متوفی ۶۶۰ هـ.ق چنین آمده است: «ذو به معنی صاحب پس در این صورت ذو تنها مضاف قرار می‌گیرد؛ اگر به وسیلۀ آن نکره‌ای توصیف شد، به سوی نکره مضاف می‌شود و اگر توسط آن معرفۀ توصیف شد، به سوی الف و لام مضاف می‌شود؛ در این صورت اضافت آن نه به سوی مضمر و نه هم به سوی زید و مثل آن جایز است. مثلاً می‌گویید؛ "مررت برجل ذی مال و بامرأة ذات مال و برجلین ذوی مال" به فتح واو، الله سبحانه و تعالی فرموده است: ﴿وأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ﴾... اما این گفتۀ‌شان "ذات مرة و ذات صباح" در این صورت ذات ظرف زمان است. به این ترتیب ذات در لغت مضاف به سوی علم نمی‌شود؛ پس گفته نمی‌شود ذات زید؛ اما امکان دارد که گفته شود "ذو زید" به معنی "هذا زید" چنان‌چه در لسان العرب آمده است: «این گفته اش اضافت به سوی آن ذوی این چنین در اصل و عبارت الصحاح آمده اگر بگویی ذووی مثل عصوی...» است. احمد ابن ابراهیم استاد ثعلب از عرب (هذا ذو زید) روایت کرده که به معنی هذا صاحب هذا الاسم الذی هو زید ) می‌شود.

ب- هم‌چنان ذات به معنی اجل نیز می‌آید: در فتح الباری شرح صحیح البخاری آمده است: «... بیهقی در موضوع اسماء و صفات در خصوص ذات چنین ترجمه نموده است: و حدیث ابودرداء که رجال آن نیز ثقه است به صورت درست فهمیده نمی‌شود؛ اما این حدیث منقطع بوده و لفظ ذات در احادیث مذکور به معنی من اجل و یا به معنی حق است و مثال آن قول حسان است: «وَإِنَّ أَخَا الْأَحْقَافِ إِذْ قَامَ فِيهِمْ يُجَاهِدُ فِي ذَاتِ الْإِلَهِ وَيَعْدِلُ»؛ یعنی برادر احقاف وقتی در میان شان قرار گرفت به الله جهاد می‌کند و عدالت ‌می‌نماید، که کلمه ذات در این قول حسان به معنی "من اجل" است.»

ج- هم‌چنان ذات به معنی جهت و جانب می‌آید چنان‌چه در تفاسیر آمده است:

در تفسیر طبری متوفی ۳۱۰ هـ.ق در کتاب آن تحت عنوان "جامع البيان عن تأويل آي القرآن" آمده است: «و این گفته الله سبحانه و تعالی ﴿وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾ (کهف آیه: ۱۸) الله سبحانه و تعالی می‌گوید؛ ما این جوانان را در حالت خواب شان یک مرتبه به پهلوی راست و بار دیگر به پهلوی چب قرار می‌دهیم.»

 در کتاب التحریر و التنویر: "تحرير المعنى السديد وتنوير العقل الجديد من تفسير الكتاب المجيد" نوشتۀ محمد طاهر بن محمد ابن محمد طاهر بن عاشور تونسی متوفی ۱۳۹۳ هـ.ق آمده است: «در کلام شان این کلمه مضاف به سوی جهات و ازمان و به غیر شان شده است که در این صورت آن‌را به جایگاه صفت از موصوف قرار می‌دهند که سیاق کلام به این دلالت می‌کند مانند این قول الله سبحانه و تعالی: ﴿وَنُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَذاتَ الشِّمالِ﴾ که به معنی جهت می‌شود.»

د- هم‌چنان به معنی طاعت الله نیز می‌آید: حاکم در مستدرک از سلیمان بن محمد بن کعب بن عجرة از زینب بنت ابو سعید خدری رضی الله عنه روایت نموده که گفته است؛ مردم از علی ابن ابو طالب در نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم شکایت کردند؛ سپس رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما خطبه ایراد کرد و شنیدم که می‌گفت:

«أيها الناس لا تشكو عليا فوالله إنه لأخشن في ذات الله وفي سبيل الله»

ترجمه: ای مردم از علی شکایت نکنید قسم به الله که او ترسناک‌ترین مردم در اطاعت از الله سحانه و تعالی و در راه الله سبحانه و تعالی است.

این حدیث صحیح‌الاسناد است و آن‌را صحیحین تخریج نکردند... تعلیق حافظ ذهبی در تلخیص گفته این حدیث صحیح است.

از معانی لغوی معلوم می‌شود که کلمه ذات در موارد ذکر شده در متن کتاب نظام اسلام که در سوالت مطرح شده موافقت ندارد و حقیقت عرفی در نزد عرب نسبت به این کلمه دور است. بناءً در این صورت به حقیقت عرفی خاص یعنی معنی اصطلاحی رجوع می‌شود.

معنی اصطلاحی:

بدون شک با تدبر این مسئله واضح می‌شود که معنی اصطلاحی در این‌جا منطبق می‌شود؛ پس کلمۀ "ذات" معنی نفس را می‌دهد.

ا- بخاری این کلمه را به این معنی استعمال کرده است... بخاری بابی را در صحیح خود به کار برده که چنین عنوان داده است: «باب ما يذكر في الذات والنعوت وأسامي الله...» و در کتاب فتح الباری شرح صحیح البخاری از ابن حجر چنین آمده است: این گفتۀ آن: «بَابُ مَا يُذْكَرُ فِي الذَّاتِ وَالنُّعُوتِ وَأَسَامِي اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ» یعنی آن‌چه که در ذات و صفات الله سبحانه و تعالی ذکر می‌شود و آن اسماء که جواز دارد، به الله سبحانه و تعالی اطلاق شود و یا به دلیل نبود نصوص جواز ندارد؛ اما در خصوص کلمه ذات راغب گفته است: «این کلمه مونث ذو است که کلمۀ ذو به اسماء اجناس و انواع وصف قرار می‌گیرد و این کلمه به ظاهر مضاف می‌شود؛ نه به مضمر. هم‌چنان این کلمه تثنیه و جمع می‌شود و این کلمه همیش تنها مضاف قرار می‌گیرد. ونیز لفظ ذات را برای عین شی نیز به عاریت گرفتند که در این صورت آن‌را به صورت مفرد و مضاف استعمال کردند و بر این کلمه الف ولام را داخل ساختند در این صورت این کلمه را در جای نفس و خاص قرار دادند که استعمال کلمه ذات به این معانی از کلام عرب نیست.» ختم.

هم‌چنان عیاض گفته است: «ذات شی نفس و حقیقت آن است. هم‌چنان اهل کلام ذات را با الف و لام نیز استعمال کردند که اکثر نحویین این کاربردشان را غلط خوانده، ولی بعض از نحویون جواز دادند؛ زیرا در این صورت کلمه ذات به معنی نفس و حقیقت شی می‌شود و از استعمال بخاری معلوم می‌شود که کلمه ذات در استعمال به روش متکلمین به نفس شیء نسبت به الله سبحانه و تعالی است.»

ب- و برای معلومات قابل ذکر است که آن‌چه ابن حجر از اقوال فقهاء (راغب و عیاض) ذکر کرده و در کتب شان به گونۀ ذیل ذکر شده: "المفردات في غريب القرآن" نوشتۀ ابوالقاسم الحسین بن محمد معروف به راغب اصفهانی متوفی ۵۰۲ هـ چنین آمده است: «ذو بر دو شکل استعمال می‌شود؛ یکی این‌که وصف اسماء اجناس و انواع قرار می‌گیرد و در این صورت به اسماء ظاهر مضاف می‌شود؛ نه به سوی مضمر. اما گاهی اوقات اصحاب معانی ذات را به عاریت و یا به شکل مستعار استعمال کردند و آن‌را به معنی عین شی استفاده کردند؛ خواه شی جوهر باشد و یا عرض و در این صورت آن‌را به صورت مفرد و مضاف به سوی مضمر و با الف ولام نیز استفاده کردند که در این حالت این کلمه را در جایگاه نفس و خصوصیت قرار دادند؛ پس گفتند: ذاته، نفسه و خاصته که چنین استعمال از کلام عرب نیست... دوم در لفظ ذو لغت لطی است که در آن‌ها این کلمه را درجای الذی استعمال کرده و به صورت مرفوع، منصوب، مجرور، جمع و مؤنث به یک لفظ استعمال کردند؛ مانند "وبئري ذو حفرت وذو طويت" یعنی التی حفرت و التی طویت.»

هم‌چنان در کتاب "مشارق الأنوار على صحاح الآثار" نوشتۀ ابو الفضل عیاض بن موسی بن عیاض الیحصبی سبتی مالکی متوفی سال ۵۴۴هـ.ق چنین آمده است: «الذال و الیاء فصل در ذی، ذا، ذیت، ذات، ذه و ذاک و قول بخاری در باب ما جاء فی الذات و در حدیث ذات یوم و یا ذات لیلة و یصلحو ذات بینهم در این موارد منظور از ذات شی نفس شی است و این به آن‌چه گذشت بر می‌گردد؛ اما فقهاء و متکلمین ذات را با الف و لام استمال کردند که اکثر نحویین این استعمال را غلط خوانده و گفتند جایز نیست که بر کلمۀ ذات الف و لام داخل شود؛ زیرا کلمۀ ذات از جملۀ مبهمات است؛ اما بعضی از نحویین این مسئله را جایز دانسته و گفتند که ذات در این صورت کنایه از نفس و حقیقت شی است... اما استعمال بخاری طوری‌که در تفسیر قبلی گفته شد، مراد از آن نفس شی است. به این شکلی‌که متکلمین نسبت به الله سبحانه و تعالی استعمال کرده چنان‌چه می‌بینید که گفته است آن‌چه که در ذات، صفات آمده که منظور آن صفات است؛ پس به روش و عبارت استعمال متکلمین بین ذات و صفات فرق است...» ختم

دوم: از آن‌چه گذشت واضح می‌شود که کلمه "ذات" در اصطلاح به معنی نفس می‌شود و این معنی برای این کلمه معنی حقیقی لغوی نبوده؛ یعنی به این شکل از کلام عرب نیست؛ چنان‌چه فوقاً در قول راغب ذکر شده، بلکه این کلمه به معنی حقیقی عرفی خاص خود یعنی اصطلاح است. یعنی ذات به معنی نفس است که به این معنی اصطلاح بوده نه معنی لغوی و نسبت "نفس" به الله سبحانه و تعالی مسئله‌ای است که وارد شده است:

در تفسیر طبری در خصوص این آیه کریمه ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ﴾ چنین گفته شده که این آیه به این معنی است که الله سبحانه و تعالی شما را از نفس خویش می‌ترساند که مرتکب گناه نشوید، پس نسبت نفس به سوی الله سبحانه و تعالی در نصوص شرعی وارد شده، بناءً اگر "ذات الله" استعمال شود، به معنی "نفس الله" جایز است.

هم‌چنان معنی لغوی بر معنی ذات الله که در متن مذکور در کتاب نظام اسلام وارد شده به معنی اصطلاحی‌اش استعمال می‌شود؛ یعنی حقیقتاً به معنی نفس استعمال می‌شود؛ چنان‌چه در فتح‌الباری شرح صحیح البخاری آمده و در فوق ذکر شد.

بناءً معنی "ذات الله" در هردو قسمت در کتاب نظام اسلام به معنی اصطلاحی است؛ یعنی "ذات الله" به معنی حقیقت نفس است و ما ذات الله سبحانه وتعالی را به معنی نفس و حقیقت آن درک کرده نمی‌توانیم؛ پس ذات الله سبحانه و تعالی به این معنی در ما ورای کائنات، انسان و حیات است؛ یعنی نفس الله سبحانه و تعالی از این امور سه گانۀ محسوس و مدرک خارج است که در محل فکر عقلی بشری قرار نداشته و به حواس ما درک نمی‌شود:

﴿لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ... ﴾ [انعام: 103]

ترجمه: چشمان خرد او را در نیابد حال آن‌که او آن‌ها را در می‌یابد و الله (سبحانه و تعالی) لطیف و خبیر است...

سوم: اما سوال شما که گفتید «حکم کسی‌که از وجود الله سبحانه و تعالی انکار می‌کند و تنها به این قول اکتفا می‌کند که به الله و صفات آن ایمان دارم بدون این‌که عقیدۀ به ذات آن داشته باشد» در ظاهر طوری به نظر می‌رسد که در نزد قایل این قول خلط صورت گرفته؛ زیرا اصطلاح ذات الله به معنی نفس و حقیقت آن هیچ مشکلی ندارد؛ پس انکار از ذات الله سبحانه و تعالی به این معنی ممکن نیست، یعنی برای کسی‌که معنی ذات الله را به این معنی درک کرده باشد ممکن نیست که ذات الله را به این معنی انکار کند؛ مخصوصاً که این معنی در نصوص شرعی نیز موجود است؛ مثل ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ﴾ اما در وقت تعریف شرعی لازم می‌شود که از داخل ساختن امور دیگر و تعاریف دیگر پرهیز شود؛ مثلاً: درحدیثی‌که بخاری در صحیح خود از ابوزرعة از ابوهریره روایت کرده آمده است که گفت؛ یکی از روزها رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم در انظار مردم قرار داشت که جبرئیل در نزدش آمد و گفت ایمان چیست؟ فرمودند:

«الْإِيمَانُ أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَبِلِقَائِهِ وَرُسُلِهِ وَتُؤْمِنَ بِالْبَعْثِ...»

ترجمه: ایمان آن است که به الله سبحانه و تعالی، به ملائکه و کتب آن و به دیدار آن و به پیامران آن ایمان بیاوری و هم‌چنان به زنده شدن بعد از مرگ نیز ایمان بیاوری... (این حدیث را مسلم نیز تخریج نموده است.)

بناءً وقتی تو از ایمان سوال کنی، من می‌گویم؛ ایمان طوری‌که در حدیث ذکر شده می‌باشد و هم‌چنان معانی شرعی دیگری‌که در حدیث در خصوص اسلام و احسان وارد چنین است و به همین ترتیب تمام تعاریف شرعی‌که وارد شده است چنین است.

امیدوارم که در همین حد به جواب سوال شما کفایت کند و الله سبحانه و تعالی از همه عالم‌تر و با حکمت‌تر است.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

پرسش:

در 24 جنوری 2022م، ارتش در بورکینافاسو پس از سرنگونی رئیس جمهور روش کابوره، تعلیق قانون اساسی، انحلال دولت و پارلمان و بستن مرزها، قدرت را به دست گرفت. فرمانده پل هانری سانداوگو دامیبا بیانیۀ کودتا را  امضاء  و افسر دیگری آن را در تلویزیون دولتی خواند. این بیانیه با عنوانیه‌ای  "جنبش ملی برای حفاظت و اصلاح" خوانده شد. در این بیانیه وعده داده شد که  "کشور در طی مدت زمانی معقولی، به سوی نظامی دارای  قانون اساسی باز خواهد گشت." اما این مدت زمان را مشخص ننمود.  حال پرسش این است که چه کسی پشت این کودتا است؟ آیا به کشمکش‌های  بین‌المللی دراین  کشور مربوط است؟

پاسخ:

برای وضاحت بیشتر پاسخ موارد ذیل را مروری می‌نماییم:

1-        بورکینافاسو که نام قدیمی آن ولتا علیا است، سرزمین اسلامی به شمار می‌رود، زیرا بیش از 60 درصد مردم آن مسلمان هستند. این کشور از جمله  چهارمین کشور آفریقا در تولید طلا است و دارای بسیاری از مواد معدنی دیگر مانند مس، روی و دیگرمعادن است. فرانسوی‌ها این سرزمین را اشغال و از سال 1896 استعمار خود را بر آن تحمیل و این سرزمین را به اصطلاح فدراسیون فرانسه با فرانسه یک‌جا نمودند. در سال 1960م اجباراً به آن یک استقلال شکلی دادند. فرانسه در این سرزمین دولت و  ارتشی را ساخت که کاملاً تابع آن بود. در آن‌جا پایگاه نظامی وابسته به نیروهای ویژه‌ای داشت که از آن‌ها برای پاسداری از نفوذ خود در منطقه استفاده می‌نمود و نیز برای همین منظور این سرزمین را عضو مجموعه دولت‌های پنجگانه ساحل افریقا قرار داد. فرانسه به آنچه آن را فرنگ افریقایی نام نهاد و اکنون تبدیل به یورو شده است، اقتصاد خویش را گره زد، دارائی‌های دولت‌های مرتبط به این ارز را، در بانک مرکزی فرانسه واریز نموده و از آن هرگونه که خواست برای حمایت از اقتصاد خود بهره برداری نمود. طبق معمول عمل‌کردهای مانند این، اسالیب استعماری می‌باشند که بر تسلط دولت‌های استعماری بالای یک سرزمین و به غارت دارائی‌های آن تداوم می‌بخشد. ولی با وجود این هم امریکا خواست به وسیلۀ بر انگیختن افکار آزادی خواهی علیه استعمار فرانسه، تحریک افکار چپی، از طریق آنچه را که به نام کمک‌ها و قرضه‌های صندوق بین‌المللی پول، و شرایط تباه کنندۀ آن، یاد می‌نمود، هم‌چنین از طریق تنظیم‌های جامعه مدنی و تماس با سیاسیون و نظامیون، برای ورود به این سرزمین بسیار تلاش نمود؛ در این اواخر نیز از مسئلۀ مبارزه با تروریزم برای گسترش نفوذ خویش استفاده می‌نمود؛ چنان‌که از نیروهای نظامی این کشور علیه گروه‌ها مسلح اسلامی کار گرفت.

2-       امریکا این سرزمین و همسایه‌های آن را در معرض توجه خویش قرار داد و برای منطقۀ مجموعه دولت‌های ساحلی در سال 2020م به بهانۀ‎ مواجهه با خشونت و تهاجمات گروه‌های مسلح اسلامی، نمایندۀ ویژه‌ای فرستاد. وزارت خارجه امریکا اعلان نمود که وضعیت دولت‌های ساحلی و مخصوصاً منطقۀ مرز مشترک بورکینا فاسو، مالی و نجریه در حال به وخامت انجامیدن است؛ بناءً می‌طلبد که برای آن فرستادۀ ویژه گماشته شود. فرانسه در سال 2013م پس از این‌که در سال 2012م به بهانۀ مبارزه علیه گروه‌های مسلح اسلامی مستقر در شمال مالی، علیه نفوذ آن کودتا صورت گرفت، باری دیگر در منطقه مداخلات خویش را آغاز نمود، اما در پایان سال گذشته اعتراضاتی علیه حضور فرانسه در بورکینا فاسو و علیه مداخلات آن در منطقه غربی افریقایی آغاز شد، که خواستار بازگشت ارتش فرانسه بودند. به این معنی که در بورکینا فاسو تحرکاتی علیه حضور فرانسه در جریان می‌باشد که تمام این موارد بر وجود کشمکش‌های فرانسه و امریکا در بورکینا فاسو دلالت دارد؛ واقعیتی‌که در غرب و وسط افریقا در جریان بوده و امریکا و فرانسه به کشمکش‌های خویش در آن منطقه تداوم می‌دهند. ماکرون در صحبتی‌که در مورد این کشمکش‌ها داشت، به صیغۀ دیگری اشاره نموده گفت: «روابط بین این دو قاره  خسته کننده است.» وی نیز در صحبت‌اش«به ضرورت برقراری قرار داد جدید اقتصادی و مالی با افریقا» تأکید نموده گفت: «لازم است که اروپا در ساختارهای بین‌المللی، استراتیژی مشترکی را با افریقا روی دست گرفته و به تطبیق اجندایی آموزش، صحت و سیاحت بپردازد.» (منبع: فرانس برس 9/12/2021م) مکرون  در سخنرانی که در برابر پارلمان اروپا در تاریخ 19/11/2021م، در روزی‌که کشورش برای شش ماه آینده ریاست اتحادیۀ اروپا را تسلیم می‌شد، ایراد کرد. بر این صحبت خویش، که بار دیگر با تأکید، خواستار پیمان جدید همراه افریقا شد، در خواست نمود که بین دو قاره در ماه فبروری آینده، نشستی ترتیب داده شود. ماکرون در آن جا اشاره به استثمار افریقا، سیطرۀ شرکت‌های اروپایی مخصوصاً فرانسوی بر دارائی‌های این سرزمین و غارت آن و همان‌طور به سوءاستفاده از مسئلۀ بیماری‌ها و مصرف داروهای شرکت‌های دارو سازی، سوءاستفاده از وضعیت امنیتی برای محافظت از نفوذ فرانسه در آن سرزمین اشاره نمود.

3-       منابع امنیتی خبر از این داده اند  که رئیس جمهور کابوره از 23/ 1/2022م در یک پایگاه نظامی در باز داشت به سرمی‌برد. یعنی پس از این‌که واحد‌های نظامی خواستار برکناری مسئولین رده بالای ارتش شدند، بر اقتدار و سلطۀ کابوره تمرد نمودند. این واحدهای نظامی رئیس ارکان و رئیس استخبارات را به ناکامی در مبارزه با جهادی‌ها متهم نموده، خواستار تخصیص موارد اضافی برای مواجهه با این گروه‌ها شدند و برکناری رئیس و رهای جنرال "گیلبرت دیندیر" از زندان را مطالبه نمودند؛ جنرالی‌که مقامات آن را در سال 2015م به تلاش برای کودتای ناکام محکوم نموده و آن را راهی زندان نمودند. ارتش می‌گوید؛ کابوره در یک‌پارچه‌ نگهداشتن ملت و تعامل با آن، در بحران‌های امنیتی که اساس ملت ما را مورد تهدید مواجه ساخته است، ناکام بوده است. (منبع: بی بی سی 25/1/2022م) رهبر کودتا، پل هانری سانداوگو دامیبا ضابط بخش بزرگ پیاده نظام در ارتش بورکینا فاسو بود، از مدرسه نظامی در پارس فارغ تحصیل و ماستری خویش را در بخش علوم جنایی از اکادمی cnam در پارس گرفته است. تعلیم و تربیه این رهبر کودتا در کشوری‌که عموماً بر بورکینا فاسو تسلط دارد و همان‌طور تزکیه سازی‌‌های واهی فرانسه در ارتباط به کودتا، با روشنی آن‎چه دال بر عدم نگرانی فرانسه و رضایت آن از کودتا دارد، مؤید این است که این کودتا به همکاری فرانسه، صورت گرفته است.

4-       ماکرون پس از کودتا اظهار داشت که "رئیس جمهور بورکینا فاسو روش مارک کریستیان کابوره دوبار از طریق انتخابات دیموکراتیک از جانب مردم انتخاب گردیده است. برای من گفته شده است که وی در معرض خطر آزار جسمانی قرار ندارد... (فرانس برس 25/1/2022م)  در این اظهارات آرامش‌دهی نهفته بود که دلالت بر این داشت ‌که ماکرون مؤید کودتا بوده، از وقوع آن و همان طور از برکناری کابوره و کودتا علیه آن متأسف نیست. لیکن ماکرون گفت که وی در معرض خطر آزار جسمانی قرار ندارد، گویا به لهجۀ مردمی اشاره می‌نماید که وی پیش از آنکه به قتل برسد، فقط جانش نجات یافته است. درحالی‌که این موضوع؛ فرانسه کسانی را که در بورکینا فاسو با وی خصومت می‌نمایند، به قتل رسانده و سپس مزدوران خویش را به جای آن می‌گمارد، یک موضوع معمول است. چنانچه فرانسه در سال 1987م رئیس جمهور سابق بورکینا فاسو "توماس سانکارا" را به قتل رساند؛ کسی‌که تظاهر به انقلابی مارکیسستی می‌نمود تا بر مزدوری خویش برای امریکا پرده بیندازد و به دست مزدور فرانسه، "بلیز کومباوری" که پس از کشته شدن وی در کودتای نظامی که در همان سال فرانسه آن را تدارک دیده بود، به قدرت رسید و تا سال 2014م و کودتای ضابط های ارتش که وابسته به امریکا بودن در قدرت قرار داشت، که پس از آن سال به اجرای انتخابات در بورکینا فاسو اجازه داده شد و روش کابوره در 2015م برنده انتخابات شد، اما باز هم ماکرون پس از کودتای امسال خواستار رهای کابوره و بازگشت آن به قدرت نشد. در حالی‌که در سال 2020م از عاملین کودتای مالی خواست که رئیس جمهور "ابراهیم ابوبکر کیتا را" رها و به قانون اساسی احترام گذاشته و آن را به قدرت باز گردانند، چون رئیس جمهور مالی مزدور فرانسه بود. اما اکنون ماکرون خواستار رهای کابوره نشد، این اشاره بر این دارد که کابوره مزدور فرانسه نبوده و به همین دلیل فرانسه کودتا علیه آن را محکوم ننمود، بلکه ماکرون گفت که ما معمولاً با جامعه اقتصادی کشورهای غرب آفریقا در محکومیت این کودتا، به وضوح همراه خواهیم بود.

5-       در مورد موقف امریکا در برابر این کودتا سخنگوی وزارت خارجه امریکا طی اظهارات‌اش گفت: «ایالات متحده از ارتش بورکینا فاسو خواستار رهای فوری رئیس جمهور کابوره و احترام به قانون اساسی و رهبران مدنی این کشور می‌باشد. واشنگتن تمام طرف‌های این وضعیت اضطراری را به حفظ آرامش تشویق نموده، از آنان می‌خواهد که گفتگو راه را برای کمایی خواسته‌های خویش قرار دهند... (منبع: فرانس برس 24/1/2022م) این دال بر این است که امریکا از این کودتا راضی نبوده و مطالبۀ آن از ارتش مبنی بر رهایی رئیس جمهور کابوره و احترام آن به عنوان رهبر مدنی کشور و باز گشتاندن آن به قدرت و همان‌طور احترام به قانون اساسی به دلیل این است که کابوره رئیس جمهور منتخب است. این موقف امریکا بر خلاف موقف آن در برابر کودتای سال 2014 در این کشور است. در آن زمان "گین ساکی"، سخنگوی وزارت خارجه امریکا فقط گفت: «امریکا هنوز آماده این نیست که به دست‌گیری قدرت از سوی ارتش در بورکینا فاسو را کودتا توصیف کند یا نکند، و آن گامی بود که امریکا در آن زمان بر داشت که در اصل توقف کمک‌های امریکا را به آن کشور را می‌طلبید... (منبع: رویترز 3/11/2014م) این به این معنی است که امریکا کودتای 2014م را به این وسیله که آن را کودتا توصیف ننمود، تأیید کرد. اما امریکا در کودتای اخیر خواستار رهای فوری رئیس جمهور و احترام به قانون اساسی شد، قانونی اساسی که به وقوع کودتا اجازه نداده و تأکید بر مشروعیت رئیس جمهور دارد. "اریکوم کیلی کاهالان"، سخنگویی فرماندهی امریکا در افریقا در یک پیام الکترونیک پس از کودتا در 25/1/2022م گفت: «فرمانده دامیبا در ارتباط به منازعات مسلحانه و تسلط مدنی و احترام به حقوق بشر آموزش دیده است. اما تسلط به زور بالای نظام با تعلیمات و آموخته‌های نظامیان امریکایی همخوانی ندارد... یعنی این فرمانده امریکا اشاره نمود که فرمانده دامیبا در بسیاری از دوره‌های تعلیمات نظامی امریکا در سال‌های 2010 تا 2020م شرکت نموده، گویا وی هیچ ارتباط به امریکا نداشته و به وابستگی خویش با فرانسه باقی مانده است و به همین دلیل امریکا با اقدام آن به کودتا مخالفت می‌نماید.

6-       روسیه نیز حوادث بورکینا فاسو را مورد توجه خویش قرار داده است، وزارت خارجه آن گفت: روسیه از خطرناکی و وخامت وضع سیاس داخلی این کشور افریقایی دوست، نگران است، مسکو به دنبال فراهم شدن شرایط تغییر وضعیت بوده و در راستای باز گشت این کشور به واقعیت طبیعی خویش در اسرع وقت همکاری می‌نماید. (منبع: سایت وزارت خارجه روسیه 24/1/2022) این  اهتمام ورزی روسیه به وضعیت سیاسی بورکینا فاسو آگاهی از این می‌دهد که در آن سرزمین، که ساحۀ نفوذ غربی می‌باشد، چیزی است که روسیه را وادار به مداخلاه نموده است. روشن است که امریکا روسیه را در افریقا به خدمت گماشته، همان‌طور که برای محافظت از نفوذ خود آن را در آسیای‌میانه و سوریه استخدام نمود؛ چنانچه امریکا در سال 2015م به حمایت مزدور خویش بشار اسد، به مداخلات روسیه در سوریه چراغ سبز نشان داده و هم‌چنان از روسیه برای گسترش نفوذ خویش در لیبی نیز استفاده کرد؛ از مزدور خویش حفتر خواست که همراه روسیه تماس بر قرار کرده و علیه اروپا از آن کمک بگیرد. همان‌طور به مزدوران خویش در مالی نیز سفارش نمود، که در مواجهه با نفوذ فرانسه از روسیه کمک بگیرند. چنانچه روسیه نیز مجموعه از سربازان جیره‌خوار خویش را به آن جا فرستاده است. همان‌طور"اندرو لیبوفیتش"، مأمور رسیده‌گی به تکالیفِ مأمورین تأمین روابط خارجی فرستاده شده به پارلمان اروپا اشاره به این موضوع چنین می‌گوید: «دشواری‌ها و موانعی‌که اروپا در خصوص تصفیه گروهای جهادی در منطقه ساحلی افریقا به آن مواجه است، برای روسیه فرصت توسعه همکاری‌های امنیتی داده است، مخصوصاً در مالی...» (خبر 25 کوم 26/1/2022) با این هم بسیار بعید است که روسیه در بورکینافاسو، بتواند به نفوذ خویش استحکام بخشد، یعنی روسیه همراه فرانسه در بورکینافاسو هیچ کشمکشی ندارد. یک مسئول بلند پایۀ نظامی فرانسوی که نامش برده نشده، گفته است: این واقعیت که فرمانده دامیبا تعلیم یافتۀ پارس است نه مسکو، به این معنی است که لازم است فرانسه از زمان قرارداد با ارتش بورکینافاسو و از طریق مناقشه در مورد قضایای امنیت ملی، توانایی ایجاد راه‌حل برای رسیدن کمک‌های مداومش داشته باشد؛ لیکن لازم است که ما هیچ روزنه‌ای برای سوء استفادۀ روسیه باز نگذاریم. (منبع: خبر 25کوم 26/1/2022)

7-       کشمکش‌های کنونی در بورکینافاسو در غرب و وسط افریقا در بین امریکا و فرانسه می‌باشد و همان گونه که پیشتر یادآور شدیم، کودتاها یکی پس از دیگری در بورکینافاسو بین امریکا و فرانسه، یکی علیه دیگری، به صورت متداول در جریان بوده، تنها این نیست؛ بلکه این کشمکش‌ها بسیار گسترده‌تر از این بوده و عموماً در تمام افریقا بین امریکا و مستعمرین کهنه افریقا، انگلیس و فرانسه که هردوی آن اصرار در ماندن در مستعمرات قدیمی خویش دارند و به اشکال مختلف می‌خواهند از استعمار خویش محافظت کنند، در حال جریان است. کشورهای استعمارگر اگر یک کشوری را به شکل مستقل مورد اشغال قرار ندهند، از طریق ایجاد مزدورانی برای خود در عرصه‌های سیاسی، نظامی، اقتصادی فرهنگی و مطبوعاتی و دیگر از عرصه‌های حیاتی و مؤثر در آن کشور، برای ایجاد نفوذ خویش تلاش می‌کنند؛ مزدورانی‌که از هر پدیده‌ای حتی از ارتش‌های اشغال‌گر به مراتب خطرناک تر اند. زیرا ارتش‌های اشغال‌گر ذریعۀ این حکام مزدور، اشغال‌شان را متمرکز ساخته، در پشت آنان پنهان، به وسیلۀ آنان منافع خویش را تأمین، آنان را سپر قرار داده و در جنگ علیه کسانی‌که منافع شان را تهدید می‌نمایند، از آنان استفاده می‌نمایند.

﴿هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ﴾ [منافقون: 4]

ترجمه: آنان دشمن اند، پس از ايشان برحذر باش! الله بكُشدشان! چگونه (از حق روی) برگردانده (و منحرف) مي‌شوند؟!

ظاهراً اسلوب کودتا ساده‌ترین رویش برای هموارسازی بستر نفوذ خود و دور انداختن نفوذ دیگران است؛ چون در این صورت زمام‌داران ارزان قیمت یافت می‌گردد که خریداری آنان بسیار ساده است، چون آنان برای رسیدن به قدرت آمادۀ هرنوع همکاری با این استعمارگر و یا استعمارگر دیگر می‌باشند. هدف آنان محض رسیدن به قدرت و اشغال کدام منصب حکومتی می‌باشد، حتی اگر به قیمت پایمال شدن ملت و یا سرزمین شان باشد. آنان راه استقلال از چنگال نیروهای استعمارگر را نمی‌شناسند، مدام در جستجوی تکیه‌گاه خارجی می‌باشند که تا در راه رسیدن به قدرت و باقی ماندن در آن به آن تکیه زنند. آنان از داشتن عقلیه مستقل در تفکر و اراده، محروم بوده، فارغ از شخصیت‌های ایدیولوژیک و سیاست مداران باعقیده اند و فارغ از کسانی‌که دانش ادارۀ سرزمین را داشته باشند؛ کسانی‌که بتوانند کشور را بدور از نیرهای بیگانه به سمت رشد و تعالی سوق دهند. مصیبت کنونی سرزمین‌های اسلامی همین حکام مزدور است که کرسی خویش را بالای سینۀ کشور و مردم خود قرار می دهند! مسلمانان باید صادقانه و مخالصانه تلاش کنند تا نفوذ استعمار را با تمام ابزارها و مهره‌های آن  در  سرزمین‌های خود از بین برده و زندگی اسلامی را از سر گیرند؛ در آن صورت است که این امت، مصداق این فرمودۀ الله حکیم و عزیز در کتاب محکم و کریم‌اش، قرا می‌گیرند:

﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ﴾ [آل عمران: 110]

ترجمه: شما (اي پيروان محمّد) بهترين امّتي هستيد كه به سود و صلاح انسان‌ها آفريده شدهايد(مادامی‌كه) امر به معروف و نهي از منكر مينمائيد و به الله ايمان داريد!

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

به پاسخ محمد زغل

پرسش

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

شیخ بزرگوار ما الله سبحانه و تعالی شما را حفظ فرموده و شما را توسط اهل نصرت خویش یاری فرماید.

سوالم به موضوع ارزش‌ها که در کتاب مفاهیم آمده ارتباط می‌گیرد و او این است که آیا کار برای خلافت از جمله حضور در حلقات و کارهای دعوتی ارزش انسانی را به وجود می‌آورد و یا ارزش روحی؟ آیا کارهای دولت ارزش روحی را به وجود می‌آورد و یا ارزش انسانی، اخلاقی و یا مادی؟ الله سبحانه و تعالی شما را برکت داده و از علم شما برای ما نفع برساند.

پاسخ

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

اول طوری‌که در سوال شما مطرح گردیده، مسئله‌ی ارزش‌ها در کتاب مفاهیم حزب‌التحریر آمده است که خوب است جهت کمک به توضیح پرسش و پاسخ مقداری از آن کتاب ذکر شود. در کتاب مفاهیم حزب التحریر چنین آمده است:

«اما نسبت به قصد از عمل باید هر عمل کننده دارای مقصدی باشد که به‌خاطر آن به‌عمل اقدام کرده باشد و این قصد یا هدف همان قیمت و ارزش عمل می‌باشد. بنابر آن ضرورت است که هر عمل دارای قیمتی باشد که انسان هنگام اقدام به عمل بر آورده شدن آن‌را در نظر داشته باشد و اگر چنین نبود، عمل عبث مطلق خواهد بود و برای انسان مناسب نیست به اعمال خود بدون قصد و به‌طور عبث بپردازد؛ بلکه ضرور است برای به دست آوردن ارزش اعمالی را که به‌خاطر آن به عمل اقدام کرده در نظر داشته باشد و ارزش عمل یا ارزش و قیمت مادی می‌باشد؛ مثلاً: کاری‌های تجارتی ، زاراعتی، صنعتی و غیره. زیرا مقصود از اقدام به این کار‌ها همانا ایجاد فواید مالی بوده که عبارت از فایده و ربح است و آن ارزش اعمال مذکور بوده، در زنده گی رول مهم دارند و یا ارزش عمل انسانی می‌باشد. مثلاً: نجات دادن غرق شده‌گان و دادرسی مظلومین؛ زیرا مقصود از این عمل نجات انسان بوده به قطع نظر از رنگ، نژاد و دین و به قطع نظر از هر اعتبار دیگری غیر از انسانیت و یا ارزش عمل اخلاقی می‌باشد. مثلاً: صداقت، امانت، شفقت، زیرا مقصود از این اعمال ناحیه اخلاقی است قطع نظر از فایده‌ی مادی و انسانیت؛ چون گاهی اخلاق با غیر انسان هم صورت می‌گیرد مثلاً: شفقت بر حیوان و پرنده‌گان و گاهی در عمل اخلاقی خساره‌ی مادی به میان می‌آید؛ لیکن به میان آوردن ارزش آن واجب می‌باشد که همین ناحیه اخلاقی است و یا ارزش عمل روحی می‌باشد. مثلاً: عبادات؛ زیرا مقصود از عبادات فواید مادی و یا ناحیه انسانی و یا مسایل اخلاقی نبوده؛ بلکه مقصود از عبادات مجرد عبادت است. لذا واجب است که ارزش روحی آن در نظر گرفته شده و بس، قطع نظر از ارزش‌های دیگر. این بود ارزش و قیمت‌های همه‌ی اعمال و همین‌ ارزش‌ها اند که انسان برای به دست آوردن آن‌ها هنگام اقدام به هر عملی از اعمال خود فعالیت می‌نماید.»

دوم: هم‌چنان در صفحات ۳۰ و ۳۴ فایل ورد این کتاب آمده است: «و قیاس جوامع انسانی در زند‌گانی دنیوی‌شان بر حسب این ارزش‌ها و به اندازه‌ی آن‌چه از آن در جامعه تحقق می‌یابد وبه قدر رفاهیت و اطمینانی‌که تحقق آن‌را تضمین می‌کند، می‌باشد. از همین‌رو بر مسلمان لازم است که هنگام انجام دادن هر عملی‌که به آن اقدام می‌کند همه‌ی توان خود را در راه حاصل شدن قیمت و ارزش آن عمل به کار بندد تا در رفاهیت و طرقی جامعه سهم فعالی داشته باشد و درعین‌زمان رفاهیت و اطمینان خود را هم تضمین کرده باشد و این ارزش‌ها در ذات خود متفاضل و مساوی نبوده؛ زیرا در میان آن‌ها خصایص وجود ندارد که در مساوی دانستن بعضی از آن‌ها با بعض دیگر و یا در برتر دانستن برخی از آن‌ها بر برخی دیگر قاعده و اساس قرار داده شود، بلکه آ‌ن‌ها نتایج و ثمرات اند که انسان هنگام اقدام به عمل آن‌ها را هدف می‌داشته باشد...

لذا اشخاصی‌که بر آ‌ن‌ها مشاعر روحی غالب بوده، میل به آن بالای شان دست یافته و ارزش‌ مادی را ترک و ارزش روحی را بر ارزش مادی ترجیح می‌دهند و به عبادات روی آورده به مادیات رغبت نشان نمی‌دهند و از همین‌رو به زنده‌گی توجه نمی‌کنند، برای این‌که آن ماده است. لذا آن‌ها سبب عقب مانده‌گی مادی آن شده و به‌خاطری ایشان سطح جامعه که در آن زندگی می‌کنند پایین می‌رود؛ زیرا در آن کسالت و تنبلی شایع می‌گردد و اشخاصی‌که بر ای‌شان میل‌های مادی غلبه نموده شهوت بر ‌آنان چیره گردیده، ارزش‌های روحی را ترک و ارزش مادی را ترجیح می‌دهند و در راه به دست آوردن آن سعی می‌کنند. از همین‌جهت، اهداف عالی نزد‌شان متعدد بوده و به سبب آن‌ها جامعه که در آن زندگی می‌کنند، مضطرب و پریشان حال گردیده، شر و فساد در آن گسترش می‌یابد.

بنابر آن، این نادرست و خطا خواهد بود که سنجش این ارزش‌ها برای انسان گذاشته شود، بلکه ایجاب می‌کند که سنجش و اندازه این ارزش‌ها از طرف خالق انسان صورت گیرد که او سبحانه و تعالی می‌باشد و از همین‌رو ضرور است که تنها شریعت  برای انسان این ارزش‌ها را مشخص و وقت انجام آن‌ها را تعیین نماید تا مطابق آن انسان ارز‌ش‌های مذکور را حاصل کند. بدون‌شک شریعت طرق حل مشکل زندگی را توسط اوامر و نواهی الله سبحانه و تعالی بیان کرده و بر انسان لازم گردانیده که در زندگی مطابق همین اوامر ونواهی حرکت نماید؛ چنان‌که اعمال و روش‌هایی را بیان کرده که ارزش روحی را متحقق سازد و آن عبادات است که توسط شریعت واجب و سنت گردیده است. هم‌چنان صفات را بیان کرده که ارزش اخلاقی را متحقق می‌سازد و انسان را آزاد گذاشته تا ارزش‌ مادی لازم را مطابق نظام خاص که برایش بیان کرده و او را امر کرده که از آن خلاف‌ورزی نکند، متحقق سازد تا توسط آن ضروریات و نیازمندی‌های خویش و آن‌چه بالاتر از ضروریات و نیاز مندی‌ها است، به دست آورد و برای انسان لازم است که جهت تحقق و به دست آوردن این ارزش‌ها مطابق اوامر ونواهی الله سبحانه و تعالی سعی نموده و به معیار شریعت آن‌ها را اندازه کند...»

سوم: اما نقش دولت در ایجاد این ارزش‌ها برای جواب سوال باید مسایل زیر را توضیح دهیم:

ارزش عمل همان قصدی است که شخص عمل را به هدف به دست آوردن آن انجام می‌دهد. پس ازرش عمل همان قصد عمل است و کسی‌که از عمل قصد دارد انسان است، یعنی شخص معین است؛ مثل محمد، زینب، فاطمه و خالد. پس وقتی انسان به کاری از کارها می‌پردازد، ایجاد ارزش مشخصی را قصد دارد؛ مثلاً: وقتی محمد به کار و عمل تجارتی می‌پردازد، بدون‌شک او ایجاد فایدۀ مادی را قصد دارد که این خود ارزش مادی است و وقتی زینب به ادای نماز می‌پردازد، بدون‌شک او ایجاد ارزش معنوی را قصد می‌کند که همان ارزش روحی است و وقتی فاطمه صدقه می‌دهد، او ارزشی را قصد می‌کند که همان ارزش اخلاقی است و وقتی خالد به یاری ستم‌دیده‌ای می‌پردازد، بدون‌شک قصد ارزشی دارد که همانا ارزش انسانی است... به این ترتیب ارزش همانا قصد فرد مشخصی است که وقتی به عملی می‌پردازد و آن قصد را در نظر می‌گیرد؛ یعنی کسی‌که عملی را به‌خاطر یک مقصد و قصدی انجام می‌دهد همانا انسان یعنی فرد مشخصی است و این چیزی است که در مبحث ارزش‌ها در کتاب مفاهیم وارد شده است و گفته شده؛ ارزش‌های‌که شخص به آن می‌پردازد، شخص است نه دولت.

و اگر به آخر بند دوم آن‌چه در کتاب مفاهیم وارد شده رجوع کنیم چنین آمده است: «بنا بر آن، این نادرست و خطا خواهد بود که سنجش این ارزش‌ها برای انسان گذاشته شود، بلکه ایجاب می‌کند که سنجش و اندازه این ارزش‌ها از طرف خالق انسان صورت گیرد که او سبحانه و تعالی می‌باشد و از همین‌رو ضرور است که تنها شریعت  برای انسان این ارزش‌ها را مشخص و وقت انجام آن‌ها را تعیین نماید تا مطابق آن انسان ارز‌ش‌های مذکور را حاصل کند. بدون‌شک شریعت طرق حل مشکل زندگی را توسط اوامر و نواهی الله سبحانه و تعالی بیان کرده و بر انسان لازم گردانیده که در زندگی مطابق همین اوامر ونواهی حرکت نماید؛ چنان‌که اعمال و روش‌هایی را بیان کرده که ارزش روحی را متحقق سازد و آن عبادات است که توسط شریعت واجب و سنت گردیده است. هم‌چنان صفات را بیان کرده که ارزش اخلاقی را متحقق می‌سازد و انسان را آزاد گذاشته تا ارزش‌ مادی لازم را مطابق نظام خاص که برایش بیان کرده و او را امر کرده که از آن خلاف‌ورزی نکند، متحقق سازد تا توسط آن ضروریات و نیازمندی‌های خویش و آن‌چه بالاتر از ضروریات و نیاز مندی‌ها است، به دست آورد و برای انسان لازم است که جهت تحقق و به دست آوردن این ارزش‌ها مطابق اوامر ونواهی الله سبحانه و تعالی سعی نموده و به معیار شریعت آن‌ها را اندازه کند.»

در این‌جا است که کار و ظیفۀ دولت تبارز می‌کند و او این است که دولت این ارزش‌ها را طبق احکام شرعی و آن‌طوری‌که بر انسان لازم است، تحت نظارت خود قرار داده و برای شخص اجازه نمی‌دهد تا این‌ ارزش‌ها را خلاف اوامر و نواهی الله سبحانه و تعالی انجام دهد... در تمام ارزش‌ها؛ خواه این ارزش‌ها روحی باشد و یا هم اخلاقی، انسانی و مادی.

این وظیفه و نقش دولت در نظارت افراد برای ایجاد ارزش‌ها طبق احکام شرعی است؛ خواه این ارزش‌ها روحی باشد و یا هم اخلاقی، انسانی و مادی... و دولت روش‌های مختلفی را برای نظارت و به دست آمدن این ارزش ها از قبیل جهت دادن و واضح ساختن این ارزش‌ها طبق احکام شریعت روی دست می‌گیرد و وقتی مسیر جهت دادن و واضح ساختن برای تصحیح اعمال افراد به خاطر ایجاد این ارزش‌ها خلاف شریعت نیافت و مجازات لازم شد، دولت آن مجازات را انجام می‌دهد و این به‌خاطر ضمانت تطبیق افراد برای این ارزش‌ها طبق اوامر و نواهی الله سبحانه و تعالی است...

این چیزی است که من آن‌را در این مسئله ترجیح می‌دهم و الله سبحانه و تعالی از همه عالم‌تر و با حکمت‌تر است.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

در پاسخ به پرسش اسد الظاهریه

پرسش

در صفحۀ 35 سطر هفتم و نهم کتاب "مفاهیم حزب‌التحریر" گفته شده: «فلسفۀ اسلامی»، اما آن‌چه ما از حزب می‌دانیم این است که در اسلام فلسفه یا فیلسوف وجود ندارد. الله به شما پاداش زیاد خیر دهد.

پاسخ

در صفحه 35 کتاب مفاهیم چنین گفته شده: «بنابر این، کار انسانی ماده است و انسان به گونۀ مادی به آن می‌پردازد، اما زمانی‌که به آن می‌پردازد، ارتباط آن‌را با الله درک می‌کند؛ از این لحاظ که آیا این کار حلال است یا حرام و در نتیجه آن‌را بر این اساس انجام می‌دهد و یا از انجام دادن آن خود داری می‌کند. همین‌که انسان ارتباط عمل‌اش را به الله درک می‌کند، خود روح است و همین امر است که انسان را وادار می‌کند، شریعت الله را بداند تا بتواند اعمال خویش را از یک‌دیگر تفکیک کند و در نتیجه با شناختن اعمالی که الله را راضی و یا خشم‌گین می‌کند، خیر را از شر تفکیک می‌کند و زمانی‌که شریعت برایش معیار تمییز حسن و قبح شود، حسن و قبح را از یک‌دیگر جدا می‌کند و به ارزش‌هایی‌که بر مبنای تعیین شریعت لازمۀ زندگی اسلامی در جامعۀ اسلامی می‌باشد، پی می‌برد. این تنها زمانی ممکن است که انسان مسلمان در هنگام انجام دادن یک عمل بتواند ارتباط آن‌را با الله درک کند و در نتیجه بر اساس این درک، آن‌را انجام دهد و یا از آن دست بردارد؛ زیرا نوع، صفت و ارزش آن عمل را می‌داند. از همین‌جاست که فلسفۀ اسلام همانا یک‌جا کردن ماده با روح می‌باشد، یعنی اعمال باید بر اساس اوامر و نواهی الله جهت داده شود. این فلسفه دایمی و همواره متصل با هر عملی باید باشد؛ هرچند آن عمل کم باشد یا زیاد و یا بزرگ باشد یا ناچیز. این است تصویر زندگی و از آن‌جایی‌که عقیدۀ اسلامی اساس زندگی، اساس فلسفه و اساس نظام‌ها به شمار می‌رود، تمدن اسلامی -که همانا مجموعۀ مفاهیم زندگی از دیدگاه اسلام است– مبتنی بر یک اساس و زیربناست که همانا اساس روحی است و همین اساس روحی خود عقیده است. تصویر این عقیده از زندگی همانا یک‌جا کردن ماده با روح می‌باشد و معنای سعادت از منظر آن همانا رضایت الله سبحانه و تعالی است.»

بلی، این است مفهوم فلسفه به معنای اسلامی آن؛ "یک‌جا کردن ماده با روح"، یعنی درک ارتباط با خالق. پس فلسفه با این معنا یک اصطلاح صحیح به شمار می‌رود.

اما کاربرد فلسفه به اصطلاح یونانی و امثال آن، یعنی «بحث و نظر در خصوص ماورای هستی و یا ماورای ماده»، چیزی است که اسلام آن‌را نمی‌پذیرد. در مقدمه کتاب تفکیر صفحۀ 4 چنین گفته شده: «بشریت این مسافت طولانی زندگی و عمر زمان را در حالی پشت‌سر گذاشت که بیش‌ترین توجه خود را صرف نتایج عقل و نتایج فکر نمود، بدون این‌که به واقعیت عقل و تفکیر توجه نماید. درست است که کسانی از دانشمندان مسلمان و غیر مسلمان در گذشته و حال بوده اند که تلاش کردند به واقعیت عقل پی بیبرند، اما همه در درک این واقعیت ناکام شده اند. کسانی هم بوده اند که سعی کردند، برای تفکیر طریقه‌ای را ترسیم نمایند؛ اما آنان با دستاوردهای علمی خویش تنها در برخی از ثمره‌های این طریقه مؤفق شده اند؛ لیکن در شناخت تفکیر به صفت خود تفکیر راه را گم کرده اند و مقلیدن‌شان را که در این مؤفقت علمی بهت زده شده بودند، نیز گمراه نمودند. پیش از آن و از زمان یونان و پس از آن، تلاش داشتند به تفکیر دست‌یابند؛ اما در نهایت به منطق رسیدند و در دست‌یابی به برخی از افکار مؤفق شدند؛ لیکن شناخت را به صفت شناخت فاسد کردند و در نتیجه منطق بار دوش شناخت گردید؛ در حالی‌که آنان می‌خواستند راهی برای دست‌یابی به شناخت باشد و معیاری باشد که بتوانند صحت شناخت را با آن اندازه گیری کنند. هم‌چنین آنانی‌که سعی داشتند به تفکیر دست‌یابند، سرانجام به چیزی که فلسفه یا آن‌چه که محبت حکمت، عمیق شدن در ماورای هستی و ماورای ماده نامیده می‌شود، رسیدند و این برای آنان بحثی جذاب با نتایجی جذاب بود؛ اما در عین‌حال دور از واقعیت، دور از صداقت و در نتیجه از حقیقت و واقعیت دور شده و بسیاری را گمراه کرد و تفکیر را از مسیر درست آن منحرف نمود.»

بنابر این، بحث و بررسی آرام و با دقت و تدبر در آن‌چه که در کتاب تفکیر دراین خصوص گفته شده، إنشاء الله که حقیقت را در موضوع فلسفه به خوبی روشن خواهد نمود. امیدوارم آن‌چه گفته شد کافی باشد و الله متعال داناتر و حکیم‌تر است.

برادر شما عطاء بن خلیل ابورشته

مترجم: عبدالله دانشجو

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

پرسش

امیر فاضل و محترم ما! السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

الله سبحانه و تعالی شما را حفظ فرموده و پیروزی به خیر را به وسیلۀ شما نصیب فرماید! صحت این قاعده شرعی تا چی قدر است، آیا به اساس این قاعدۀ شرعی می‌توان استدلال به تطبیق احکام شرعی به صورت تدریجی نمود؟ قاعدۀ‌ شرعی این است: "ما لايدرك كله لا يترك ما تيسر منه" یعنی آنچه که کل آن به دلیل ناتوانی انجام نمی‌شود، بعضی از آن که مقدور است ترک نمی‌شود، الله سبحانه وتعالی شما را جزای خیر دهد.

پاسخ

 و علیکم السلام و رحمت الله وبرکاته!

در ابتداء ما هم دعاء می‌نماییم که الله سبحانه و تعالی از بابت این دعای خوبی‌که در حق ما کردید، در عمر شما برکت دهد. شما از دو مسأله سوال کردید: اول این‌که صحت این قاعدۀ شرعی "ما لا يدرك كله لا يترك ما تيسر منه" تا چی قدر است؟ دوم: سوال شما این است که آیا استدلال به تطبیق احکام شرعی به این قاعده جائز است است؟ جواب به گونۀ ذیل است:

اول: در خصوص صحت قاعدۀ (ما لا يدرك كله لا يترك ما تيسر منه):

1-  این مقوله به عبارات مختلف در کتب علماء اما به صورت مشابه ذکر شده است؛ مثلاً: "ما لا يدرك كله لا يترك كله" یعنی آنچه کل آن درک نمی‌شود کل آن ترک نمی‌شود. "ما لا يدرك كله لا يترك قله" یعنی آنچه کل آن درک نمی‌شود، مقدار کمی از آن که حاصل می‌شود ترک نمی‌شود. "ما لا يدرك كله لا يترك أقله" یعنی آنچه کل آن درک نمی‌شود، کم‌تر آن ترک نمی‌شود. "ما لا يدرك كله لا يترك بعضه" یعنی آنچه کل آن درک نمی‌شود، بعضی آن ترک نمی‌شود. علاه به آن عبارتی‌که در سوال شما ذکر شده است: "ما لا يدرك كله لا يترك ما تيسر منه" یعنی آنچه کل آن درک نمی‌شود، آنچه که حصول آن میسر است، ترک نمی‌شود. 

بعضی این مقوله را ضرب المثل و یا مقولۀ خوانده و برخی دیگر این را قاعدۀ شرعی خوانده است؛ حتی طوری بر زبان‌ها جاری می‌شود که گویا این حدیثی از جانب رسو الله صلی الله علیه وسلم است؛ آنچه که اسماعیل بن محمد بن عبدالهادی جراحی عجلونی دمشقی ابوالفداء متوفی ۱۱۶۲هـ.ق. یکی از محدثین شام در زمان خود  این مقوله را در کتاب خود "کشف الخفاء و مزیل الالباس از آن احادیثی‌که بر زبان مردم جاری می‌شود" ذکر نموده و می‌گوید؛ از آن جمله یکی "ما لا يدرك كله لا يترك كله" است که این گفته به معنی آیۀ مبارکۀ ﴿فَاتَّقُوا اللّه مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ است؛ یعنی به هراندازه‌ای که می‌توانید از الله سبحانه تقوا پیشه کنید. و حدیث مبارک «اتق الله ما استطعت» اما لفظ ترجمه قاعده است؛ نه حدیث.

هم‌چنان احمد ابن عبدالکریم الغزی العامری متوفی ۱۱۴۳هـ.ق در کتاب‌اش "الجد الحثیث فی بیان ما لیس بحدیث" گفته است؛ یکی از آن‌ها مقولۀ "مَا لَا يُدْرَكُ كُلُّهُ لَا يُتْرَكُ كُلُّه" است، چون این قاعده است، نه حدیث و این قاعده به معنی آیۀ مبارکۀ ﴿فَاتَّقُوا اللّه مَا اسْتَطَعْتُم﴾ است.

2-  اگر در این خصوص دقیق شویم، واضح می‌شود که مرجع مقولۀ "مَا لَا يُدْرَكُ كُلُّه لَا يُتْرَكُ كُلُّهُ" به قاعدۀ شرعی "الميسور لا يسقط بالمعسور" بر می‌گردد که این قاعده به این عبارت نیز آمده است: "الميسور لا يسقط بالمعسور" یعنی حکمی‌که انجام آن میسر است، به دلیل بخشی‌که دشوار است، ساقط نمی‌شود. و این قاعده‌ای است که در کتب قواعد شرعی با دلائل آن ذکر شده است؛ مثلاً سیوطی در اشباه و نظائر می‌گوید: قاعدۀ سی و هشتم "الْمَيْسُورُ لَا يَسْقُط بِالْمَعْسُورِ" یعنی حکمی‌که انجام آن میسر است، به دلیل بخشی‌که دشوار است، ساقط نمی‌شود. ابن سبکی گفته است؛ از جمله مشهورترین قواعد مستنبطه از قول رسول الله صلی الله علیه وسلم: «اذا امرتکم بامر فأتوا منه ما استطعتم»؛ یعنی وقتی شما را به کاری دستور دادم آنچه که از آن به توان شما است، انجام دهید. همین قاعده است.

زرکشی این مقوله را در کتاب خود "المنثور في القواعد" ذکر نموده و گفته است "الميسور لا يسقط بالمعسور": این قاعده‌ای است که بر قاعدۀ قدرت داشتن به بعضی از اصل بر می‌گردد که زرکشی این قاعده را در مسألۀ "الْبَعْض الْمَقْدُورُ عَلَيْهِ هَلْ يَجِبُ" یعنی به قدرت داشتن بعضی از حکم مقدور انجام آن واجب است؟ تشریح داده است.

3-  علماء در خصوص قاعدۀ "الميسور لا يسقط بالمعسور" و هم‌مانند این قاعده "ما لا يدرك كله لا يترك كله" و یا در خصوص مسأله "البعض المقدور علیه هل یجب" به این موارد استدلال کردند که الله سبحانه و تعالی فرموده است: ﴿فَاتَّقُوا الله مَا اسْتَطَعْتُم﴾ و قول رسول الله صلی الله علیه و سلم: «اذا أَمَرْتُكُمْ بأَمْر فَأْتُوا منْه مَا اسْتَطَعْتُمْ» بخاری این حدیث را از ابوهریره روایت نموده است و برای روشن شدن و واضح شدن این قاعده مثال‌های مفصلی را بیان کردند، در اشباه و نظائر فروع بسیاری را ذکر نمودند که بعضی از این فروع را در این‌جا ذکر می‌کنیم: "المَيْسُورُ لَا يَسْقُط بِالْمَعْسُورِ" هم‌چنان فروع این قاعده نیز بسیار است، از جمله فروع آن این قواعد است "إذَا كَانَ مَقْطُوع بَعْض الْأَطْرَافِ، يَجِبُ غَسْلُ الْبَاقِي جَزْما" یعنی وقتی بعضی از قسمت‌های اعضا قطع بود، شستن اجزاء باقی ماندۀ آن واجب است. "الْقَادِرُ عَلَى بَعْضِ السُّتْرَةِ ، يَسْتُرُ بِهِ الْقَدْرَ الْمُمْكِنَ جَزْما" کسی‌که می‌تواند بعضی قسمت‌ها را بپوشد، به قدر توان خود باید بپوشد. "القَادِرُ عَلَى بَعْضِ الْفَاتِحَةِ ، يَأْتِي بِهِ بِلَا خِلَاف" یعنی کسی‌که توانا به خواندن بعضی از سورۀ فاتحه است، بدون اختلاف باید همان قسمت‌ها را بخواند. "َوْ عَجَزَ عَنْ الرُّكُوع وَالسُّجُودِ دُونَ الْقِيَامِ لَزِمَه بِلَا خِلَا ف عِنْدَنَا" اگر از رکوع و سجده عاجز شد، در نزد ما بدون اختلاف بر او لازم است که استاده نماز بخواند. "وَاجِدُ بَعْضِ الصَّاع فِي الْفطْرَة يَلْزَمُه إخْرَاجُه فِي الْأَصَح" کسی‌که یک قسمتی از پیمانه را دارا می‌باشد، لازم است که همان اندازه را بدهد.

4-  از تحقیق و بررسی آن‌چه علماء در خصوص قاعدۀ "الميسور لا يسقط بالمعسور" و هم‌مانند آن ذکر کردند واضح می‌شود که منظور و مقصودشان از این قاعده این است که هرگاه شخص به کل حکم مأمور به، استطاعت نداشت، عمل به متباقی آن حکم ساقط نمی‌شود؛ بلکه بر او لازم است که به آنچه توان دارد عمل کند؛ زیرا مکلف به آنچه که توان به انجام مأمور به دارد، طبق قرآن و سنت باید آنرا انجام دهد: ﴿فَاتَّقُوا الله مَا اسْتَطَعْتُم﴾، «إذَا أَمَرْتُكُمْ بأَمْر فأتوا منه ما استطعتم» به طور مثال؛ بر نماز گزار قرائت سورۀ فاتحه به صورت کامل در هر رکعتی لازم است و وقتی شخص مسلمان می‌شود و می‌خواهد که نماز بخواند، اما او کمی از سورۀ فاتحه را می‌تواند بخواند؛ پس بر او لازم است که بعضی از سورۀ فاتحه را به قدر توانش بخواند؛ نه این که کل سوره را ترک کند؛ زیرا او بعضی از آیات را می‌تواند بخواند. هم‌چنان به گونۀ مثال؛ بر مکلف لازم است که دست‌های خود را تا آرنج‌ها بشوید؛ اما وقتی کف دست شخص قطع باشد، آیا لازم است که متباقی دست خود را بشوید؟ جواب این است که طبق این قاعده بر او لازم است که متباقی دست خود را بشوید؛ اگرچی شستن کف دست بر آن دشوار باشد؛ زیرا به آنچه توانا است، با نتوانستن بعضی ساقط نمی‌شود. به این ترتیب، موضوع این قاعده در نزد علماء به حکم شرعی مأمور است؛ اما وقتی مکلف به دلیل مشکلی‌که وجود دارد، اگر نتواند به بعضی از آن حکم عمل کند، بعضی دیگری را که انجام آن برایش مقدور است، ساقط نمی‌شود و لازم است که انجامش دهد.

5-  قاعدۀ "المیسور لایسقط بالمعسور" و هم‌مانند این قاعده قواعدی هستند که در بعضی عرصه‌ها صحیح، ولی در بعضی عرصه‌های دیگر قواعد گفته نمی‌شوند. به طور مثال؛ کسی‌که یک قسمتی از روز روزۀ رمضان را توان نداشت، لازم نیست که متباقی روز  را   را به اساس این قاعده روزه بگیرد؛ بلکه بر او  است که روزه را افطار کند و روزۀ این روز را قضاء بیاورد و به این ترتیب ظاهر می‌شود که این قواعد یک‌سان و مطلق نیست؛ پس این قواعد در بعضی حالات تطبیق می‌شود؛ ولی در بعضی حالات تطبیق نمی‌شود. تطبیق این قواعد نیاز به تحقیق و شناخت واقعیت و شناخت احکام شرعی مرتبط به آن را دارد و به همین دلیل، علماء هشدار داده اند که این قواعد یکسان و به صورت مطلق قابل تطبیق نیست.

ا- سیوطی در اشباه و نظائر این‌گونه ذکر کرده است: «آگاه باشید! از این قاعده بعضی از مسائل گرفته شده است، یکی از آن موارد کسی است که در کفاره توان آزادسازی قسمتی از غلام را دارد، آن را آزاد نسازد؛ بلکه بدل آن را انجام دهد. دلیل آن این است که ایجاب بعضی از رقبۀ غلام با روزۀ دو ماه جمع بین بدل و مبدل است و روزه یک ماه با آزادسازی نصف رقبه تبعیض کفاره می‌شود که این ممتنع است و به دلیل این‌که شارع گفته است "من لم یجد" اما یابندۀ بعضی از رقبه در حقیقت کل رقبه را نیافته است؛ هم‌چنان بعضی از این قواعد روزۀ قسمت از روز است که امساک قسمتی دیگری از روز لازم نیست.»

ب- هم‌چنان زرکشی در کتاب منثور در قواعد این مسأله را بیان کرده و گفته است: «حالتی‌که در قسمتی از حکم شخص مقدور باشد، آیا واجب است و یا خیر؟ این حالت به چهار قسم است: یکی این است که به صورت مطلق واجب است؛ مثل نمازگذاری‌که بر خواندن قسمتی از سورۀ فاتحه توانائی داشته باشد. دوم: بنا به نظر صحیح‌تر واجب است؛ مثل این‌که اگر شخص در وجودش جراحت و زخم باشد که نمی‌توانست آب را در آن‌جا برساند؛ پس مذهب بر این است که قسمت صحیح شسته شود و قسمت جرح و زخم تیمم شود.

سوم: آن حالتی است که قطعاً واجب نیست؛ مثل این‌که در کفارۀ آزاد ساختن غلام لازم است، در این صورت آزاد ساختن قسمتی از غلام واجب نیست؛ زیرا مقصد شریعت تکمیل سازی آزادسازی غلام در حد امکان است و در این صورت به بدل آن رجوع می‌شود. چهارم: آن حالتی است که بنابر قول صحیح‌تر واجب نیست؛ چنانکه اگر شخص بی‌وضوء به دلیل برف، سردی، ریختن آب متعذر شد، پس در این صورت مسح سر واجب نیست؛ زیرا ترتیب واجب است؛ در حالی‌که استعمال آب در مسح سر قبل از تیمم روی و دست‌های امکان ندارد...»

به این شکل معلوم می‌شود که این قاعده و قواعد مشارالیها نه به صورت مطلق صحیح است و نه هم به صورت مطلق خطاء است؛ بلکه این قواعد در بعضی حالات صحیح است و در بعضی حالات دیگر صحیح نیست.

دوم: نسبت به استدلال به قاعدۀ "ما يدرك كله لا يترك ما تيسر منه" و "الميسور لا يسقط بالمعسور" در خصوص تطبیق احکام شرعی به صورت تدریجی مسائل ذیل قابل ذکر است:

استدلال به این قواعد بر جواز تدریجی در تطبیق احکام شریعت از قبیل تلبیس احکام شرعیت بر مردم و افتراء بر دین الله سبحانه و تعالی است و این بدین دلیل است که هیچ مجال و جایگاه به استناد این قواعد در این زمینه مبنی بر تطبیق تدریجی اسلام وجود ندارد که دلائل به گونۀ ذیل است:

1-  معنی تدیج در تطبیق احکام شریعت این است که بخشی از احکام شرعی در بعضی امور تطبیق شود، ولی در بعضی موارد دیگر احکام کفر تطبیق شود و این بدین شکل که عقود ازدواج طبق احکام اسلام قرار داده شود، ولی در خصوص مسائل سود، زنا، شرب خمر سهل‌انگاری شود و هم‌چنان در خصوص مجازات سارق قطع دست جاری شود، ولی در خصوص مجازات زانی و شارب خمر مجازات شرعی جاری نشود؛ پس معنی تطبیق تدریجی در احکام شرعی به معنی حکم به احکام کفر در مسائل معینی در بدل حکم شرعی است، و شکی نیست که این موضوع به این شکل از قاعده "مالایدرک کله لایترک کله" کاملاً دور بوده، زیرا این قائده بیان‌گر این است که فعل مأمور به شرعاً لازم و به اندازه‌ای که عمل به آن میسر است، انجام شود و کل آن ترک نمی‌شود، آن‌هم به دلیل ناتوانی انجام قسمتی از آن، پس این قاعده نمی‌گوید که برای شخص جائز است که حرامی را انجام دهد و یا این‌که احکام کفر را به خاطری نداشتن قدرت، به مأمور تطبیق کند.

2-  این قاعده از فعل مأمور به سخن می‌زند، نه از فعل منهی عنه؛ پس فعل مأمور به آن است که مطابق شریعت انجام شود؛ اما تطبیق غیر شریعت منهی عنه است؛ بلکه بزرگ‌ترین گناه است؛ پس چگونه به این قاعده مبنی بر جواز تطبیق احکام کفر استدلال شود؟ آیا این یک کار عجیبی نیست؟!

3-  آنانی‌که از تدریج در تطبیق احکام اسلام حرف می‌زنند، مقصدشان این است که حاکم می‌تواند شریعت را به صورت تدریجی تطبیق کند؛ در حالی‌که حاکم را هیچ چیزی نمی‌تواند از تطبیق احکام شرعی باز داشته و یا مانع گردد، زیرا او حاکم است؛ مثلاً چی چیزی می‌تواند حاکم مسلمان را از تطبیق احکام شرعی باز دارد تا او در عوض احکام شرعی احکام کفر را تطبیق کند؟! در صورتی‌که چنین باشد، آیا او حاکم همان سرزمین گفته می‌شود؟ پس چرا بر سرزمینی‌که حاکم است، احکام اسلام را تطبیق نمی‌کند و در عوض آن احکام کفر را تطبیق می‌نماید؟ آیا واقعیت قدرت حاکم مثل شخصی مریضی است که نماز را به دلیل ناتوانی به اثر مریضی نشسته می‌خواند؟ چی وجه تشابهی در بین این دو وجود دارد؟!

4-  علی‌الرغم این همه، موردی دیگری‌که لازم به توجه است، این است که نصوص شرعی‌که در خصوص این قاعدۀ به آن‌ها استدلال می‌شود، هرگز بر تدریج تطبیقی دلالت ندارند؛ به گونۀ مثال:

ا- این قول الله سبحانه و تعالی ﴿فَاتَّقُوا الله مَا اسْتَطَعْتُم﴾ یعنی از الله تقوی کنید به هر اندازه‌ای که می‌توانید. در مفهوم این آیۀ مبارکه مفهوم مخالف وجود ندارد و از این آیۀ مبارکه این چیز فهمیده نمی‌شود که در وقت نداشتن قدرت، تقوا لازم نیست؛ بلکه بر عکس، مفهوم آن این است که برای انسان لازم است تا تمام توان خود را برای حصول تقوی و التزام به اوامر و نواهی الله سبحانه و تعالی به کار گیرد. امام طبری در تفسیر خود در خصوص معنی این آیه چنین گفته است ﴿فَاتَّقُوا اللّه مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ یعنی الله سبحانه و تعالی می‌گوید، ای مومنان از الله (سبحانه وتعالی) حذر کنید و از عذاب آن ترسیده و از عذاب آن به وسیلۀ انجام فرائض و دوری از معاصی اجتناب نمائید و به هر اندازه‌ای که می‌توانید عملی را انجام دهید که شما را به آن نزدیک کند. ابن عاشور در تفسیرخود "التحریر و التنویر" بسیار موضوع را به خوبی در شرح این آیه گفته است:

﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطيعُوا وَأَنْفقُوا خَيْرا لانْفُسكُمْ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسه فَأوُلئكَ هُمُ الْمُفْلحُونَ﴾ [سوره تغابن آیه 16]

ترجمه: پس تا می‌توانید تقوای الهی پیشه کنید و گوش دهید و اطاعت نمایید و انفاق کنید که برای شما بهتر است؛ و کسانی‌که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند، رستگارانند!

فاء تفریعی بر آنچه گذشته می‌باشد، یعنی معنی‌اش چنین می‌شود؛ وقتی شما این مطلب را دانستید، پس در هرجا که تقوا لازم است، تقوا کنید. این در حالی‌ است که حذف متعلق (اتقوا) قصداً برای عمومیت است؛ یعنی در تمام حالاتی‌که به تقوا ارتباط می‌گیرد، باید تقوا شود. بناءً این کلام مانند تذییل یعنی ذکر جملۀ به معنی جملۀ اول از بابت تأکید است. زیرا مضمون آن عام‌تر از مضمون ماقبل‌اش می‌باشد. وقتی تقوا در خصوص چیزهایی‌که ذکر شده و نشده برای صاحب‌اش به دلیل ارضاء خواست نفس‌اش در بسیاری از حالات تقصیر در رعایت تقوی پیدا می‌شود، به همین دلیل تأکید امر به تقوا در این قول الله سبحانه و تعالی پیدا شده است (ما استطعتم). و حرف ما در این‌جا مصدر ظرفی است، یعنی به معنی این‌که استطاعت شما معنی می‌دهد تا همۀ زمان‌ها و همۀ حالات را شامل شود؛ پس شخص در هیچ حالتی از زمان‌ها از تقوا خلوت کند و زمان‌ها ظرفی برای استطاعت بوده تا مبادا بندگان به اندازه مقدورشان به تقوا کوتاهی نکنند تا زمانی‌که از حد استطاعت خارج نشود...» ختم.

پس آیۀ کریمه به تمام وضاحت بر لزوم تلاش در تقوا الله سبحانه وتعالی و عدم کج‌روی از اوامر و نواهی او سبحانه و تعالی در حد توان وضاحت دارد و به هیچ‌وجهی از وجوه این آیه بر تطبیق تدریجی احکام اسلام و تطبیق احکام کفر در هیچ بخشی از شریعت دلالت ندارد؛ بلکه این آیۀ مبارکه التزام به شریعت را به آخرین درجات آن طلب می‌کند.

ب- حدیث شریفی‌که به اساس آن‌ها به قواعد مشار الیها استدلال می‌شود، چنانکه بخاری در صحیح خود از ابوهریره از رسول الله صلی الله علیه و سلم روایت نموده فرموده است:

«دَعُوني مَا تَرَكْتُكُمْ إنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بسُؤَالهمْ وَاخْتلَافهمْ عَلَى أَنْبيَائهمْ فَإذا نَهَيْتُكُمْ عَنْ شَيْء فَاجْتَنبُوه وَإذَا أَمَرْتُكُمْ باَمْر فَأْتُوا منْه مَا اسْتَطَعْتُ»

ترجمه: آنچه به شما آوردم مرا به همان بگذارید، بسیاری از کسانی‌که قبل از شما بودند به دلیل سوال و اختلاف شان در خصوص پیامبران شان هلاک شدند. وقتی من از چیزی شما را نهی می‌کنم، از آن بپرهیزید و وقتی شما را به کاری دستور می‌دهم، به هراندازه که می‌توانید از آن انجام دهید.

پس این حدیث منهیات را واضح می‌سازد که لازم است از آن‌ها اجتناب شود؛ پس از محرمات باید دوری شود و اما چیزهای مأمور به اندازۀ توان باید انجام شود و شکی نیست که تطبیق احکام کفر در کنار احکام اسلام به بهانۀ تدریج‌کاری است که شریعت اسلام این را به دلائل قطعی نهی نموده. الله سبحانه و تعالی فرموده است:

﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بمَا أَنْزَلَ اللّه فَأوُلَئكَ هُمُ الْكَافرُونَ﴾ [سوره مائده آیه 44]

ترجمه: و هرکسی طبق آنچه الله (سبحانه و تعالی) نازل کرده حکم نکند، پس چنین کسانی کافرند.

﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ ب مَا أَنْزَلَ اللّه فَأوُلَئكَ هُمُ الظَّالمُونَ﴾ [سوره مائده آیه 45]

ترجمه: هرکس مطاق حکمی‌که الله سبحانه و تعالی نازل کرده داوری نکند پس چنین کسانی بی‌شک ستم‌گرند.

﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بمَا أَنْزَلَ اللّه فَأوُلَئكَ هُمُ الْفَا سقُونَ﴾ [سوره مائده آیه 47]

ترجمه: و هرکسی به آن‌چه الله (سبحانه و تعالی) نازل کرده حکم نکند، چنین کسانی ظالم اند.

﴿وَمَا كَانَ لمُؤْمن وَلَا مُؤْمنَة إذَا قَضَى اللّه وَرَسُولُه أَمْرا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخيَرَة منْ أَمْرهمْ وَمَنْ يَعْص اللّه وَرَسُولَه فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالا مُبينا﴾ [سوره احزاب آیه 36]

ترجمه: و هیچ مرد و زن مومنی را نسزد که چون الله و رسولش‌اش به کاری فرماند دهند، برای آنان درکارشان اختیاری باشد. هرکسی‌که الله و رسول‌اش را نافرمانی کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است.

به همین دلیل، این حدیث به هیچ وجهی از وجوه بر جواز تفریط و سهل‌انگاری در تحکیم شریعت و تطبیق احکام کفر به بهانه تدریج جواز ندارد؛ زیرا حکم به غیر ما انزل الله از جملۀ محرمات و منهیات است که حدیث اجتناب از آن را لازم گردانیده است.

به همین دلیل استدلال به این قاعده بر تدریج در تطبیق احکام شرعی استدلال باطلی است که به اساس آن هیچ دلیل ثابت نمی‌شود.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

به جواب رائد الهرش ابومعاز

پرسش

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

آیا عدم طلب نصرت رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از قریش به دلیل عدم اهلیت‌شان برای نصرت بوده و یا این‌که ایشان اسلام را ترک کرده بودند. منظورم رهبران مکه است؟ اگر چنین است آیا رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم نصرت را از اهل یثرب طلب نکرده؟ با وصف این‌که رهبران و زعماء یثرب نیز اسلام نیاورده بودند و نصرت ندادند! به امید توضیح مسئله، الله سبحانه و تعالی شما را جزای خیر کاملی عطاء فرماید.

پاسخ

وعلیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

نسبت به عدم طلب نصرت از قریش مکه موضوع از این قرار است:

رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم اهل قوت و توانا بر تغییر جاهلیت به اسلام را در ابتداء به‌سوی اسلام فرا می‌خواندند؛ اگر مسلمان می‌شدند و از اسلام استجابت می‌کردند، بعداً از ایشان طلب نصرت می‌نمود. رؤسای قریش در مکه توان تغییر را داشتند؛ اما اسلام را نپذیرفتند به‌ همین دلیل، رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم نصرت را از ایشان نخواست؛ بلکه رسول‌الله صل‌الله علیه و سلم تنها بر دعوت به سوی اسلام مکه اکتفاء ‌کرده و به دلیل عدم استجابت اهل قوت از اسلام، رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم نصرت را از ایشان طلب نکرد... که در ذیل بخشی از سیرت‌ها را ذکر می‌کنیم تا واضح شود که مسئله چگونه بوده است؟

اول: در سیرت ابن هشام چنین ذکر شده است: «قوم آن شدیدترین اختلاف را با دینش داشتند؛ مگر تعداد اندکی‌ از ضعفاء بودند که به رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم ایمان آردند. سپس رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم در موسم حج در نزد قبایل عرب رفت و ایشان را به سوی الله سبحانه و تعالی دعوت می‌نمود و برای شان خبر می‌داد که وی فرستاده الله سبحانه و تعالی بوده و از ایشان می‌خواست که آن‌را تصدیق و او را در برابر دشمنان‌اش محافظت نماید تا آن‌چه را الله سبحانه و تعالی وی را به‌خاطر آن فرستاده ظاهر سازد...»

ابن اسحاق گفته است حسین ابن عبدالله بن عبید الله بن عباس برایم گفت؛ شنیدم که ربیعه بن عباد پدرم سخن می‌گفت، او گفت: من در حالی‌که نوجوان بودم با پدرم در مِنا بودم، رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم بر مواقف عرب در عرفات استاد می‌شد و می‌گفت: "ای بنی فلان من فرستادۀ الله به سوی شما هستم، الله سبحانه و تعالی شما را امر می‌کند که تنها او را عبادت و هیچ شریکی به آن نیاورید و از این معبودانی‌که شریک الله سبحانه و تعالی قرار می‌دهید، دوری نموده بر من ایمان آورده و مرا تصدیق نمایید و مرا حمایت کنید تا آن‌چه را به خاطری آن از جانب الله فرستاده شدم آشکارسازم."

ابن اسحاق گفته است: زهری برایم گفت وی در نزد بنی عامر ابن صعصعه رفت و آن‌ها را به سوی الله سبحانه و تعالی دعوت کرد و خود را برایشان معرفی نمود. مردی از ایشان که به آن بیحرة بن فراس می‌گفتند؛ برایش گفت: ابن هشام گفته است فراس بن عبدالله بن سلمه (الخیر) بن قشیر بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصه بود، او گفت: قسم به الله اگر این جوان را از قریش بگیرم، توسط این جوان عرب را می‌خورم. سپس گفت: برایم بگو اگر تورا در این مأموریت‌ات بیعت کنیم و الله بر آنانی‌که تورا مخالفت کردند، پیروز تان سازد، آیا مسئولیت را بعد از خود برای ما می‌سپاری؟ رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرمود: "این کار به اختیار الله سبحانه و تعالی بوده، هرجا خواسته باشد، او می‌گذارد." او گفت: پس آن مرد برای رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم گفت؛ آیا گلوهای ما را به ذبح کردن عرب برابر می‌کنی، اما وقتی الله تورا پیروز گردانید، کار را به غیر ما می‌سپاری؟ ما به این کار تو هیچ ضرورتی نداریم و به این ترتیب از نصرت دادن رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم ابا ورزیده اند.

ابن اسحاق گفته است: رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم به همین منوال کارش را پیش می‌برد و هر وقتی مردم در موسم حج جمع می‌شدند، قبایل را به سوی الله سبحانه و تعالی و اسلام دعوت می‌کرد و خود را برای شان معرفی و هدایت و رحمتی‌که الله سبحانه و تعالی برایش داده بود برای شان عرضه می‌نمود. او صلی الله علیه و سلم هرگاه می‌شنید، صاحب نام و نشانی از عرب‌ها در داخل مکه می‌آید، در نزد آن می‌رفت و آن‌را به سوی الله سبحانه و تعالی دعوت می‌نمود و آن‌چه را الله سبحانه و تعالی برایش داده بود عرضه می‌نمود. پس طبق این روایات شما می‌بینید که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم ابتداء صاحب قدرت را به اسلام فرا می‌خواند، اگر استجابت می‌کرد، بعداً از آن طلب نصرت می‌نمود.

دوم: در سیرت ابن کثیر چنین ذکر شده است: «سپس به مجلس رسیدیم که در آن سکینت و وقار و در آن‌جا بزرگانی بودند که در بین شان دارای قدر و منزلت و شخصیت بودند. پس ابوبکر پیش آمد و سلام کرد. علی گفت: در حالی‌که ابوبکر در هرکار خیری پیش‌قدم بود برایشان گفت: این قوم کیست؟ گفتند از بنی شیبان بن ثعلبه. سپس ابوبکر به سوی رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم نگاه کرد و گفت: پدر و مادرم فدایت، از این‌ مردم با عزت‌تر در بین قوم‌شان دیگر کسی نیست. در روایتی دیگری گفته است: قوم این‌ مردم در مورد تصمیم این‌ مردم هیچ عذری نمی‌‌آورند و این‌ها بهترین‌های قوم و مردم‌شان هستند که در بین این قوم مفروق بن عمرو و هانی بن قبیضه، مثنی بن حارثه و نعمان بن شریک بودند که نزدیک‌ترین شان از لحاظ قومیت با ابوبکر مفروق بن عمرو بود مفروق بن عمرو بر دیگران از لحاظ بیان و زبان غالب چیره بود و این شخص دو گیسوی بافته بر روی سینه‌اش داشت و نزدیک‌ترین شخص در مجلس با ابوبکر همین شخص بود. ابوبکر رضی الله عنه برای او گفت: تعداد شما چطوری است؟ او برای ابوبکر گفت: ما بیش‌تر از هزار نفر نیستیم و هرگز به دلیل کم‌بودن هزار نفر شکست نمی‌خوریم. ابوبکر گفت: قدرت‌مندان در بین شما چطور است؟ او گفت: ما تلاش می‌کنیم و بر هر قوم نیاز به تلاش است. ابوبکر گفت: جنگ بین شما و دشمن شما چطور است؟ مفروق گفت: ما زمانی‌که به خشم بیاییم سخت‌ترین مردم هستیم، ما بهترین‌ها را اختیار می‌کنیم و سلاح را بر شتران ماده ترجیح می‌دهیم و نصرت از جانب الله سبحانه و تعالی است، جنگ گاهی به نفع ما دور می‌خورد و گاهی بر شکست ما. بعداً گفت: گمان می‌کنم که تو برادر قریش هستی؟ ابوبکر گفت: اگر خبر رسالت آن به شما رسیده باشد، بلی این همان شخص است. مفروق گفت: بلی، به ما خبر رسیده که همین را می‌گوید، ای برادر قریشی! سپس به سوی رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم نگاه کرد و گفت که ای برادر قریشی به چی چیز فرا می‌خوانی؟ و ابوبکر استاد شد، در حالی‌که ابوبکر با لباس‌هایش بالای رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم سایه می‌کرد.» او صلی الله علیه وسلم فرمود:

« أَدْعُوكُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لا إِلَهَ الا اللّه وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَني رَسُولُ اللَّه، وَأَنْ تؤوونى وَتَنْصُرُونِي حَتى أُؤَديَ عَنِ اللَّه الذِي أَمَرَنِي بِهِ، فَإِن قُرَيْشًا قَدْ تَظَاهَرَتْ عَلَى أَمْرِ اللَّه، وَكَذبَتْ رسُولَهُ، وَاسْتَغْنَتْ بِالْبَاطِلِ عَنِ الْحَقِ، وَاللَّه هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمیدم »

ترجمه: شما را فرا می‌خوانم به این‌که معبودی جز الله نیست و این‌که او تنها بوده و شریک ندارد، هم‌چنان شما را به این فرا می‌خوانم که من فرستادۀ الله هستم و مرا جای داده و نصرت دهید تا من آنچه را که الله سبحانه و تعالی فرمان داده اداء کنم. قریش امر الله سبحانه و تعالی و رسول آنرا تکذیب نموده و به خاطر باطل حق را رد کردند و الله ذاتی است بی‌نیاز و ستوده شده.

سپس او گفت؛ ای برادر قریشی، دیگر به چی چیز فرا می‌خوانی؟ سپس رسول الله صلی الله علیه و سلم این آیۀ مبارکه را تلاوت کرد:

﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا﴾ تا به این قول او سبحانه و تعالی ﴿ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ [انعام: 151]

ترجمه: بگو بیائید تا آنچه را الله (سبحانه و تعالی) بر شما حرام نموده تلاوت کنم و او این‌که بر الله چیزی را شریک نیاورید و به پدر و مادرتان نیکی کنید.....  این چیزی است که به آن شما را سفارش داده است تا شما پرهیزگار شوید.

باز مفروق گفت: ای برادر قریشی به چی چیز فرا می‌خوانی؟ قسم به الله که این کلام اهل زمین نیست، اگر از کلام اهل زمین می‌بود، ما کلام اهل زمین را می‌شناسیم؛ سپس رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم این آیه را تلاوت کرد:

﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ [نحل: 90] ترجمه: هرآینه الله سبحانه و تعالی دستور به عدل، نیکی و دادن مال بر اقرباء داده و از فحشاء، منکر و سر کشی از دین و احکام او نهی نموده تا باشد که شما پند بگیرید.

سپس مفروق گفت: "سوگند به الله که ای برادر قریشی به مکارم اخلاق و بهترین اعمال دعوت نمودی. یقیناً قومی‌که تو را تکذیب نموده و بر تو شوریده است، بر تو ستم کرده." طوری به نظر می‌رسید که او می‌خواست که هانی بن قبیصه را شریک سخن‌اش سازد، پس گفت: این هانی بن قبیصه بزرگ و صاحب دین ما است. پس هانی گفت: ای برادر قریشی، سخن‌ات را شنیدم و سخن‌ات را تصدیق نمودم و من چنان می‌بینم که ترک دین ما و پیروی از تو و دین‌ات در یک جلسه‌ای که با ما نشستی این اول و آخر کلام نیست و ما به چیزی‌که ما را به سوی آن فراخواندی، فکر نکردیم و ما به آینده آن‌چه فراخواندی نگاه می‌کنیم. این خطا در فکر و کم عقلی است و این کم عقلی در آینده است. با عجله لغزش است. در پشت سر ما قومی است که اگر بر ذمۀ‌شان عقد ببندیم، احساس خوبی نداریم؛ اما تو باز می‌گردی ما هم باز می‌گردیم؛ تو فکر می‌کنی، ما هم فکر می‌کنیم. گویا که او علاقه داشت که مثنی ابن حارثه در سخن‌اش شریک شود؛ پس گفت؛ این مثنی شیخ و صاحب جنگ ما است. پس مثنی گفت: من سخن‌ات را شنیدم و سخن‌ات را پسندیدم، ای برادر قریشی و آن‌چه که گفتی مرا در شگفت انداخت. جواب همان جواب هانی بن قبیصه است؛ ترک دین ما و پیروی تو در یک مجلسی‌که با ما نمودی، در حقیقت ما در بین دو آب قرار گرفتیم: یکی یمامه و دیگری سماوه. رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرمود: این دو آب چیست؟ آن شخص گفت: یکی سرزمین خشک و زمین عرب است و دیگری سرزمین فارس و دریاهای کسری. ما تعهد کردیم که به کسری هیچ آسیبی نرسانیم و هیچ کسی را اجازه آسیب زدن ندهیم و این چیزی‌که تو ما را به سوی آن فرا می‌خوانی، چیزی است که پادشاهان آن‌را بد می‌برند؛ اما چیزی‌که به سرزمین عرب نزیک است، گناه صاحب آن بخشیده شده وعذر آن پسندیده می‌باشد؛ ولی آن‌چه در سرزمین فارس نزدیک است گناه صاحب آن غیر بخشیده شده و عذر آن غیر پذیرفته شده می‌باشد؛ اگر می‌خواهی‌که ما تورا نصرت دهیم و تورا حفاظت کنیم در خصوص همین عربی‌که نزدیک تو است انجام می‌دهیم.

رسول‌الله صلی‌الله فرمود:

«مَا أَسَأْتُمُ الرد إِذْ أَفْصَحْتُمْ بِالصدْقِ، إِنهُ لَيَقُومُ بِدِينِ اللَّه إِلاَ مَنْ حَاطَهُ مِنْ جَمِيعِ جَوَانِبِه»

ترجمه: چی‌قدر زشت است رد کردن شما وقتی‌که به صراحت مرا تصدیق کردید، شکی نیست که اقامه کنندۀ دین به کسی گفته می‌شود که دین الله را از تمام جوانب بر پا دارد.

اللسان گفته است که " ما بین دو صریۀ یمامه و سماوه قرار گرفتیم و صریین تثنیه صری است و صری به معنی هر آب که جمع شده باشد" می‌باشد.

سپس به مجلس اوس و خزرج رفتیم، پس از آن مجلس بلند نشدیم مگر این‌که با رسول الله صلی الله علیه وسلم بیعت کردند.

علی گفته است: « آن‌ها راست‌گویان صابر بودند که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از معرفت ابوبکر با نسب‌شان خوش‌حال شد.»

او گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم مدت اندکی درنگ کرد و به طرف اصحاب خود بیرون شد، پس برای شان گفت:

«احمدوا الله كثيرا، فقد ظفرت اليوم أبناء ربيعة بأهل فارس، قتلوا ملوكهم واستباحوا عسكرهم وبي نُصروا».

ترجمه: الله سبحانه و تعالی را بسیار ستایش بگوئید، بدون شک امروز فرزندان ربیعه بر اهل فارس غالب شد که علیه پادشاهان خود جنگیندند و جنگ شان را مباح دانستند و توسط من نصرت داده شدند.

گفت: این واقعه در قراقر کنار ذی‌قار بود... این حدیث بسیار غریب است. این را نوشتیم، چون در این از دلایل نبوت، محاسن اخلاق، و خصلت‌های خوب و فصاحت عرب است. این حدیث از طریق دیگری نیز روایت شده در این روایت آمده است که وقتی آن‌ها و فارس در قراقر نزدیک به فرات مقابل شدند، شعارشان را محمد قرار و بر فارس غالب شدند و بعد از آن در اسلام داخل شدند، بیان داشتند.

باری از امام محمد بن عمر واقدی پرسیده شد و او از هریکی از قبایل قصه کرد او یادآور گردید که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم خود را بر قبیله‌ی بنی عامر، غسان، بنی فزاره، بنی مره، بنی حنیفه، بنی سلم، بنی عبس، بنی نضر بن هوازن، بنی ثعلبه بن عکابه، کنده، کلب، بنی حارث بن کعب، بنی عذره، قیس ابن حطیم و غیره عرضه کرد که سیاق اخبار‌شان طولانی است و الحمد لله که قسمت خوبی را از آن ذکر نمودیم، هم‌چنان احمد گفته است: اسود ابن عامر برای ما گفت که اسرائیل از عثمان یعنی ابن مغیره خبر داد که او از سالم ابن ابی الجعد از جابر ابن عبدالله روایت کرده که گفت: رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم خود را بر مردم در موقف عرفه عرضه می‌کرد و می‌گفت:

«هل من رجل يحملني إلى قومه فإن قريشا قد منعوني أن أبلغ كلام ربى عز وجل؟» 

ترجمه: آیا مردی است که مرا در نزد قوم اش ببرد؟ چون قریش مرا از رساندن کلام پروردگار بزرگم منع نموده است.»

از همه‌ی این موارد واضح می‌شود که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم نصرت را از هرکسی‌که طلب می‌کرد، اول آن‌را به اسلام دعوت می‌نمود؛ اگر اسلام را استجابت نمی‌کرد، نصرت را از آن نمی‌خواست و چون رهبران قریش اسلام را استجابت نکردند، پس رسول الله صلی الله علیه وسلم نصرت را از ایشان طلب نکرد.

برادر شما عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

به جواب عبدالله حداد

پرسش

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

 الله سبحانه و تعالی شما را به عنوان سرمایۀ اسلام نگهدارد! از شما می‌خواهم که مسئله‌ی «لا تبع ما لیس عندک؛ یعنی آن‌چه در مالکیت تو نیست به فروش نرسان». را توضیح دهید که آیا این مسئله در هر شیء مصداق دارد و یا این‌که تنها در مطعومات می‌باشد؟ مثلاً: تاجری مواد از قبیل سمنت و ریگ می‌فروشد، در حالی‌که او آهن ندارد از آن آهن نیز خواسته می‌شود این تاجر به تاجر آهن‌فروش به تماس می‌شود تا به اندازه‌ی ضرورت آهن برایش ارسال کند و این آهن را برای مشتری به فروش برساند. حکم چنین معامله‌ای چیست؟ با درنظرداشت این‌که بین این تاجر و تاجر آهن‌فروش از قبل در قسمت قیمت توافق صورت گرفته است. مثال دیگری؛ شخصی جنسی را خریداری می‌کند، در حالی‌که تا هنوز آن جنس را قبض نکرده، بلکه قبل از قبض آن‌را برای شخص دیگری به فروش می‌رساند، آیا این مثال هم داخل قاعده‌ی بیع ما لا یملک (فروش چیزی‌که مالک آن نیست) می‌شود یا خیر؟

پاسخ

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

نهی از بیع آن‌چه وجود ندارد، شامل مطعومات و غیر مطعومات در تمام اشیائی‌‌که در تحت پیمانه، وزن و عدد می‌آید، می‌شود که این مسئله را در کتاب نظام اقتصادی تحت عنوان "بیع آن‌چه در نزدت نیست جائِز نمی‌باشد" تشریح نمودیم که آن متن را برایت در این‌جا دوباره ذکر می‌کنم:

بیع آن‌چه در نزدت نیست جائِز نیست: فروش کالا قبل از تکمیل شدن ملکیت آن جائِز نمی‌باشد، اگر کسی آن جنسی را قبل از تکمیل مالکیت آن به‌فروش برساند بیع آن باطل است. این در دو حالت مصداق پیدا می‌کند: یک‌حالت اینست که جنس را قبل از ملکیت آن به‌فروش برساند. دوم حالتی‌است که آن جنس را خریداری نموده ولی قبل از قبض و قبل از تکمیل مالکیت آن به‌فروش برساند؛ البته در اشیائی‌که قبض آن برای ملکیت شرط است. در این دو‌حالت فروش آن جنس جائِز نیست؛ زیرا عقد بیع بالای ملک منعقد می‌گردد، ولی آن‌چه که هنوز ملک‌شخص نیست و یا این‌که آن‌را خریداری نموده، ولی ملکیت آن با قبض تمام نشده عقد بیع بالای آن جنس صورت نگرفته، زیرا در این صورت محلی برای عقد بیع از لحاظ شرعی وجود ندارد.

رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از بیع مالا یملک منع کرده است. از حکیم بن حزام روایت شده که گفت، گفتم:  

«يَا رَسُولَ اللَّه، يَأْتِينِي الرجُل ُيَسْأَلُنِي الْبَيْعَ لَيْسَ عِنْدِي مَا أَبِيعُهُ ، ثُم أَبِيعُه مِنْ السُّوق»

ترجمه: گفتم یا رسول الله مردی در نزدم می‌آید و در خواست بیع چیزی را از من می نماید که در نزدم موجود نیست بلکه آن‌را از بازار خریداری می‌نمایم.

  پس رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم فرمودند:

«لاتَبِعْ مَا لَيْسَ عِنْدَكَ »

ترجمه: یعنی آنچه در نزد تو نیست، به فروش نرسان.

 این حدیث را احمد روایت کرده است.

 هم‌چنان از عمرو بن شعیب روایت است که او از پدرش و پدرش از جدش روایت کرده که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرموده است:

«لَا يَحِلُّ سَلَف وَبَيْع ، وَلَا شَرْطَانِ فِي بَيْعٍ ، وَلَا رِبْحُ مَا لَمْ تَضْمَنْ، وَلَا بَيْعُ مَا لَيْسَ عِنْدَكَ» (رواه ابو داود)

ترجمه: سلف و بیع و دو شرط در یک بیع جائز نیست و هم‌چنان فایده که تضمین نمی‌شود و بیع آنچه در نزد تو نیست جائز نمی‌باشد.

پس تعبیر رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم به این‌که چیزی‌که در نزد تو موجود نیست عام بوده و تمام اشیائی‌‌که در تحت ملک تو نیست و قدرت تسلیمی آن‌را ندارید و به‌صورت کامل در تحت ملکیت تو نیامده همه را شامل می‌شود و احادیث وارده در نهی از بیع آن‌چه قبض نشده به صورت مطلق بوده استثنای وجود ندارد؛ البته در اشیائی‌که قبض آن شرط می‌باشد، در این‌صورت درست نیست؛ زیرا این مطلب دال بر این است که کسی شیء را خریداری نموده نیاز به‌قبض دارد تا خرید آن تمام شود و قبل از قبض آن فروش آن شیء برایش جائِز نمی‌باشد؛ پس حکم بیع آن شیء در حکم بیع مالا یملک بوده به‌دلیل این قول رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم:

« مَنْ ابْتَاعَ طَعَاما فَلَا يَبِعْه حَتى يَسْتَوْفِيَه» (رواه بخاری)

ترجمه: کسی‌که طعامی را خریداری کند، نباید قبل از قبض آن شیء را به فروش برساند.

و به‌دلیل این‌که ابوداود روایت نموده است:

«ان النبِي صلى الله عليه وسلم نَهَى عَنْ أَنْ تُبَاعَ السلَعُ حَيْثُ تُبْتَاعُ ، حَتى يَحُوزَهَا التُّجارُ إِلَى رِحَالِهم»

ترجمه: رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از فروش کالا را در جای‌که خریده می‌شود نهی نموده است تا وقتی‌که به محل تجارت خود تاجر انتقال داده شود.

ابن ماجه روایت نموده است:

«أَن النبِي صلى الله عليه وسلم نَهَى عَنْ شِرَاءِ الصدَقَاتِ حَتى تُقْبَضَ»

ترجمه: رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از خرید صدقات تا وقتی قبض نشود، نهی نموده است.

و به‌دلیل روایت بیهقی از ابن عباس که گفته است رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم برای عتاب ابن اسید فرموده است:

«اني قَدْ بَعَثْتُكَ إِلَى أَهْلِ اللَّه، وَأَهْلِ مَكةَ، فَانْهَهُمْ عَنْ بَيْع مَا لَمْ يَقْبِضُوا»

ترجمه: من ترا به سوی بنده گان الله و اهل مکه فرستادم پس ایشان را از فروش آنچه قبض نکردند، منع کن.

پس این احادیث در منع نمودن آن‌چه قبض نشده صراحت دارد، زیرا مالکیت بایع به‌شی‌که قبض نشده تکمیل نشده زیرا شیء که قبض آن نیاز است، مالکیت بر آن بدون قبض به‌مشتری حاصل نمی‌شود و دیگر این‌که قبض آن از مکلفیت‌های بایع می‌باشد. بناءً واضح می‌شود که ملکیت بائِع و کامل بودن ملکیت بائِع بر مبیعه شرط صحت بیع است؛ اما این‌که شخص مالک مبیعه نباشد و یا مالک آن باشد، ولی مالکیت آن بر آن چیز تکمیل نشده باشد؛ در این صورت فروش آن مطلقاً جائِز نمی‌باشد. این صورت شامل اشیائی‌ می‌شود که شخص مالک آن شیء شده ولی قبض ننموده است؛ در حالی‌که قبض آن در بیع آن شیء لازم است که این صورت شامل اشیاء مکیل، موزون و معدود می‌شود. اما آن اشیائی‌که برای تکمیل شدن ملکیت آن قبض آن شرط نیست، مثل حیوان، حویلی، زمین و آن‌چه از  غیر مکیلات، موزونات و معدودات مشابه‌شان است، در این اشیاء برای بائِع جائِز است که قبل از قبض آن‌را به فروش برساند؛ زیرا مجرد حصول عقد بیع به ایجاب و قبول می‌شود و بیع به مجرد ایجاب و قبول تمام می‌گردد، برابر است که آن شیء را قبض کرده باشد یا قبض نکرده باشد؛ پس در این صورت شیء را به فروش رسانده می‌تواند که جواز اشیاء غیر مکیل، غیر موزون، و غیر معدود به حدیث صحیح ثابت است. بخاری از ابن عمر روایت نموده است که بر چهارپایی‌که اسم آن بکر بود، سوار بودند فرمودند:

« فَقَالَ لَه النبِي صلى الله عليه وسلم بِعْنِيهِ، فَقَالَ عُمَرُ  هُوَ  لَكَ فَاشْتَرَاه ثُم قَالَ : هُوَ لَكَ يَا عَبْدَ اللَّه بْنَ عُمَرَ ، فَاصْنَعْ بِهِ مَا شِئْتَ»

ترجمه: رسول صلی الله علیه و سلم برای آن گفت این را برایم بفروش، عمر رضی الله عنه گفت این برای شما است؛ سپس آن را خریداری نمود و گفت این برای تو است، ای عبدالله بن عمر، هر تصرفی می‌خواهی بر آن داشته باش.

و این تصرف در بیع به‌سبب هبه قبل از قبض آن بوده و دال بر این است که مالکیت بر مبیعه قبل از قبض آن حاصل شده و بیع آن جواز دارد؛ زیرا مالکیت بائِع بر آن تمام شده است. بناءً آن‌چه را بائِع مالک شده و ملکیت بر آن تکمیل شده فروش آن جائِز است و آن‌چه بائِع تا هنوز مالک نشده و یا مالکیت بر آن تکمیل نشده فروش آن جائِز نیست. بناءً آن‌چه را تاجران کوچک انجام می‌دهند و کالا را چانه‌زنی می‌کنند؛ سپس بر ثمن و قیمت آن توافق می‌کنند و آن‌را به‌فروش می‌رسانند؛ سپس در نزد تاجری دیگری به هدف این‌که آن‌را از کسی‌که به‌فروش رسانده خریداری نماید و آن‌را حاضر کند تا برای مشتری تسلیم کند، این صورت‌ها جائِز نیست؛ زیرا این بیع چیزی است که هنوز مالک آن نشده است؛ زیرا تاجر وقتی از کالا پرسان می‌شود، در نزد آن موجود نیست و تا هنوز مالک آن نشده است؛ اما این‌قدر می‌داند که در بازار در نزد شخص دیگری موجود است؛ پس دروغ می‌گوید و برای مشتری می‌گوید که این جنس موجود است و آن‌را به فروش می‌رساند؛ سپس به بازار می‌رود تا آن جنس را خریداری نماید؛ آن هم بعد از این‌که این جنس را به‌فروش رسانده است؛ پس این صورت معامله حرام است؛ زیرا در این صورت جنس را به‌فروش رسانده است که تا هنوز مالک آن نشده است‌. هم‌چنان کسانی‌که از دوکان‌داران بازار سبزیجات و حبوبات انجام می‌دهند که سبزیجات تو گندم را قبل از این‌که مالک شوند، جائِز نیست؛ زیرا بعضی تجار سبزیجات و یا گندم را از دهقان خریداری می‌نمایند و قبل از این‌که قبض کنند، آن‌را به‌فروش می‌رسانند. این‌صورت جائِز نیست؛ زیرا این موارد از جمله‌ی مطعومات است که بدون قبض آن مالکیت شخص بر آن حاصل نمی‌شود و هم‌چنان آن معاملات را که مستور انجام می‌دهد که کالاها را از یک شهر به‌شهر دیگر خریداری نمایند؛ زیرا بعضی تجار کالاها را خریداری می‌نمایند و تسلیمی را در شهر دیگری شرط می‌گذارند و قبل از این‌که کالا به آن شهر برسد، به‌فروش می‌رسانند؛ یعنی قبل از آن‌که ملک آن تمام شود؛ پس این یک‌بیع حرام است؛ زیرا مالکیت شخص بر آن مال تا هنوز تمام نشده است.

خلاصه این‌که فروش آن‌چه در نزد تو نیست و مالکیت آن تکمیل نشده است یا این‌که قبض نکردی، در حالی‌که او جنس شامل مکیلات، موزونات و معدودات است، جائِز نمی‌باشد؛ خواه آن اشیاء طعام باشد و یا غیر طعام؛ اما در صورتی‌که در مکیلات، موزونات و معدودات داخل نبود، مانند حیوان، حویلی، زمین و آن‌چه مشابه این‌‌ها است، بیع آن به‌مجرد منعقد شدن عقد به ایجاب و قبول جائِز است؛ چون ملکیت مبیع در این صورت‌ها تکمیل شده است؛ اما قبض در این حالت‌‌ها شرط نیست؛ چنان‌که در نص کتاب نظام اقتصادی ذکر شده و در قسمت بالا ذکر نمودیم.

بناءً تاجر آهن، سمنت و غیره جائِز نیست که آن‌چه در نزد آن نیست به فروش برساند؛ بلکه باید اول آن شیء را خریداری نماید و قبض کند؛ یعنی به تجارت‌خانه و دوکان خود انتقال دهد و بعد از آن آن‌را برای فروش عرضه کند و طوری‌که گفتیم این در تمام مکیلات، معدودات و موزونات است و به‌همین شکل به فروش برسد؛ اما غیر معدودات، مکیلات و موزونات بدون قبض هم مالکیت آن کفایت می‌کند؛ چنان‌که بیان کردیم. امیدوارم که در همین حد کفایت کند و الله سبحانه و تعالی از همه عالم‌تر و با حکمت‌تر است .

براد‌ر‌تان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش

السلام عليكم ورحمة الله وبركاته! 

شیخ بزرگوارمان، الله سبحانه و تعالی به عمر و به علم و حکمت‌تان برکت دهد، اعمال و تلاش‌های تان را مورد قبول قرار داده، بهترین پاداش دنیا و آخرت را برای تان اعطاء فرماید!

من دو پرسش دارم. البته با معذرت که با مطرح ساختن این دو پرسش‌ام مزاحم اوقات‌تان شدم.

1- درکتاب شخصیت اسلامی، جلد اول، مبحث عقیده‌ی اسلامی چنین وارد شده است: عقیده‌ی اسلامی عبارت است از: "ایمان به الله سبحانه و تعالی، ملائکه وی، کتاب‌هایش، رسولانش، روزقیامت و به‌قضاء و قدر که خیر و شر آن از جانب الله متعال است". در اخیر این مبحث نیز ذکر شده است: اما مسئله‌ی ایمان به قضاء و قدر به این اسم و مسمی که در مفهوم آن اختلاف وجود دارد، درموردش هیچ نص‌قطعی وارد نشده است؛ مگر این‌که ایمان به مسمی (مفهوم) آن از جمله‌ی عقیده بوده، ایمان به آن واجب است.

واضح است که دلایل عقیده دلایل نقلی و عقلی می‌باشد. اما درهمین مبحث بیان شده است که "قضاء و قدر دارای دلایل عقلی می‌باشند" درحالی‌که من از جست‌جو در ثقافت مان دانستم که هیچ چیزی جزء عقیده قرار گرفته نمی‌تواند؛ مگر این‌که قطعی باشد. همان‌طور از ثقافت مان دانستم که قضاء و قدر چیست و این‌که دلایل آن قطعی و عقلی می‌باشد؛ اما این موارد برایم سوال ایجاد نموده است؛ البته ازجانب گروهایی‌که به آزادی و یا اختیار در اراده و جبر در آن قایل اند. پرسش‌ام این است که دید مان نسبت به این گروه‌ها باید چگونه باشد، باوجودی‌که آنان در مورد عقیده به قضاء و قدر مضطرب می‌باشند، کدام عالمی نیست که این مسئله را برای‌شان بیان نموده و آنان را از این اضطراب بیرون نماید، هریک از این دو گروه به تکفیر دیگری می‌پردازد. امید وارم که دیدمان را در مورد آنان روشن سازید، چون ایمان به قضاء و قدر بخشی از عقیده بوده و ایمان به آن واجب است.

2- درکتاب شخصیه اسلامی، جلد اول، صفحه 68 چنین وارد شده است: "ازنظر معتزله عدل الله سبحانه و تعالی به معنی تنزیه او سبحانه و تعالی از ظلم است... آنان غایب را بر حاضر و الله سبحانه و تعالی را بر انسان قیاس می‌نمایند... آنان مانند گروهی از فلاسفه‌ی یونان، الله سبحانه و تعالی را به‌طور کامل به‌قوانین این جهان ملزم می‌دانند..." شيخ تقي الدين نبهانی رحمه الله می‌گوید: "از خطاهای این گروه این است که غایب غیر محسوس را بر حاضر محسوس قیاس می‌نمایند..." بعد شیخ رحمه الله در مبحث بعدی در بیان معنی "هدایت و گمراهی" می‌گوید: "الله سبحانه هدایت و گمراهی را خلق نموده و این بنده است که اقدام کننده‌ی مستقیم به هدایت و گمراهی است..." در ادامه قراین شرعی و عقلی هم برای آن‌ ذکر نموده و قرینه‌ی‌عقلی را چنین بیان می‌دارد: "الله سبحانه و تعالی انسان را مورد محاسبه قرار داده، به‌هدایت یافته ثواب داده و به گمراه شده عذاب و کیفر می‌دهد... چنان‌که اگر هدایت و گمراه‌سازی این‌گونه به الله سبحانه نسبت داده شود که الله سبحانه و تعالی هدایت و گمراهی را مستقیم انجام می‌دهد، آن‌گاه عذاب دادن کافر، منافق و گناهکار ظلم خواهد بود؛ در حالی‌که الله سبحانه و تعالی بزرگوار عالی مرتبه بوده و از چنین نسبتی منزه می‌باشد...".

طوری به‌نظرم می‌رسد که این گفته‌ی شیخ با آن‌چه در مورد خطاهای معتزله در مورد قیاس عدل غیر محسوس الله سبحانه و تعالی به عدل انسان بیان داشته است، در تناقض می‌باشد. ما چگونه بدون دلیل‌شرعی از طریق عقل می‌توانیم عدل الله سبحانه را درک نموده، سپس می‌گوییم که عذاب دادن به کافر، منافق و گناهکار ظلم است؟ برادرتان ابو زيد

پاسخ 

وعليكم السلام ورحمة الله وبركاته!

نخست در ارتباط به پرسش اول تان این‌که:

 عقیده‌ی اسلامی در زمان رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم و خلفای راشدین مشخص و معلوم بود و آن عبارت است از: ایمان به الله سبحانه وتعالی، ایمان به ملائِکه، کتاب‌ها و رسولان الله سبحانه وتعالی، ایمان به روز آخرت و به قدر که خیر و شر آن از جانب الله سبحانه و تعالی می‌باشد، همان‌گونه که در این آیه‌ی كريمه وارد شده است:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً بَعِيداً﴾ [نساء: 136]

ترجمه: ای کسانی‌که ایمان آورده اید، به الله و رسول‌اش و کتابی‌که بر رسول‌اش نازل کرده و کتابی‌که پیش از آن نازل کرده، ایمان بیاورید، و هرکسی‌که به الله و فرشتگانش و کتاب‌هایش و رسولان او و به روز رستاخیز کفر ورزد به گمراهی بس دور و درازی افتاده است.

ایمان به قدر (به معنی علم و کتابه‌ی الله سبحانه در لوح محفوظ...) نیز به این پنج مورد افزوده شده است، و همان‌طور‌که ما در کتاب‌های مان بیان نمودیم، (مفهوم و مدلول قدر) در زمان رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم مشخص و معلوم بود، و (این نیز مدلولی می‌باشد که به این دلایل) ما به آن بسنده کرده و به آن قناعت داریم:

1- الله سبحانه و تعالی در کتاب‌اش چنین می‌فرماید:

﴿وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ [حدید:3]

ترجمه: و او برهر چیز داناست.

﴿قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ [تغابن: 13]

ترجمه: بگو هرگز جز آن‌چه الله برما مقرر داشته، به ما نرسد. اوست مولای ما و مؤمنان باید تنها به الله توکل کنند.

2-  در بیان وجوب ایمان به قدر علاوه بر ایمان به پنج موردی‌که در آیه مذکور وارد شده است، امام مسلم رحمه الله، حدیثی را (به روایت عبدالله بن عمر رضی‌الله عنهما از پدرش) درج کتاب صحیح خود نموده، چنین بیان می‌دارد:

عن عبد الله بن عمر بن الخطاب قال: «حَدَّثَنِي أَبِي عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ قَالَ بَيْنَمَا نَحْنُ عِنْدَ رسول الله ﷺ ذَاتَ يَوْمٍ إِذْ طَلَعَ عَلَيْنَا رَجُلٌ شَدِيدُ بَيَاضِ الثِّيَابِ شَدِيدُ سَوَادِ الشَّعَرِ لَا يُرَى عَلَيْهِ أَثَرُ السَّفَرِ وَلَا يَعْرِفُهُ مِنَّا أَحَدٌ حَتَّى جَلَسَ إِلَى النَّبِيِّ ﷺ فَأَسْنَدَ رُكْبَتَيْهِ إِلَى رُكْبَتَيْهِ وَوَضَعَ كَفَّيْهِ عَلَى فَخِذَيْهِ وَقَالَ يَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنِي عَنْ الْإِسْلَامِ... قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ الْإِيمَانِ قَالَ «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ قَالَ صَدَقْتَ... ثُمَّ قَالَ لِي يَا عُمَرُ أَتَدْرِي مَنْ السَّائِلُ قُلْتُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ فَإِنَّهُ جِبْرِيلُ أَتَاكُمْ يُعَلِّمُكُمْ دِينَكُمْ»

ترجمه: از عبدالله بن عمر بن الخطاب رضی الله عنهما روایت است که گفت: پدرم عمر بن الخطاب رضی الله عنه برایم روایت نمود که: روزی ما در محضر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حضور داشتیم که ناگاه مردی‌که دارای لباس‌های سفیدِ خالص و موهای بسیار سیاه بود و هیچ اثری از سفر در او دیده نمی‌شد، بر ما ظهور کرد و هیچ‌کس از ما او را نمی‌شناخت، تا این‌که روبروی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم زانو به زانو نشسته، دست به زانو قرار داده و به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: یا محمّد! مرا از اسلام خبر دهید... مرا از ایمان خبر دهید. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ایمان این است که، ایمان بیاوریم به الله، و به ملایکه، کتاب‌ها و پیامبرانش، به روز آخرت و به قدر و خیر و شر آن. مرد سائل فرمود: راست گفتی... سپس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای عمر! آیا می‌دانی که آن سوال کننده کی بود؟ گفتم الله و رسول او دانا تراند! رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آن جبرئیل بود، آمده بود که دین شما را به شما تعلیم دهد.

قدر در این حدیث به‌معنی علم و کتابه‌ی الله سبحانه وتعالی در لوح محفوظ می‌باشد، مراد از قدر در این حدیث همان معنی اصطلاحی نیست که جمله (قضاء و قدر) افاده می‌کند، اصطلاح (قضاء و قدر) به معنی خلق افعال و اقدام به آن‌ها و همان‌طور خلق خواص اشیاء و تولید آن‌ها از افعال... همان‌گونه که ما در کتاب‌های مان به وضوح بیان داشتیم، معنی و مدلولی نبود که در زمان رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم و در زمان صحابه‌ی ایشان، شناخته شده باشد؛ بلکه این مدلول در زمان تابعین شهرت یافته و شناخته شد و مسئله‌ای شد که از همان زمان بدین سوء در مورد آن بحث صورت می‌گرد، البته کسانی‌که آن‌را موضوع و محور بحث خویش قرار داده اند متکلمین اند.

اما این موضوع که دلایل عقیده دلایل قطعی باید باشد و منکر آن کافر است، این از نظر تمامی‌ مسلمانان کاملاً صحیح است لیکن این موضوع در ارتباط به مسئله‌ی (قضاء و قدر) به‌معنی اصطلاحی که از فلسفه‌ی یونان ترجمه شده، قابل تطبیق نیست، بنابراین؛ مسئله‌ی (قضاء و قدر) یک مسئله‌ی اختلافی می‌باشد.

حال کسانی‌که از این مسئله فهم  صحیح نموده و بر آن دلایل قطعی دارند، به آن ایمان دارند، همان‌گونه که ما این مسئله را در کتاب‌های مان بیان نموده و به آن ایمان داشته و آن‌را از جمله مباحث عقیده قرار دادیم... 

اما کسانی‌که فهم مسئله‌ی قضاء و قدر بر آن‌ها مختلط شده است، مانند معتزله و جبریه، آن‌ها در میان خلق افعال و اقدام به آن‌ها، همان‌طور موضوع مکافات و مجازات را باهم، خلط نموده اند... معتزله می‌گوید؛ انسان افعال خویش را به اراده‌ی خویش خلق نموده، به‌همین سبب بر افعال آن مکافات و مجازات مرتب می‌شود. جبریه می‌گوید این الله سبحانه و تعالی است که افعال انسان را خلق می‌نماید، که بنابراین انسان به انجام و یا به ترک افعال خویش مجبور است، مانند پرکاهی در هوا. این هردو گروه خلق افعال را که از صفات الله سبحانه و تعالی بوده و او سبحانه وتعالی خالق هرچیز می‌باشد و اقدام به افعال را باهم خلط نمودند. این دو گروه در فهم خویش از مسئله‌ی قضاء و قدر خطاء نموده و برآن دیگاه‌ها و نظریات خطایی را بناء نهادند. ما نمی‌گوییم که آنان کافر شدند؛ بلکه می‌گوییم؛ آنان مسلمانانی اند که در مورد این مسئله به خطاء رفته اند. 

خلاصه این‌که به جبریه و معتزله که در مورد فهم مسئلۀ (قضاء و قدر) اختلاف نموده اند، نمی‌گوییم که کافرشده اند، بلکه می‌گوییم، دیدگاه شان خطاء بوده و دیدگاه مان در مورد فهم مسئلۀ (قضاء و قدر) قطعی می‌باشد. از همین جهت، ما همان‌گونه که در کتاب‌های مان بیان داشتیم، به (قضاء و قدر) ایمان داریم و هرکسی‌که غیر از آنچه ما از این مسئله فهم نمودیم، چیزی دیگری فهم نماید، به آن نمی‌گوییم کافر شده است؛ بلکه می‌گوییم به خطاء رفته است...

اما در ارتباط به پرسش دوم تان در مورد عدل و ظلم: معتزله عقل را در مورد افعال الله سبحانه و تعالی حکم قرار داده افعال الله سبحانه وتعالی را به افعال انسان قیاس می‌نماید، در حالی‌که این یک خطای محض می‌باشد؛ چون ذات الله سبحانه و تعالی و افعال او سبحانه و تعالی از سیطره‌ی حواس بیرون است. بنابراین باید در مورد آن به آن‌چه به نصوص شرعی از کتاب الله سبحانه و سنت رسول‌اش صلی‌الله علیه وسلم مطابقت دارد، بسنده کرد. به این‌معنی که ما زمانی‌که در مورد این مسئله بحث نماییم، در قدم اول دلایل شرعی مربوط به افعال الله سبحانه وتعالی را بیان داشته و بعد به بیان دلایل عقلی مطابق به دلایل شرعی می‌پردازیم، یعنی اصل در نفی و اثبات این مسئله چیزی می‌باشد که در شریعت بیان شده است؛ اگر از برخی از جوانب دلایل عقلی مطابق به دلایل شرعی هم پدیدار شد، مانعی در بیان آن نداریم...

ما در کتاب شخصیه اسلامی، جلد اول در مبحث هدایت و گمراهی، در مورد این مسئله چنین بیان داشتیم: مگر آیاتی هم وارد شده است که هدایت و گمراهی را به الله متعال نسبت می‌دهند، و از آن آیات فهمیده می‌شود که دریافت هدایت و گمراهی متعلق به بنده نه؛ بلکه تنها از جانب الله متعال است. آیات دیگری هم وارد شده است که بر نسبت دادن هدایت و گمراهی و گمراه‌سازی به‌سوی بنده دلالت دارند و از آن‌ها دانسته می‌شود که این دو چیز از اختیار بنده می‌باشد. بنابراین، لازم است تا هردو نوع آیات فهم تشریعی شوند، بدین معنی که واقعیت تشریعی آن‌ها که برای آن نازل شده اند، درک کرده شود؛ آنگاه واضح خواهد شد که نسبت هدایت و گمراه‌سازی به الله سبحانه و تعالی مدلول دیگری غیر از مدلول نسبت آن‌ها به بنده دارد. هرکدام جهت و موضع مختلفی را افاده می‌کند. بدین‌گونه می‌توان معنای‌تشریعی آیات را به‌طور درست دریافت. لذا آیاتی‌که هدایت و گمراهی را به الله سبحانه و تعالی نسبت می‌دهند، بر این امر صراحت دارند که الله سبحانه و تعالی است که هدایت می‌کند و اوست که گمراه می‌نماید. چنان‌که می‌فرماید:

﴿قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَيَهْدِىٓ إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ...﴾ [رعد: 27]

ترجمه: بگو الله هرکه را بخواهد گمراه می‌کند، و هرکه را که [به سوی او] برگردد هدایت می‌کند.

﴿إِنَّكَ لَا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ﴾ [قصص: 56]

ترجمه: تونمی‌توانی هرکه را خواهی هدایت کنی، مگر الله هرکه را که بخواهد هدایت می‌کند.

 چنان‌که دیده می‌شود، منطق این آیات دلالت روشن براین دارد که هدایت نمودن و گمراه کردن کار الله متعال است؛ نه بنده، بدین معنی که بنده خودش نمی‌تواند هدایت شود؛ بلکه هرگاه الله هدایت‌اش کرده هدایت می‌شود و هرگاه گمراهش کند، گمراه می‌شود. اما قرینه‌هایی وجود دارد که معنی این مدلول را از اقدام مستقیم به‌هدایت و گمراهی از جانب الله به‌معنی دیگری بر می‌گرداند و آن این‌که خلق هدایت و خلق گمراهی از جانب الله تعالی است، و اقدام کننده‌ای مستقیم به‌هدایت و گمراهی و گمراه‌سازی همانا بنده می‌باشد. این موضوع هم قرینه‌های هم شرعی و هم قرینه‌های عقلی دارد. قرینه‌های‌ شرعی: آیاتی وارده‌ای زیادی است که هدایت و گمراهی و گمراه‌سازی را به بنده نسبت می‌دهد، چنان‌که الله سبحانه و تعالی فرموده است:

﴿مَّنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا﴾ [اسراء: 15]

ترجمه: پس کسی‌که هدایت  شد، بدون شک تنها به سود خود هدایت می‌شود و هرکه گمراه شد تنها به ضرر خودش خواهد بود.

﴿لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ [مائده: 105]

ترجمه: هرگاه شما هدایت شوید، گمراه شدن کسی دیگری به شما ضرر نخواهد کرد.

﴿فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَلِنَفْسِهِ﴾ [زمر: 41]

ترجمه: پس هرکه هدایت پذیرشد به سود خودش است.

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ (3) كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ [حج:3-4]

ترجمه: گروهی از مردم بدون هيچ علم و دانشی درباره الله (سبحانه و تعالی) به مجادله برمی‌خيزند، و از هرگونه شيطان سركشی، پيروی می‌نمايند. بر او شیطان‌های سرکش مقدر شده است، که هركس آن‌ها را به دوستی گيرد، حتماً گمراهش می‌گردانند و او را به عذاب آتش سوزان می‌كشانند!

﴿وَيُرِيدُ الشَّيْطَٰانُ أَن يُضِلَّهُمْ﴾[نساء:60]

ترجمه: شیطان می‌خواهد که آنان را گمراه کند.

چنان‌که دیده می‌شود، مدلول این آیات واضحاً دلالت بر این دارد که خود انسان است که فعل هدایت و گمراهی را انجام می‌دهد و اوست که خود و دیگران را گمراه می‌کند. هم‌چنان شیطان گمراه کننده می‌باشد؛ چون نسبت هدایت و گمراهی به سوی انسان و شیطان شده است. ونیز دانسته می‌شود که انسان با اختیار خود راه هدایت و گمراهی را می‌پیماید. پس این‌ها قرینه‌ای است بر این‌که نسبت هدایت و گمراهی به‌سوی الله نسبت مستقیم نه بلکه نسبت خلق و ایجاد است؛ زیرا هرگاه آیاتی را که در مورد هدایت و گمراهی است، پهلوی هم قرار دهی و از آن‌ها فهم و برداشت تشریعی کنی، برایت این گونه ظاهر می‌گردد که آیات در مغایرت باهم قرار دارند. چنان‌که الله سبحانه و تعالی:

 در آیتی می‌فرماید:  

﴿قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ﴾ [یونس: 35]

ترجمه: بگو  این الله است که به سوی حق هدایت می‌کند.

در آیتی دیگری نیز می‌فرماید:

﴿فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ﴾ [اسراء:15]

ترجمه: پس هرکس هدایت شود، بدون شک به سود خودش هدایت شده است.

آیت اول بر این دلالت دارد که که الله سبحانه و تعالی کسی است که هدایت نموده و آیت دوم براین دلالت دارد که انسان است که هدایت می‌شود. هدایت الله در آیت اول همانان خلق هدایت در نفس انسان است، یعنی ایجاد قابلیت هدایت. و آیت دوم دلالت می‌کند که انسان همان قابلیت هدایتی را که الله آفریده است، به کاربسته و هدایت گردیده است. از این‌رو در آیت دیگری می‌‌گوید:

﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ [بلد: 10]

ترجمه: و ما دو راه روشن را برایش رهنمایی کردیم.

یعنی راه‌خیر و راه‌شر را، یعنی در وی قابلیت هدایت را خلق کردیم و پس او را گذاشتیم که متصدی هدایت خودش شود. پس این آیات که هدایت و گمراهی را به انسان نسبت می‌دهد، قرینه شرعی اند که دلالت به برگشت مستقیم هدایت از الله به‌سوی بنده می‌کنند.

اما قرینه‌ای عقلی آن است که الله سبحانه وتعالی انسان را مورد محاسبه قرار می‌دهد؛ چنان‌که به‌هدایت یافته پاداش و به گمراه شده عذاب و کیفر می‌دهد و محاسبه را بر اعمال انسان مرتب ساخته است. الله سبحانه و تعالی می‌فرماید:

﴿مَّنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ﴾ [فصلت: 46]

ترجمه: هرکس کار نیکو انجام داده به سود خودش است و هرکه بدی کرد نیز به زیان خودش خواهد بود، و پرور دگار تو کمترین ستمی بربنده‌گان نمی‌کند.

﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (7) وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾ [زلزال: 7-8]

ترجمه: پس هرکس به مقدار یک ذره نیکی کند آن را خواهد دید و هرکس به مقدار یک ذره بدی کند نیز آن را خواهد دید.

﴿وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا يَخَافُ ظُلْماً وَلَا هَضْماً﴾ [طه: 112]

ترجمه: و هرکه کارهای نیکو انجام دهد، در حالی‌که مؤمن باشد، نه از ظلم و ستمی می‌ترسد و نه از حق تلفی.

﴿مَن يَعْمَلْ سُوٓءاً يُجْزَ بِهِ﴾ [نساء: 123]

ترجمه: هرکس عمل بد انجام داد، در مقابل آن مجازات خواهد شد.

﴿وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَات وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا﴾.[توبه: 68]

ترجمه: الله مردان و زنان منافق و سایر کافران را وعده‌ای آتش دوزخ داده که در آن جاویدان خواهند ماند.

پس هرگاه هدایت و گمراه‌سازی این‌گونه به الله نسبت داده شود که الله آن‌را مستقیم انجام می‌دهد؛ آن‌گاه عذاب کردن کافر، منافق و گناه‌کار از جانب الله ظلم خواهد بود؛ در حالی‌که الله سبحانه از آن بسیار عاری و مبرا است. پس لازم است تا  نسبت هدایت و گمراهی به الله سبحانه به معنای غیر از اقدام مستقیم به هدایت و گمراهی باشد، که عبارت از خلق هدایت از عدم و توفیق به آن می‌باشد، که در این‌صورت اقدام کننده‌ی مستقیم به‌هدایت و گمراهی خود بنده می‌باشد و بنابرهمین اختیار هست که در برابر آن محاسبه می‌شود.

این از ناحیه‌ای آیاتی‌که در آن ها نسبت هدایت و گمراهی به الله تعالی شده بود؛ اما از ناحیه‌ای آیاتی‌که در آن‌ها هدایت و گمراهی به مشیت و خواست الله مقرون شده است، به آیات زیر اشاره می‌کنیم:

﴿يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ [ابراهیم: 4]

ترجمه: الله هرکه را خواست گمراه می‌کند و هرکه راخواست هدایت می‌نماید.

 البته معنی مشیت در این‌جا اراده است و این آیات بیان‌گر این است که هیچ‌کس از جانب الله متعال جبراً به‌هدایت سوق داده نمی‌شود و به همین‌ترتیب هیچ‌کسی از روی اجبار گمراه نمی‌گردد؛ بلکه هرکس هدایت شد، به اراده و مشیت الله تعالی هدایت می‌شود، و هرکس گمراه شد، به اراده و مشیت الله سبحانه و تعالی گمراه می‌شود...

این درحالی می‌باشد که معتزله عقل را مانند دلیل اساسی مسایل، حکم قرار می‌دهند؛ چیزی‌که در همین کتاب بیان نمودیم: از نظر معتزله عدل الله سبحانه و تعالی به معنی تنزیه الله سبحانه و تعالی از ظلم است و در برابر مسئله‌ی مکافات و مجازات  موقفی اختیار کردند که با تنزیه الله و عدل او موافق باشد. بناءً بدین نظر شدند که عدل الله به جز تثبیت آزادی اراده در انسان مفهومی نخواهد داشت این که او خودش افعال خود را خلق می‌کند و می‌تواند که کاری را انجام دهد و یا ندهد. و هرگاه کاری را در اراده‌ی خود انجام داد و یا به اراده‌ی خود ترک کرد، پاداش دادن و جزاء دادنش معقول و عادلانه خواهد بود؛ اما اگر چنین باشد که الله انسان را خلق کند و او را بر عمل کردن به نحوه‌ی خاصی مجبور سازد، مطیع را به طاعت و عاصی با به عصیان مجبور نماید؛ سپس این‌را پاداش و آن‌را سزا دهد؛ به هیچ وجه این کار عادلانه نخواهد بود. آنان غایب را بر حاضر و الله را بر انسان قیاس کردن و الله سبحانه وتعالی را مانند گروهی از فلاسفه یونان به‌طور کامل تابع قوانین این جهان می‌دانند، و بالای الله عدل را طوری‌که انسان تصورش می‌کند، واجب و لازم کردند.

بنابراین، اصل بحث همانا مکافات و مجازات از جانب الله سبحانه و تعالی در مقابل فعل بنده است که این همان موضوع بحثی است که برآن نا‌م‌های (قضاء و قدر) یا (جبر و اختیار) و یا (آزادی اراده) اطلاق شده است... می‌گویند که اگر الله کفر کافر و عصیان عاصی را اراده می‌کرد، کافر را از کفر و عاصی را از عصیان نهی نمی‌کرد؛ چه‌گونه تصور کرده شود که الله از ابی لهب اراده می‌کند که کافر شود؛ سپس او را به ایمان امر می‌کند و از کفر منعش می‌نماید؟ و اگر این کار را مخلوقی انجام می‌داد، کم خرد می‌بود و الله سبحانه و تعالی از آن بسیار بلند و والاست. اگر کفر کافر و عصیان عاصی مراد الله می‌بود، کافر و عاصی هرگز مستحق عقوبت نمی‌شدند...

اما مسئله خلق افعال بنده‌گان چنین است که معتزله می‌گوید: "افعال بنده‌گان خلق کرده‌ای خود بنده‌گان و از عمل خودشان می‌باشد، نه از عمل الله سبحانه و تعالی. لذا بدون دخل قدرت الله می‌توانند انجامش دهند و می‌تواند ترکش کند... از همه این‌ها خود را به همان رأی رسانیده اند که در مسئله‌ی خلق افعال آن‌را برگزیده اند، و آن این‌که انسان افعال خود را خودش خلق می‌کند و او قادر است براین که کاری را بکند و یا آن‌را نکند. دنبال نمودن منهج متکلمین در بحث خلق افعال و جزئیات‌اش؛ باعث شد تا قضیهی تولد در نزدشان مطرح گردد. چون معتزله هنگامی تثبیت کردند که افعال انسان مخلوق خودش هست، از این امر پرسشی بیرون شد و آن این‌که در باره‌ی اعمالی‌که از عمل انسان تولید می‌شود، چه رأی و نظر وجود دارد؟ آیا آن هم خلق خودش است؟ و یا این‌که آن از خلق الله است؟ مانند دردی‌که مضروب احسا می‌کند و مزه‌ای که در یک شی از فعل انسان پیدا می‌شود و قطع شدنی‌که از کارد به وجود می‌آید و مانند لذت، صحت، شهوت، سردی، رطوبت، خشکی، بزدلی، شجاعت، گرسنگی، سیری و غیره. آنان می‌گویند که این‌ها همه از فعل انسان و خلق کرده شده‌ی وی می‌باشند...

بنابراین، معتزله در مورد افعال الله سبحانه وتعالی عقل را حکم قرار می‌دهند، در حالی‌که واقعیت و چگونه‌گی افعال الله سبحانه وتعالی را درک کرده نمی‌توانند؛ بلکه چیزی غیر از واقعیت آن افعال به نظر‌شان می‌رسد. همان‌گونه که در این کتاب وارد شده است " این را ندانسته اند که قیاس کردن عدل الله بر عدل انسان درست نبوده و جایز نیست که الله سبحانه و تعالی تابع قوانین این عالم دانسته شود، در حالی‌که الله سبحانه وتعالی این جهان را خلق کرده و مطابق قوانینی‌که برایش وضع نموده آن‌را اداره می‌کند. ما می‌بینیم هرگاه انسان تنگ‌نظر شود، از عدل هم فهم تنگی پیدا می‌کند و بالای اشیاء حکم و فیصله‌ی خاصی می‌کند؛ سپس هنگامی نظرش فراخ می‌شود، برداشت‌اش از عدل تغییر می‌کند و فیصله‌اش دگرگون می‌شود؛ پس چه‌گونه پروردگار جهان را که علم‌اش همه چیز را در بر گرفته، قیاس کنیم و برای عدلش همان معنایی را بدهیم که خود ما از مفهوم عدل برداش کرده‌ایم؟"

بنا براین عقل عاجز تر از این است که در چگونگی افعال الله سبحانه و تعالی حکم کند، چگونگی افعال الله سبحانه و تعالی از وسعت توانایی حکمیت عقل بیرون بوده، درست نیست که برای عقل جدای از شریعت بگونه‌ی مستقلانه صلاحیت حکیمت در مورد چگونه‌گی افعال الله سبحانه وتعالی را داد.

این همان‌چیزی می‌باشد که در کتاب‌های مان بیان داشتیم، در نخست بر افعال الله سبحانه و تعالی دلایل شرعی بیان داشته و  سپس در تطابق به آن دلایل عقلی را نیز ذکر نمودیم... 

امید وارم همین قدر بسنده باشد. الله سبحانه و تعالی بهترین دانایان و با حکمت‌ترین حکیمان است.

برادرتان عطاء بن خليل ابوالرشته

مترجم: علی مطمئن

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه